تشییع باشکوه فائزه رحیمی در تهران
#شهیده_فائزه_رحیمی
#شهید_حاج_احمد_متوسلیان
حاج احمد در یکی از عملیاتها زخمی شده بود و یکی از پاهایش هم در گچ بود. او هر روز بین ساعت ۱۱ تا ۱۲ برای تعویض پانسمان به بیمارستان می آمد اما یک روز نیامد و از آنجا که بسیار دقیق و مقرراتی بود این غیبتش موجب نگرانی همه شد.
با پیگیری و پرس و جوی فراوان یکی از رزمندگان گفت: «حاج احمد از صبح تا عصر در حمام بوده است.» خطاب به رزمنده گفتیم: «او نباید آن قدر در حمام بماند؛
ممکن است گچ پایش نم بکشد. سراسیمه به حمام رفتیم و صحنه عجیبی را مشاهده کردیم گچ پای حاج احمد کاملا سالم بود اما از انگشتانش خون می چکید حاج احمد در حال شستن لباس همه رزمندگانش بود وقتی علت را پرسیدیم در جواب گفت حواسم به گچ پایم بود چون که بیت المال است.
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
شادی روح مطهر امام راحل و #شهدا 🌷صلوات
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #بیست_و_هفتم_وبیست هشت
حمله زینبی
بیچاره نمیدونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول 💉 در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ... با دیدن من و وسایلم خنده مظلومانه ای کرد😃😢 و بلند شد نشست ...
از حالتش خنده ام گرفت ...😁
_بذار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنی که بخوام بهت سرم هم بزنم
کارم رو شروع کردم ... یا رگ رو پیدا نمیکردم ... یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم میشد ... هی سوزن رو میکردم و درمی اوردم ... می انداختم دور بعدی رو برمی داشتم ... نزدیک ساعت ۳ صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم ...
_آخ جون ... بالاخره خونت دراومد ...
یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما ... 👀
با چشمهای متعجب و وحشت زده بهمون نگاه میکرد ... 😰😳
خندیدم و گفتم ...😁
_مامان برو بخواب ... چیزی نیست ...
انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ...
_چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... اونوقت میگی چیزی نیست ...تو جلادی یا مامان مایی؟ ...😠😭
و حمله کرد سمت من ...
علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد ...
_چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مَرده ...مردها راحت دردشون نمیاد ...😊
سعی میکرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت ... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه میکرد ... 😭 حتی نگذاشت بهش دست بزنم ... اون لحظه تازه به خودم اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... کبود و قلوه کن شده بود ...
تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود …
تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت …علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش …
تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم …😍☺️
لیلی و مجنون شده بودیم …💞💑
اون لیلای من… منم مجنون اون …
روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت … مجروح پشت مجروح …
کم خوابی و پر کاری … تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد …
من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود …اون می موند و من باز دنبالش …
بو می کشیدم کجاست …
تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم…
هر شب با خودم می گفتم … خدا رو شکر … امروز هم علی من سالمه …
همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه …
بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت …
داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد …
حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه … 😣زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن …
این وضع تا نزدیک غروب 🌄ادامه داشت … و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم …
تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد …تو اون اوضاع … یهو چشمم به علی افتاد … 😥
یه گوشه روی زمین … تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود …
ادامه دارد...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #بیست_و_نهم_وسی
جبهه پر از علی بود!
با عجله رفتم سمتش …
خیلی بی حال شده بود … یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش … تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد … عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد… اما فقط خون بود …😥
چشم های بی رمقش رو باز کرد … تا نگاهش بهم افتاد …
دستم رو پس زد … زبانش به سختی کار می کرد …
– برو بگو یکی دیگه بیاد …😖
بی توجه به حرفش … دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم … دوباره پسش زد … قدرت حرف زدن نداشت … سرش داد زدم …
– میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ …
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود… سرش رو بلند کرد و گفت …
– خواهر … مراعات برادر ما رو بکن … روحانیه …شاید با شما معذبه...😥
با عصبانیت😠 بهش چشم غره رفتم …
– برادرتون غلط کرده … من زنشم … دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم …
محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم … تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم …
علی رو بردن اتاق عمل …😞😣
و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم … مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن …
اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب …
دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم …
✨👌از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر … یا همسر و فرزندشون بودن … یه علی بودن …
🇮🇷جبهه پر از علی بود …🇮🇷
بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی ... بالاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ...
اما تماس ها به سختی برقرار میشد ...
کیفیت صدای بد ... و کوتاه ... برگشتم ... از بیمارستان
مستقیم به بیمارستان ... علی حالش خیلی بهتر شده بود ... اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد ... به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود ...
_فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی که میخوای ازش مراقبت کنی نیستی ...
خودش شده بود پرستار علی ... نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ...
چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ... تازه اونم از این مدل جملات ...
همونم با وساطت علی بود ...
خیلی لجم گرفت ... آخر به روی علی آوردم ...
_تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ... من نگهش داشتم ... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم ... باز بخاطر تو هم داره باهام دعوا میکنه ...
و علی باز هم خندید ...😃
اعتراض احمقانه ای بود ...وقتی خودم هم، طلسم این اخلاق بامحبت و آرامش علی شده بودم ...
