شمایۍ کـه همش از رتبه کنکور
الگوهای اونور آبی تعریف میکنی،
چند سالت بود وقتی فهمیدے
شهید مهدی زینالدین رتبه چهارم کنکور
رشتهی تجربی رو کسب کرده بودن(:؟
- شهداتوهیچجبههایکمنمیزاشتن🙂!'
#تلنگرانه
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
سلام رفقای خودم عیدتون مبارک✋🏻
ماهررمضونتونم مبارک🌱
اینم یه ناشناس تا شب حرفی نقلی از رمان هست بگین در خدمتم!
هدایت شده از بنت المهدی
بسیجی که باشی، می فهمی نمیتونی عادی باشی، عادی بگذری، عادی زندگی کنی... 🌿✨
بسیجی که باشی دوستات با کنایه ازت می خوان بگی چقدر پول می گیری واسه فعالیتهات تو بسیج؟😢😐
اما میدونین چیه؟
من با همه ی این طعنه ها خوشحالم و به خودم افتخار میکنم که #بسیجی ام 😍😊
آخه بسیج یعنی مکتب شهدا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
💜رمان اورا 💜 قسمت سیزدهم تقریبا حدس زدم که باید بیان خواستگاری من سوار تاکسی شدم رفتم سمت گل فروشی
💜رمان اورا 💜
قسمت چهاردهم
همتون منو قضاوت کردید و به بد جایی کشیده شدید
فهش به من دادید و تحقیرم کردید ولی چند روز بعدش کارتون به من افتاد
دیگه بسه دیگه بسمه هرچی کشیدم و دم نزدم
بسه بسه بسههههه
_خانم چه خبرتونه اینجا طویله نیستا
_ب...ب..خش...ید
_صد بار صداتون زدن بفرمایید
_معذرت... میخوام چقدر میشه
_..... تومن
_بفرمایید
از ماشین اودم پایین وآیی آبروم رفت حالا چی کار کنم
اینه رو از توی کیفم در آوردم و خودمو نگا کردم یا پیغمبر این منم چرا اینشکلی شدم
یعنی قیافم یه جوریه باید برم تو این فیلم هالیوودی ها کار کنم صورت زخمی چشمای قرمز
سریع رفتم یه گوشه که کسی نباشه سریع و تمیز یه کرم کوچیک زدمو یه رژ آروم و رفتم سمت خونه در زدم
چند دقیقه طول کشید ولی به نفع من بود که یکم رو صدام کار کنم
چون هر لحظه ممکن بود بزنم زیر گریه
در باز شد
_سلام ترانه خانم
_سلام آقا عماد شرمنده ببخشید رقیه خانم هستن
یجوری سرشو آورد بالا انگاری من مامور اطلاعاتیم
خب حق میدم به بچه ام
منم بودم میگفتم تو اینا از کجا بلدی اصلا؟
_ببخشید همرو رقیه خانم بهم گفتن
_آهان نه مشکلی نیست بفرمایید
_ممنون گفتم و رفتم بالا
_حاج خانم هستید
_سلام عزیز دلم بیا تو مادر بیا خوش اومدی
_سلام بفرمایید
_ای وای مادر این چه کاریه برای رفتی گل گرفتی
_ببخشید به خدا نمیدونستم تولدتونه
_نه بابا بشین دختر دستتم درد نکنه
آخ من چقدر گل نرگس دوست دارم
تازه نگاهم به گلا افتاد اصلا توجه نکرده بودم
گوشم رو برداشتم تا یکم سر گرم بشم که دیدم آلارم بالای گوشیم زنگ میخوره
من کم یپش میاد که آلارم بزارم مگر اینکه برام مهم باشه
وای
واای
وااااااااااای
فردا تولد زهرا بود
چرا اصلا هوسم نبود
لبو به دندون گرفتم کلی فکر و خیال و سوال اودم تو ذهنم
حالا لباس چی بپوشم
حالا چی بخرم
حالا چی کار کنم
_اینم برای ترانه خانم گل گلاب
_ممنونم چرا زحمت کشیدید
_دیگه این حرفو نزنی ها خوشم نمیاد
عجیب از این پیر زن خوشم میومد
_دختر جان چیزی شده
_چی... چی... نه.. نه خوبم
_ببخشید من باید برم
_مثل اینکه امروز روز حرف نیست مامان جان
_چایی تو بخور اگه عجله نداری بمون برا شام پیشمون
_نه ممنون باید برم
_باشه هرجور صلاحه مراقب خودت باش
_چشم یا اجازه
سریع یه تاکسی گرفتمو رفتم خونه
کلی و چرخوندم تو در
وارد خونه شدم
سرم به شدت درد میکرد دیگه توان نداشتم از اون طرفم چند روزی بود حموم نرفته بودم
_یا الله
آخی مردم از خستگی چادر و کیفمو گذاشتم رو چوب لباسی دم در و رفتم سمت اتاق
حول و برداشتم بی حال رفتم تو حموم شیر آب داغ رو باز کردم و از داغی بیش از حدش دقت نکردم
یه حموم دلچسب رفتمو اومدم بیرون لباس قشنگی که زهرا بی رام خریده بود رو با حوله تو تنم عوض کردمو نشستم رو تخت
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
💜رمان اورا 💜 قسمت چهاردهم همتون منو قضاوت کردید و به بد جایی کشیده شدید فهش به من دادید و تحقیرم کر
💜رمان اورا💜
قسمت پوزدهم
حال نداشتم که موهامو خشک کنم
همین طور
چک
چک
چک
رو اعصابم بود
ابشو گرفتم و دوباره نشستم رو تخت یاد سه سال پیش افتادم یاد اون موقعی که برای همیشه از اون خونه ی..... رفتم
فلش بک به گذشته
......
