eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.4هزار ویدیو
765 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
شمایۍ کـه همش از رتبه کنکور الگوهای اونور آبی تعریف میکنی، چند سالت بود وقتی فهمیدے شهید مهدی زین‌الدین رتبه چهارم کنکور رشته‌ی تجربی رو کسب کرده بودن(:؟ - شهدا‌توهیچ‌جبهه‌ای‌کم‌نمیزاشتن🙂!' ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
سلام رفقای خودم عیدتون مبارک✋🏻 ماهررمضونتونم مبارک🌱 اینم یه ناشناس تا شب حرفی نقلی از رمان هست بگین در خدمتم!
بسیجی که باشی، می فهمی نمیتونی عادی باشی، عادی بگذری، عادی زندگی کنی... 🌿✨
بسیجی که باشی یه دنیا دشمن واسه خودت تراشیدی💫🌸
بسیجی که باشی جنگ باشد تیر میخوری و صلح باشد فحش🌱🙃
بسیجی که باشی دوستات با کنایه ازت می خوان بگی چقدر پول می گیری واسه فعالیتهات تو بسیج؟😢😐
اما میدونین چیه؟ من با همه ی این طعنه ها خوشحالم و به خودم افتخار میکنم که ام 😍😊 آخه بسیج یعنی مکتب شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
💜رمان اورا 💜 قسمت سیزدهم تقریبا حدس زدم که باید بیان خواستگاری من سوار تاکسی شدم رفتم سمت گل فروشی
💜رمان اورا 💜 قسمت چهاردهم همتون منو قضاوت کردید و به بد جایی کشیده شدید فهش به من دادید و تحقیرم کردید ولی چند روز بعدش کارتون به من افتاد دیگه بسه دیگه بسمه هرچی کشیدم و دم نزدم بسه بسه بسههههه _خانم چه خبرتونه اینجا طویله نیستا _ب...ب..خش...ید _صد بار صداتون زدن بفرمایید _معذرت... میخوام چقدر میشه _..... تومن _بفرمایید از ماشین اودم پایین وآیی آبروم رفت حالا چی کار کنم اینه رو از توی کیفم در آوردم و خودمو نگا کردم یا پیغمبر این منم چرا اینشکلی شدم یعنی قیافم یه جوریه باید برم تو این فیلم هالیوودی ها کار کنم صورت زخمی چشمای قرمز سریع رفتم یه گوشه که کسی نباشه سریع و تمیز یه کرم کوچیک زدمو یه رژ آروم و رفتم سمت خونه در زدم چند دقیقه طول کشید ولی به نفع من بود که یکم رو صدام کار کنم چون هر لحظه ممکن بود بزنم زیر گریه در باز شد _سلام ترانه خانم _سلام آقا عماد شرمنده ببخشید رقیه خانم هستن یجوری سرشو آورد بالا انگاری من مامور اطلاعاتیم خب حق میدم به بچه ام منم بودم میگفتم تو اینا از کجا بلدی اصلا؟ _ببخشید همرو رقیه خانم بهم گفتن _آهان نه مشکلی نیست بفرمایید _ممنون گفتم و رفتم بالا _حاج خانم هستید _سلام عزیز دلم بیا تو مادر بیا خوش اومدی _سلام بفرمایید _ای وای مادر این چه کاریه برای رفتی گل گرفتی _ببخشید به خدا نمیدونستم تولدتونه _نه بابا بشین دختر دستتم درد نکنه آخ من چقدر گل نرگس دوست دارم تازه نگاهم به گلا افتاد اصلا توجه نکرده بودم گوشم رو برداشتم تا یکم سر گرم بشم که دیدم آلارم بالای گوشیم زنگ میخوره من کم یپش میاد که آلارم بزارم مگر اینکه برام مهم باشه وای واای وااااااااااای فردا تولد زهرا بود چرا اصلا هوسم نبود لبو به دندون گرفتم کلی فکر و خیال و سوال اودم تو ذهنم حالا لباس چی بپوشم حالا چی بخرم حالا چی کار کنم _اینم برای ترانه خانم گل گلاب _ممنونم چرا زحمت کشیدید _دیگه این حرفو نزنی ها خوشم نمیاد عجیب از این پیر زن خوشم میومد _دختر جان چیزی شده _چی... چی... نه.. نه خوبم _ببخشید من باید برم _مثل اینکه امروز روز حرف نیست مامان جان _چایی تو بخور اگه عجله نداری بمون برا شام پیشمون _نه ممنون باید برم _باشه هرجور صلاحه مراقب خودت باش _چشم یا اجازه سریع یه تاکسی گرفتمو رفتم خونه کلی و چرخوندم تو در وارد خونه شدم سرم به شدت درد میکرد دیگه توان نداشتم از اون طرفم چند روزی بود حموم نرفته بودم _یا الله آخی مردم از خستگی چادر و کیفمو گذاشتم رو چوب لباسی دم در و رفتم سمت اتاق حول و برداشتم بی حال رفتم تو حموم شیر آب داغ رو باز کردم و از داغی بیش از حدش دقت نکردم یه حموم دلچسب رفتمو اومدم بیرون لباس قشنگی که زهرا بی رام خریده بود رو با حوله تو تنم عوض کردمو نشستم رو تخت
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
