💜 رمان اورا 💜
قسمت شصت و پنجم
تو آشپز خونه کلی عکس جور واجور گرفتیم بابا که صدامون زد سریع چایی رو ریختم
استرس داشتم انگاری دستام رو گذاشته بودن تو فریزر🥶
چادرم رو مرتب بود
ولی هی از سرم میوفتاد زهرا یه دونه سوزن برام آورد و سز پشت سرم
چادر و روسری حالا فیکس شده بود
خیالم راحت بود😮💨
نفس عمیقی کشیدم و سینی رو بردم اول از پدر حسین آقا شروع کردم تا مامان همه رو چایی دادم☕️
بعدشم رفتم سمت داماد و چای رو براش بردم
سرم پایین ولی نگاهش روم احساس کردم🤵🏻
رفتم تو آشپزخونه و
یه ذره آب پاشیدم تو صورتم
واقعا خواستگاری انگاری قراره آدم رو بکشن
حالا درسته که امروز نامزدی بود ولی خوب💍
رفتم نشستم کنار حسین آقا رو دوتا صندلی 🛋
لباسامون لیمویی بود
ولی در عجبم چجوری به من اومد😐
عمع اش شروع کرد به حرف زدن:
_( عمه) وای ماشالله هزار ماشالله
انشالله خوشبخت بشی عزیز دلم ببخشید که باید برم اینم قابل نداره خوشگلم
یه کارت هدیه آورد و خدافظی کرد و رفت
مامان با پیامک بهم گفت
فهمیدم شوهرش ارتشیه و از ماموریت برگشته 🥷
بابا که دید قراره رنا کار انجام بدن برای چند دقیقه رفتن بیرون
مامانش بلند شد و شروع کرد به کل کشیدن
خواهر های حسین آقا هم به طابع از اون بلند شدن و اومدن سمتون
خواهر بزرگش که اسمش مریم بود
یه کیکی خیلی بزرگ آورد جلومون گذاشت یه کوچولو هم رقص چاقو رفت 🔪
جالب اینجا بود که
زهرا و زینب و مامانم این دوتا صندلی رو گذاشته بودن و تزئین کرده بودن
با یه دونه میزم جلوش
واقعا سلیقه داشتن✨
دوطبقه بود کیکه برا همین یکی شو مامانم آورد یکی هم مامانش
بعدشم مریم چاقو رو اورد
زهرا و زینبم که طبق معمول تنبل فقط افتاده بودن دلقک بی ازی در میوردن😐
مامان از شوق گریه میکرد و قربون صدقه من و دامادش میرفت. 🥲
مادرش اومد سمتم و با عشق بهم گفت:
عروس قشنگم انشالله که خوشبخت بشین
اینم هدیه از طرف خودم انشالله آقا😚 صادق(پدرشون) خودشون بهت میدم عزیز دلم(یه ست نقره خیلی خوشگل بود)
+ممنونم زحمت کشیدید
_وظیفه هر مادر شوهریه
بعدشم یه چشمک برام زد 😜
خیلی این زن برام عجیب بود انگار نه انگار که من عروسم و تون مادرش شوهر 😐
والا ما تو عمرمون فقط دیدیم بین این دو نفر جنگ و دعوا بوده😡
مامانم اومد سمتم و پیشونیم رو بوسید
_انشالله خوشبخت بشی عزیز دلم
+مرسی مامان جونم
_ممنونم
صدای حسین آقا بود چرا واقعا آنقدر صداش بمه😳 خواهراش یکی یکی اومدن و بهمون تبریک گفتن
زینب اومد کنارم و گفت اینا چند نرفتن
گفتم بعدا برات میگم
وقتی کل کشیدن و دست و روبوسی همه تموم شد مردا اومدن داخل و یه دور هم برای مردا کل کشیدن و دست زدن
باباش شروع کرد برای مهریه و اینا که بابا به من نگا کردن
رو کردم به سمت حسین آقا :
+شرمنده من چهارده تا سکه رو انتخاب کردم مشکلی نیست؟🧐
_نه چه مشکلی فقط بعدا بهم بگین چرا 14تا؟
+چشم
_بی بلا🙂
لبخند کوچیکی زدم
آره من این مرد رو با جون و دل میخواستم
وقتی تعداد سکه روگفتم 😀
چشمای همه باز موند که توضیح دادم چرا
نگار تحسین برانگیز مامان و باباش دلم رو شاد کرد 😎
بعد از صحبت های عقد و اینا تصمیم بر این شدکه انشاالله چهار ماه دیگه عقد باشه و توی تالار باشه ولی قبلش😚
میریم مشهد تا خطبه رو اونجا بخونن
وافعا خوشحالی تو چهره منو و حسین داد و بیداد میکرد😍
همگی تصمیم گرفتیم نریم محضر و اینا
و برای راحتی خرید عقد خطبه محرمیتمون رو بخونن🥴
بابا زنگ زد به حاج آقا حسینی تا خطبه رو بخونن
_سلام ترنم جان خوبی بابا جان؟ مبارکه
+سلام حاجی ممنونم
_آقا داماد اجازه هست🤔
_سلام حاجی اجازه ما دست شماست بفرما
_بسم الله...قبلک زوجتة......🗣
نگا کردم به حسین بهم گفت بگو قبلت راهتمون کن
خنده ام گرفته بود
نفس کشیدم
+با اجازه خانم فاطمه زهرا
قبلت😝
صدای کل زدم زن های و دست زدن مردا کل فضای خونه رو پرکرده بود
لبخندی زدم☺️
الان با حسین محرم شده بودم
شده بود مرد روزگارم!
