حضرت امیرالمؤمنین علے علیه السلام فرمودند:
سخن در بند توست، تا آن را نگفته باشى، و چون گفتى، تو در بند آنى.
پس زبانت را نگهدار چنانكه طلا و نقره خود را نگه مى دارى، زيرا چه بسا سخنى كه نعمتى را طرد يا نعمتى را جلب كرد.
📚 نھج البلاغه، حکمت381
✨اللّهُم صلی علی محمدوال محمد✨
#حجاب
بیا فکر کنیم حجاب محدودیت است،
من آزادانه عاشقت هستم
ای زیباترین محدودیت دنیا…
#حجاب
دختران خودنما در چشم ها جای دارند
ولی دختران عفیف در دل ها
زیرا حجاب یعنی به جای شخص،
شخصیت را دیدن...
🚿 *روز جمعه و احکام غُسل جُمعه:*
*مسئله1️⃣*
⏰وقت غسل جمعه :
🎙️ *[امام خامنه ای _ آیت الله العظمی مکارم]:*
از اذان صبح تا اذان ظهر _ بعد از ظهر بدون نیت قضا و ادا به نیت مافی الذمه انجام شود.
🎙️ *[آیت الله العظمی سیستانی]:*
از اذان صبح تا غروب
*مسئله2️⃣*
📥کفایت غسل جمعه از وضو:
🎙️ *[امام خامنه ای]:*
کفایت از وضو نمی کند.یعنی کارهای مثل نماز که نیاز به وضو دارد ، واجب است برای آنها وضو گرفت.
🎙️ *[آیت الله العظمی مکارم]:*
کفایت از وضو می کند اما اگر بعد از ظهر جمعه، غسل کرد کفایت از وضو نمی کند.
🎙️ *[ آیت الله العظمی سیستانی]:*
غسل جمعه کفایت از وضو میکند یعنی کارهای مثل نماز که نیاز به وضو دارد ، دیگر لازم نیست برای آنها وضو گرفت.
🌸🍂🍁🍂🍁🍂🍁🌸
📝 *شبکه نشر و تبلیغ احکام شرعی*
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
? #قسمت_سوم ?
مانتو و روسری ساده ای پوشیدم. در حالی که در را باز میکردم سرم را به طرف آشپزخانه برگرداندم و گفتم: مامان من با زهرا میرم جایی. یه کلاسه ثبت نام کنه!
-برو ولی زود بیا، تا قبل ۶ خونه باش.
زهرا ایستاده بود جلوی در. سلام کردم و دست دادیم. تا ایستگاه اتوبوس پیاده رفتیم. سوار اتوبوس شدیم. اتوبوس خلوت بود. آخر اتوبوس نشستیم. درحالی که کارت اتوبوس را در کیفم جا میدادم گفتم: نگفتی کجا میخوای ببری منو؟
-نمیشه که!مزش میره! صبر کن یه ذره!
اتوبوس نگه داشت. زهرا بلند شد و گفت: پاشو همین جاست.
درحالیکه از اتوبوس پایین می پریدم به روبرویم نگاه کردم، با سردر گلستان شهدا مواجه شدم. با بی میلی نگاهی به سردر و مزارها انداختم و گفتم: دوست ما رو باش! منو آوردی قبرستون؟
زهرا خندید و گفت: بیای تو نظرت عوض میشه! اینجا خیلی با قبرستون فرق داره!
وارد شدیم. زهرا در بدو ورود دستش را روی سینه اش گذاشت و به تابلوی سبزی خیره شد و روی آن را خواند. بعدا فهمیدم زیارتنامه شهداست. من هم به تابلو نگاه میکردم و سعی داشتم با عربی دست و پا شکسته ای که بلد بودم معنای عبارات را بفهمم: درود بر شما ای اولیا خدا و دوستداران او… رستگار شدید، رستگاری بزرگی، کاش من با شما بودم و با شما رستگار میشدم…
به خود لرزیدم و احساس عجیبی پیدا کردم. انگار کسی صدایم میزد. زهرا گفت: بریم زیارت کنیم.
-مگه امامزاده ست؟!
فقط خندید. راه افتادیم به سمت مقصدی که زهرا میخواست. بین راه چشمم خورد به بنری که روی آن نوشته بود: “شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است.” آنجا دیگر درنظرم مانند قبرستان نبود. حس کردم کسی انتظارم را می کشد….
#ای_که_مرا_خوانده.ای
#راه_نشانم_بده
?ادارمه_دارد
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
?#قسمت_چهارم?
…به شهدا یکی یکی سرزدیم: شهید جلال افشار، شهید خرازی، شهید زهره بنیانیان، شهید بتول عسگری، شهید عبدالله میثمی، شهید آیت الله اشرفی اصفهانی، شهید حسن هدایت، شهید مسلم خیزاب (اولین شهید مدافع حرم اصفهان) شهید تورجی زاده… زهرا سر مزار هر شهید درباره خصوصیات و نحوه شهادت هر شهید توضیح میداد. هیچکدام غریبه نبودند. به شهید تورجی زاده که رسیدیم گفت: شهید تورجی زاده عاشق حضرت زهرا(س) بود. موقع شهادتم تیر به پهلوش خورد…
ناخودآگاه گریه ام گرفت. روی مزار پرچم یازهرا نصب شده بود.