برگشتم خونه یادم خیلی بد بود اون اون قبر سجاد بود
سجادی کی بهش دل بسته بودم
عکس از عکس بابای سجاد داشتم مشت میکوبیدم تو گوشی
_اه اه اه اه ازتون بدم
چرا اینطوری میکنید مگه چی کارتون کردم
خدا گفتم اینطوری کننن
هاااااان گفتم سجادو شهید کن
پس بگو میخواست منو ول کنه بره
بدم میاد ازت
اه اه اه اه
هق هق هق
هق هقم کل خونه برداشته بود مامان اومد داخل
_چی کار میکنی؟
دیوونه شدی؟
پاک خل شدی روانی زنجیری اه
چارتا روحانی چی تو مخت کردن ها
عصبی بلند شدم دیگه داشتم کم می آوردم دیگه خسته شوم از بس هیچی نگفتم دلم میخواست بگم میخواستم راحت بشم
ولی یاد حرف سجاد افتادم
"حس زود گذر"
"لذت سطحی"
نه
نه
من نباید. به حرف دلم گوش میدادم
سرمو انداختم پایین آروم تر شدم
بابا اومد داخل و دست مامان و گرفت و پراش کرد بیرون
_چی شده هار شدی؟
داد میزدی؟
هق هق میکنی؟
دربیار
دربیار
_چی... چی... رو
_برا من ادای این مظلومارو در نیار
در بیار این پارچه نجسو
_بسه دیگه عه
بابا بار آخرت باشه به چادر حضرت زهرا احانت میکنی
بار آخرت باشه که....
بابا با پشت دهنی زد تو دهنم
_عه اون وقت اگه کنم چی میشه
کمر بندشو در آورد تا میخوردم مزد و فوش میداد گریه میکردم ولی نه برای خودم برای اهل بیت الهی بمیرم و نبینم بهتون فوش میدن
بابا دیگه از نفس افتاده بود
_گمشو ازخونه من برون
_میرم فکر کردی میمونم میزارم تو بهم چیز بگی
پوزخندی زد
_گمشو
رفت بیرون و در و بست
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
💜رمان اورا💜 قسمت پوزدهم حال نداشتم که موهامو خشک کنم همین طور چک چک چک رو اعصابم بود ابشو گرفتم و د
💜رمان اورا💜
قسمت شانزدهم
هق هق میکردم نگا کردم سمت تراس
بسه بسه
خدایا خدایاااااااااا
سجادو ازم گرفتی
مرجانو ازم گرفتی
دیگه چی میخوای ازم بگیری
ولی منصرف شدم
من با این کار آرامش ندارم؟
نه ندارم
ولش کن
اودم خوابیدم رو تخت یه یاد سجاد اشک ریختم و اشک ریختم تا خوابم برد
_چجوری دلت میاد دخترتو بیرون کنی
_من دلم نمیاد ولی خودش یه کاری کرد که بیرونش کنم بره تو قبرستون
خوشم نمیاد ازش
صدای مامان و بابا بود هه
برم که منو نبینین
باشه منم رفتم خدافظ ببند شدم و محکم و سفت
یکی از روسری های زهرارو انتخاب کردم و
بستم ولی بلد نبودم گره زدم خیلی بهم میومد برش داشتم رفتم که به خودم برسم
نباید مامان و بابا فکر میکردن که من که حالا چادری شدم
باید بد بپوشم و بد بخورم باید میفهمیدن که من شادم و خوش میگذرونم آره همینه
نیم ساعتی طول کشید تا آماده شدم
عالی شده بودم
یه مانتو بلند
یه روسری گلبهی با ساق دستش
همینه ساکم رو برداشتم تا تونستم تمام وسایلم رو توش جمع کردم
باید میرفتم بیرون و یه ساک بگیرم
با غرور رفتم بیرون
بدنم خیلی درد میکرد
_بابا مامان کجایین
هردوشون تو آشپز خونه بودن
_سلام من ساک میخوام
_به به به به باشه اینم ساک
رفت بابا برام ساک بیاره
_بیا اینم ساک
گورتو گم کن از توی این خونه
_باشه خدافظ
_فقط ترانه
برگشتم سمتش
_بله
_1دیگه حق نداری پاتو بزاری تو این خونه
2از ارث محرومیت میکنم
3تو دیگه دختر من نیستی
همه جمله هاشو با داد میگفت ولی این جمله آخر آن چنان دادی زد که ستون های. خونه به لرزه افتادن
_با..... با.... شه
_خدافظ به مثال دختر
_مامان
_بیا اینجا ترانه
ترانه مامان من هیچ کاری نتونستم انجام بدم
بابات هیچ جوره کوتاه نمیاد
ببخشید عزیز دل مادر
رفت
رفت
وا
به همین سادگی
هه به همیت سادگی نامردا؟
رفتم بالا و لباسا رو کامل جمع کردم با دو تا کارتن
زنگ زدم به زهرا
_زهرا
زهرااا
زهراااا
_سلام جونم چی شده
_بیا جلو در خونمون
بیا اینجا الان میمیرم