💜رمان اورا 💜 قسمت چهاردهم همتون منو قضاوت کردید و به بد جایی کشیده شدید فهش به من دادید و تحقیرم کر
💜رمان اورا💜 قسمت پوزدهم حال نداشتم که موهامو خشک کنم همین طور چک چک چک رو اعصابم بود ابشو گرفتم و دوباره نشستم رو تخت یاد سه سال پیش افتادم یاد اون موقعی که برای همیشه از اون خونه ی..... رفتم فلش بک به گذشته ...... برگشتم خونه یادم خیلی بد بود اون اون قبر سجاد بود سجادی کی بهش دل بسته بودم عکس از عکس بابای سجاد داشتم مشت می‌کوبیدم تو گوشی _اه اه اه اه ازتون بدم چرا اینطوری میکنید مگه چی کارتون کردم خدا گفتم اینطوری کننن هاااااان گفتم سجادو شهید کن پس بگو میخواست منو ول کنه بره بدم میاد ازت اه اه اه اه هق هق هق هق هقم کل خونه برداشته بود مامان اومد داخل _چی کار میکنی؟ دیوونه شدی؟ پاک خل شدی روانی زنجیری اه چارتا روحانی چی تو مخت کردن ها عصبی بلند شدم دیگه داشتم کم می آوردم دیگه خسته شوم از بس هیچی نگفتم دلم میخواست بگم میخواستم راحت بشم ولی یاد حرف سجاد افتادم "حس زود گذر" "لذت سطحی" نه نه من نباید. به حرف دلم گوش میدادم سرمو انداختم پایین آروم تر شدم بابا اومد داخل و دست مامان و گرفت و پراش کرد بیرون _چی شده هار شدی؟ داد میزدی؟ هق هق میکنی؟ دربیار دربیار _چی... چی... رو _برا من ادای این مظلومارو در نیار در بیار این پارچه نجسو _بسه دیگه عه بابا بار آخرت باشه به چادر حضرت زهرا احانت میکنی بار آخرت باشه که.... بابا با پشت دهنی زد تو دهنم _عه اون وقت اگه کنم چی میشه کمر بندشو در آورد تا میخوردم مزد و فوش میداد گریه میکردم ولی نه برای خودم برای اهل بیت الهی بمیرم و نبینم بهتون فوش میدن بابا دیگه از نفس افتاده بود _گمشو ازخونه من برون _میرم فکر کردی میمونم میزارم تو بهم چیز بگی پوزخندی زد _گمشو رفت بیرون و در و بست
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
💜رمان اورا💜 قسمت پوزدهم حال نداشتم که موهامو خشک کنم همین طور چک چک چک رو اعصابم بود ابشو گرفتم و د
💜رمان اورا💜 قسمت شانزدهم هق هق میکردم نگا کردم سمت تراس بسه بسه خدایا خدایاااااااااا سجادو ازم گرفتی مرجانو ازم گرفتی دیگه چی میخوای ازم بگیری ولی منصرف شدم من با این کار آرامش ندارم؟ نه ندارم ولش کن اودم خوابیدم رو تخت یه یاد سجاد اشک ریختم و اشک ریختم تا خوابم برد _چجوری دلت میاد دخترتو بیرون کنی _من دلم نمیاد ولی خودش یه کاری کرد که بیرونش کنم بره تو قبرستون خوشم نمیاد ازش صدای مامان و بابا بود هه برم که منو نبینین باشه منم رفتم خدافظ ببند شدم و محکم و سفت یکی از روسری های زهرارو انتخاب کردم و بستم ولی بلد نبودم گره زدم خیلی بهم میومد برش داشتم رفتم که به خودم برسم نباید مامان و بابا فکر میکردن که من که حالا چادری شدم باید بد بپوشم و بد بخورم باید می‌فهمیدن که من شادم و خوش میگذرونم آره همینه نیم ساعتی طول کشید تا آماده شدم عالی شده بودم یه مانتو بلند یه روسری گل‌بهی با ساق دستش همینه ساکم رو برداشتم تا تونستم تمام وسایلم رو توش جمع کردم باید میرفتم بیرون و یه ساک بگیرم با غرور رفتم بیرون بدنم خیلی درد میکرد _بابا مامان کجایین هردوشون تو آشپز خونه بودن _سلام من ساک میخوام _به به به به باشه اینم ساک رفت بابا برام ساک بیاره _بیا اینم ساک گورتو گم کن از توی این خونه _باشه خدافظ _فقط ترانه برگشتم سمتش _بله _1دیگه حق نداری پاتو بزاری تو این خونه 2از ارث محرومیت میکنم 3تو دیگه دختر من نیستی همه جمله هاشو با داد میگفت ولی این جمله آخر آن چنان دادی زد که ستون های. خونه به لرزه افتادن _با..... با.... شه _خدافظ به مثال دختر _مامان _بیا اینجا ترانه ترانه مامان من هیچ کاری نتونستم انجام بدم بابات هیچ جوره کوتاه نمیاد ببخشید عزیز دل مادر رفت رفت وا به همین سادگی هه به همیت سادگی نامردا؟ رفتم بالا و لباسا رو کامل جمع کردم با دو تا کارتن زنگ زدم به زهرا _زهرا زهرااا زهراااا _سلام جونم چی شده _بیا جلو در خونمون بیا اینجا الان میمیرم