eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
8.6هزار ویدیو
770 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿(به شرط ۱۴ صلوات به نیت ظهور و سلامتی اقا💚) خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان عشق گمنام پارت ۶۴ من:دکتر چی شده . دکتر: بیمار بهشون اومدن ولی... خوشحال شدم ولی نمیدانم چرا دکتر زیاد خوشحال نبود بخاطر همین گفتم :ولی چی... دکتر: بیمار فعلا چیزی رو به یاد نمیارن. من:یعنی چی؟ دکتر: بیمار به احتمال زیاد حافظه شونو از دست دادن . انگار دنیا روی سرم خراب شد ، دستم رو گرفتم به شیشه وبه علی نگاه کردم .یعنی منو نمیشناسه غیر ممکنه نشناسه . خاله فیروزه: دکتر میشه بریم داخل اتاق ؟ دکتر : میشه ولی زیاد ازش سوال نکنین .چون تازه بهشون اومده و..... آرمان ،بابا وعمو را خبر کرده بود بیان بیمارستان . عمو روبه من گفت:بابا جان اول تو برو که میدونم منتظری . من: میشه اول شما برین من آخر از همه برم ؟ عمو بابا مامان و.... تک به تک رفتن . تا بالاخره نوبت به من رسید رفتم داخل . تا من وارد شدم علی نگاهی به من مرد گفت : شما دیگه کی هستی حتما تو دیگه میخواهی بگی زنمی ؟ از حرف علی بغضم گرفت یعنی منو نشناخته . چشمامو بستم آروم گفتم : آره من خانومتم . علی نگام کرد ولی هیچی نگفت : گفت من هیچی یادم نمیاد خواهشا برین بیرون .... من: علی تو واقعا منو نمیشناسی ؟، علی تو چشمام نگاه کرد گفت: نه این نه قلبمو آتیش زد نتونستم خودمو کنترل کنم گفتم ؛من همونیم که به اندازه ی نفرتت به داعش دوستش داشتی علی . علی انگار که کلافه شده باشه گفت: خانم محترم من چیزی یادم نمیاد وهیچ حسی به شما ندارم . بازم دنیا رو سرم خراب شد .با درموندگی کامل نگاهش کردم رفتم بیرون . تا از در اومدم بیرون اشکام سرازیر شدن . ادامه دارد ...🥀 نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام پارت ۶۵ خاله فیروزه مامان با حالت خیلی نگرانی نگاهم میکردن . خاله فیروزه: نگران نباش خاله ان شا الله همه چی درست میشه . آرمان رو دیدم که داره از اون ور میاد طرف ما . رسید به همون گفت: دکتر گفته خاله ،عمو حسین ، آوا برین داخل اتاقش کارتون داره. بعد از اتمام حرفش بهم یه نگاهی کرد ،سرش رو انداخت پایین .... آرمان همیشه توی همچین مواقعی کمکم میکرد ولی الان از دستش کاری برنمیاد . ،،،،،،،،،،،،،،، با خاله ،عمو راه افتادیم طرف اتاق دکتر . عمو در زد . دکتر :بفرمایید داخل . داخل اتاق شدیم ،دکتر با دستش به صندلی هایی که بود اشاره کرد . چون دوتا صندلی بیشتر نبود .مجبور بودم وایستم . عمو حسین : آوا ،دخترم تو بیا بشین حالت خوبب نیست . من:: نه عمو جان من همینجوری راحتم. عمو دیگه هیچی نگفت دکتر هم شروع کرد به حرف زدن : ...............ً..وبیمار شما به سرش ضرب زیادی خورد وباعث فراموشی شد . عمو : دکتر حافظش برمیگرده ؟😔 دکتر :امیدتون به خدا باشه ،معلوم نیست کی برگرده ،شاید دو ساعت دیگه دو ماه دیگه ، دوسال دیگه ..... ویا شایدم برای همیشه . با فکر اینکه برای همیشه منو نشناسه . حالت بدی بهم دست داد . عمو: میشن ببریمش خونه؟ دکتر: البته فقط یه امشب رو بمونه . وفردا میتونید ببرینش ،فقط فردا رو با ویلچر ببرینش ، خودش بعدا کم کم میتونه راه بره و از نظر همچی خوب بشه ،فقط هفته ای یک بار به بیمارستان بیایین تا وضعیتش چک بشه . از گذشته اش بگین شاید کمی چیزی یادش بیاد ،زیاد نگین ،چون ممکنه فشار زیادی بهش بیاد . از اتاق دکتر که اومدیم بیرون . نمیدونستم چه حالی دارم .میترسیدم دیگه حافظش برنگرده . **** من : حضرت زینب بی بی جان یادتونه من علی رو از شما خواستم ؟ گفتم اگه بهوش بیاد خواست بره سوریه خودم همراهیش میکنم ، بی بی جان بهوش اومد ولی کسی رو نمی شناسه خودت یکاری کن حافظش برگرده . باز اشکام سرازیر شدن . یه سجده رفتم ،جانمازمو جمع کردم گذاشتم روی میزم خودم هم رفتم طرف تختم ‌.دیشب به اجبار خانواده مجبور شدم بیام خونه . ادامه دارد ......🥀 نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام پارت ۶۶ دراز کشیدم گوشیم رو برداشتم . رفتم داخل مخاطبین ،روی اسم سپاهی خودم کلیک کردم . گوشی رو گذاشتم دم گوشم ، در عین ناباوری دیدم داره بوق میخوره ، منتظر شدم تا کسی جواب بده . وبازم در عین ناباوری کسی جواب داد . & بله ؟ علی بود ،آب دهنمو قورت دادم .ولی هیچی نگفتم علی: نمیدونم کی پشت خطه ولی بدونین من هیچکسو نمیشناسم . من:سلام . علی : شما کی هستین ؟ من: من خانومتونم . سکوت کرد بعد با حالت عصبی گفت: همون خانمی که .... خانم هزار بار گفتم من کسیو نمیشناسم . وبعد صدای بوق ممتدد . من:😢😭 ‌اایندفعه شماره ی ویدا رو گرفتم .بعد از چهار بوق صداش توی گوشی پیچید: الو من:ویدا خواب بودی؟منو ویدا: تازه بیدار شدم میخواستم برم نماز بخونم . بدون مقدمه گفتم : گوشیه علی چرا دست خودشه؟ ویدا : مامان دادتش گفت عکسا رو نگاه کن ببین چیزی یادت میاد . من:اها ویدا:چ....را گوشی رو قطع کردم .گذاشتم روی پا تختی . **** مامان: آوا آقا حسین اومده بیا برو . من:الان میام . چادرم رو از روی صندلی برداشتم ،رفتم پایین روبه مامان گفتم :مامان شما میری خونه خاله ؟ مامان:آره . من:خداحافظ یاعلی چادرم رو توی حیاط سرم کردم از در اومدم بیرون . ماشین عمو حسین کمی جلوتر از در خونمون پارک بود رفتم طرفش در عقب رو باز کردم و سوار شدم : سلام عمو عمو:سلام بابا جان . قرار بود منو عمو بریم علی رو از بیمارستان بیاریم . عمو: بابا جان امیدت رو از دست نده ،ان شا الله همچی درست میشه . به آرامی گفتم :ان شا الله . ادامه دارد ......🥀 نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
5 پــارتــــ تـقـدیــم نـگـاهــ قـشـنـگـتـونــــ🌈
سࢪعاشق‌شدنمـ‌لطف‌طبیبانھ‌ی‌توست وࢪنھ‌عشق‌تو‌ڪجا‌این‌دل‌بیمارڪجا...🥺! 🗞⃟🎧⸾⇜ 🗞⃟🎧⸾⇜
17.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌•🖤🕯• [ ] [ مظلوم‌میخواهی‌بگوتامابگوییم از پیڪر بۍجـان تیرآلـود دنیا مظلوم یعنی مجتبی آقای تنها ] |شهادت جانسوز مولایمان، امـام حســن مجتبــۍٰ بر عاشقان ایشان، تسلیت باد ‌_________________________
سلام، غریب‌تر از هر غریب! سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زائر، بهشت گمشده! سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده! سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده! سلام، امام غریب من! ع🖤🍂 🍂💔
‌ پیامبرمهربانی[ص]میفرمایند :🌹 دوست داشتن اهل بیت؛ گناهان را پاک میکند و حسنات را مضاعف!💞 🌱 ‌
731.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفتی نگفتی دخترت تنها چه خواهد کرد... این درد پهلو با دل زهرا(س)چه خواهد کرد... ⇦شهادت پیامبراکرم‌وامام‌ حسن‌مجتبۍٰ‌تسلیت باد🏴 •°
صلوات خاصه امام حسن مجتبی علیه السلام اَللَّهُمَّ صَلَّ عَلَی الْحَسَنِ بْنِ سَیَّدَ النَّبِیَینَ وَوَصِیَّ اَمیرِالْمؤمِنینَ السَّلام ُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ سَیَّدِ الْوَصَیّینَ اَشْهَدُ اَنَّکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمْؤمِنینَ اَمینُ اللّهِ وَابْنُ اَمیِنِه عِشْتَ مَظْلُوماً وَ مَضَیْتَ شَهیداً واَشْهَدُ اَنَّکَ الْأِمامُ الزَّکِیُّ الْهادِی الْمهْدِیَّ اَللّهُمَّ صَلَّ عَلَیْهِ وَبَلَّغْ رُوحَهُ وَجَسَدَهُ عَنّی فی هذهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ الْتَّحِیَّه . . .🌱 فرارسیدن‌رحلت‌پیامبر‌و‌دردانه‌ایشان‌امام حسن ؏ و شهادٺ شاه خراسان برحضرت صاحب عج تسلیٺ🖤