کمی که نشستیم، زهرا اشک هایش را پاک کرد و بلند شد و گفت: بریم برات یه چیزی بخرم.
رفتیم داخل فروشگاه فرهنگی. زهرا برای خودش یک سرکلیدی با عکس امام خامنه ای خرید. یکی دوبار سخنرانی هایشان را گوش کرده بودم و بدم نمیامد با آقا بیشتر آشنا شوم. برای خودم یک سنجاق سینه خریدم با عکس آقا. سبد پلاک ها توجهم را جلب کرد. تعدادی پلاک فلزی شبیه پلاک های دفاع مقدس را داخل سبدی ریخته بودند. زهرا جلو آمد و گفت: اره اینا خیلی قشنگن! میخوای یکیشو یادگاری بخرم برات؟
سری تکان دادم و نگاهی به نوشته روی پلاک ها کردم. پلاکی برداشتم که رویش نوشته بود:”یا فاطمه الزهرا (س)”. همان وقت آن را گردنم انداختم. زهرا آرام گفت: بریم مغازه بعدی!
مغازه بعدی چادر و روسری می فروخت. زهرا گفت: میخوام غافل گیرت کنم. ما با بچه های هئیتمون نذر داریم هرماه به یه دختر خوب چادر هدیه بدیم. امروزم نوبت توئه. …
ادامه_دارد ...
- یـھ بخش از دعای ندبه هست ڪه میگه:
اَینَ الحَسن و اَینَ الحُسَین؟
اَینَ اَبنـٰاءُ الحُسَین✨؟
- ڪاش یڪی این بین اصل مطلب رو مےنوشت:
اَینَ اُمَّ الحَسَنِ وَ الحُسَین؟
اَینَ قَبرِ اُمَّ الحَسَنِ وَ الحُسَین؟💔(:
⸀☕️🍂˼.. ..
#انگیزشے
دنیاراسختنگیرید“همین”است،
نوشیدنبۍدغدغہۍیکاستکان
چاۍ ..☕️•
لابلاۍرنجهایۍکہمۍکشیم..•
صلوات برای سلامتی آقا📿
@Shahid_dehghann
#آرامــش🌱
آرامش چیست؟
هنرِ نپرداختن بھ انبوھِ مسائلے است ڪھ حل ڪردنش سهمِ خداست🕵🏻♀🧡'
↵ سمانھمقصودۍ🍓
@Shahid_dehghann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستمو رها نکنیا
به علی
به علی
به علی
#شب_جمعه/ #شب_زیارتی
••🌻••
.◎ آقاببخش
.◎ ڪہدعاهایماندعانشد
.◎ قلبِسیَہ
.◎ زمعصیٺِخودجدانشد
.◎ ماراببخش
.◎ یوسفزهرابہمادرت
.◎ ایـنرسم
.◎ عاشقےبہدرستےادانشد
#اللهمعجـللولیڪالفـرج♥️
.
.
#دخترانهها🌸
دخترآنسرزمینم . . .
اگرشھیدنشوند!-
شھیدمیپرورآنند😊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقدرمردنبودیمکهیارشباشیم...😓
#امام_زمان(عج) #جمعه
4.mp3
4.77M
🎧 «نامه امام زمان به شیخ مفید»
🎤 استاد رائفی پور
گفت: راستی جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد🙃
گفت: مثل حالا رقابت بود؟🤔
گفتم : آری.
گفت : در چی؟😳
گفتم :در خواندن نماز شب😊
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟😮
گفتم: در توفیق شهادت😇
گفت: جرزنی بود؟😳
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات😭
گفت: بخور بخور بود؟😏
گفتم: آری☺
گفت: چی میخوردید؟😏
گفتم: تیر و ترکش 🔫
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری.
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری.
گفت: چه پستی؟🤔
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین💂
گفت: آوازم می خوندید؟🎙
گفتم: آری.
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟🌫
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟😏
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠
گفت: استخر هم می رفتید؟💧
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند ، کانال ماهی ، مجنون🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ، شلمچه ، فکه ، طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟🙄
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟😏
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .😞
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😏😏 گفتم: آری
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😔
سکوت کرد و چیزی نگفت ...
#ترانهعشق
خانومه دستشو از اون ور دیواری که رئیسی بین مردم کشیده آورده اینور عباشو گرفته ولی رئیسی داره با دست به نیرو های امنیتی اشاره میکنه که با خانومه برخورد ددمناشی کنن :(((
آغغغای روحانی تو رو به روح اون مغروق انتقام خانومه رو بگیر😢
✅ @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴وقتی دکتر علی باقری در سالگرد برجام ظریف و عراقچی رو با خاک یکسان کرده بود
شما سالگرد ازدواج با زنی که بهت خسارت زده و ول کرده رفته رو جشن میگیرید؟!
😐😐😐
•
.
یه جاهایۍ هم باید یه گوشه بشینیم و به خودمون بگیم:
اشکال نداره...
بالاخره آقا میاد..
اینجورے نمیمونه🙂💔
#جمعههاےدلتنگے🌿