نگا کردم بهش که دیدم. آره نگام میکنه
لبم رو به دندون گرفتم🥴
_مبارکت باشه عروس خانم!
+به همچینین
_منو نگا کن
سرم رو بالا آوردم که لبخندی به روم زد و روشو کرد اون طرف
آخی چه به دلم نشست😚
دیگه وقت رفتن مهمونا شده بود از همه که خدافظی کردم
حسین اومد طرف
_ترنم خانم میشه بزنی؟
+چی؟
_😅شماره رو منظورم
نگا کردم به دستش گوشی دستش بود
از خنگی خودم خنده ام گرفت
گوشی رو ازش گرفتم و شمارمو بهش دادم📱
_ممنونم ازت مراقب خودت باش
+خواهش میکنم
لبخندی زدم که دستشو برام برد بالا
یا سعید افتادم
هه سعید اون الان کجاست؟🖤
به من هیچ ربطی نداره من الان یه مرد وارد زندگیم شده که زندگیمه
ولی واقعا تو دوره جالهلیت بودم و خبر نداشتم
زهرا سریع دسمتو کشید ازم دوباره اون سوالو پرسید :
هدایت شده از |قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
+خب ببین زهرا حسین🌱
پسر بزرگه است بعد سه تا خواهر داره و دوتا برادر
همه ازدواج کردن به جز خواهر آخری که عاطفه است بقیه همه ازدواج کردن
_تو اینا رو از کجای میدونی
+خودش شب خواستگاری بهم گفت
_هوم 👍🏻
وای ترنم تو الان شوهر دارییییی!
+هیسسسسس عه زشته
_باشه حالا انگاری شاه ماهیی گیرش اومده
+دلتم بخواد😌
_خودم یکی شو دارمممم
+زهراااااا
💜نویسنده :A_S💜
انشالله فردا پارت داریم
من تا امروز یه آزمون خیلی مهم داشتم
و پارت گذاری مناسب و اینا همه چی به ناشناس فردا بستگی داره
خودمونیما!(:
ولۍخوشبہحال اوندلےکہ درڪ ڪرد بزرگترین گمشدهیزندگیش . . .🥀
امامـ زمانشہ💔
ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ
♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
انچھامـروزگـذشت🖐🏾
.•شبتونـ فاطمے .•
عشقتـونـ حیـــ♥️ــدرے
°•مهرتونـ عباسے🌱•°
'آرزوتونـ همـ حرمـ اربابـ ان شاءالله🕌'
یازینبـ مدد...✋🏻
•• نماز شبـ و وضو یادتونـ نرهـ📿••
التماس دعاے فرج ....♡
✍سلام بر تو ڪہ
صداقت صبح موعودے
سلام بر تو ڪہ
اجابت قنوت منتظرانے
سلام بر تو ڪہ
قائم آل محمدے
و ما همہے عمر بہ
انتظارت ایستادهایم
سلام امام زمانم
دلم هوای جمکرانت را دارد.. 💔
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
به حق
#زینب_کبری_سلام_الله
ذکر روز شنبه:
یا رب العالمین
(ای پروردگار جهانیان)ذکر روز شنبه به نام پیامبر اکرم (ص) است. روایت شده که در این روز زیارت حضرت رسول الله (ص) خوانده شود که خواندنش موجب بینیازی میشود.
#مرتبه۱٠٠
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
__♥️ #تصویر #داداش_گلم
•|#حضرت_برادر_گلم🍃♥️
#علتجذبجوانانبهمحمدرضا
محمّدرضا یک جمله ساده و قشنگ داشت. میگفت: فرد حزبالّلهی باید مرتّب و زیبا باشد. میگفت که مامان وقتی دیگران من را میبینند، من را به عنوان کسی که بسیجی هستم، توی مسجد رفت و آمد دارم، تو یادواره شهدا کمک میکنم و کار میکنم، من باید یکجوری رفتار کنم هم با رفتارم و هم با ظاهرم جوانان دیگر را به خود جذب کنم. من فکر میکنم عمده دلیلی که جوانان خیلی زیادی به این شهید، روی آوردند و اقبال عمومی زیادی به شهید دهقان شد، به همین دلیل بود. هم اینکه او جزو جوانترین شهدای مدافع حرم است و هم به خاطر ظاهرش و هم به خاطر رفتار و کردارش؛ جوان امروزی، الگوی امروزی میخواهد.
کلّا محمّدرضا علاقه زیادی به شهدای دفاع مقدّس داشت، خصوصا داییهای شهیدش؛ شهید محمّدعلی طوسی که در تاریخ یازدهم بهمن سال 63 در محور عملیّاتی سردشت- بانه در نبرد با کومله و دموکرات به شهادت رسید و شهید محمّدرضا طوسی که ایشان هم در تاریخ دوم آذر سال 66 در عملیّات نصر هشت به شهادت رسیده بود؛ محمّدرضا علاقه زیادی به این شهدا داشت.
#داداش_گلم🌸