ادامه دارد...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #سی_و_یکم
مهمانی بزرگ
بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون …
علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره … اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه …
منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه … نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره …
بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش …قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده …
همه چیز تا این بخشش خوب بود …
اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن …
هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد …
پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت …
زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش …دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه …
مراقب پدرم و دوست های علی باشم … یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد …
یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم …
و زینب و مریم رو دعوا کردم …. و یکی محکم زدم پشت دست مریم…
نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن …
قهر کردن و رفتن توی اتاق … و دیگه نیومدن بیرون …
توی همین حال و هوا … و عذاب وجدان بودم …
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد … قولش قول بود … راس ساعت زنگ خونه رو زد …
بچه ها با هم دویدن دم در … و هنوز سلام نکرده …
– بابا … بابا … مامان، مریم رو زد …
ادامه دارد...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
کاپشن صورتی با گوشوارههای قلبی به آغوش عمو قاسم رسید🕯🖤🥀
#شامغریباندخترکاپشنصورتی🕯
🔴 بله...
این همونه! گوشواره قلبی !💔
🇮🇷 کانال رسمی #عنتر_نشنال 👇🏻
@antarnational
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
بمیرم براش!!) 🥀😭ان شاءالله شفاعتمون کنه پیش رقیه..! اخه امشب رقیه جانمون هم بازی این ریحانه شده😭🥀خوش به حالش🕊🕊
در انتشار و تکثیر روایت های دست اول باید سرعت بیشتری به خرج داد و عجله کرد
این از هر کاری فوری تره
خواهرا برادرا علم رو زمین نذارید
که خدای نکرده روایت های نادرست جایگزین میشن ....
امثال علی کریمی ها دارن حرف مفت میزنن...
#کرمان
فاصله دو انفجار از گلزار و مزار حاج قاسم
انفجار دوم نیم ساعت بعد از انفجار اول رخ داد.
پس از انفجار اول مردم از مسیر دوم برای تخلیه گلزار استفاده کردند که تجمع صورت گرفته و انفجار دوم رخ میده. بههمین دلیل انفجار دوم تلفات بیشتری داشت. ظاهرا بمب دوم هم قویتر بود. برخی نوشته بودند که مردم برای کمک به انفجار اول در محل حادثه جمع شده بودند که انفجار دوم رخ داد، که اینطور نیست. انفجار دوم با فاصله زیادی از محل اول رخ داد
#کرمان_تسلیت #ایران_تسلیت
#کرمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یعنی تو اون مغزش اگه پِهِن هم بود میفهمید که تعداد شهدای بیگناه غزه که هیچ گناهی نداشتند و اکثرا هم زن و بچه بودند به 22 هزار نفر رسیده!
❌صادق زیباکلام: اسرائیل نمیاد افرادی را که هیچ گناهی ندارند و فقط در آن مکان حضور داشتند را از بین ببرد!
🚨کانال تخصصی ضد شایعات 🚨
@zshayeat🇮🇷
😒⚠️ میگن چرا خانواده #حاج_قاسم در مراسم سالگردش در گلزار شهدای کرمان نبودن!! (نتیجه پس این حادثه کار خودشون بود)
☑️ اولا که مثل پارسال شب شهادت رفتن و فرداش برای بقیه مراسمات جاهای دیگه رفتن.
۲۴ ساعت که اونجا نیستن وقتی جاهای دیگه مثل تهران مراسم ویژه با حضور رئیسجمهور دارن
هر ساله توی مصلای امام خمینی مراسم سالگرد شهید سلیمانی برگزار میشه و مهمانهای خارجی دارند خانواده شهید سلیمانی سخنرانی دارند
☑️ ثانیا اگرم بودند چون محل وقوع انفجارها قبل از گیتهای سپاه و دور از گلزار شهدا و محل حضور مسئولین و خانواده شهید سلیمانی بود لذا انتحاری نمیتونست اونجا منفجر بشه چون قبل از گیتها بود!!
☑️ ثالثا قطعا اگر این اتفاق شب حادثه رخ میداد و اونها روز حادثه سر مزار بودند بازهم میگفتن پس چرا شب توی مراسم نبودند!! و اگر این حادثه اطراف مصلی تهران اتفاق میفتاد همین جماعت حامی تروریستها میگفتن مگه میشه تهران مراسم بگیرن رئیسجمهور باشه مهمانهای خارجی باشن ولی خونوادش شرکت نکنن!!
☑️حضور خانواده شهیدان حاج قاسم سلیمانی و پورجعفری در گلزار شهدای #کرمان👇
https://www.yjc.ir/00aEcm
☑️ سخنرانی زینب سلیمانی در مصلی تهران👇
https://www.musalla.ir/photo/1195/
#کرمان_تسلیت
#کرمان
هدایت شده از پاسدار انقلاب
هدایت شده از کانال حسین دارابی
پای خالکوبی یکی از شهدای حادثه کرمان
حرّ ریاحی با تو شد حرّ حسینی
در محضر تو می توان مس را طلا کرد
قربان آن آقا ! که هر چه توبه کردم
بی معطلی بر روی من آغوش وا کرد
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
امام باقر(ع):
لَا تَتَهَاوَنْ بِصَلَاتِكَ فَإِنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه وآله قَالَ عِنْدَ مَوْتِهِ لَيْسَ مِنِّي مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلَاتِه... .(2)
نماز خود را سبک نشمار، همانا پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله هنگام رحلتش فرمود: کسی که نماز را سبک بشمارد از من نیست.
#نماز_اول_وقت🌸🌺
#مثل_شهدا_نماز_اول_وقت_بخوانیم🥰❤️
هدایت شده از بی نهایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 «بینهایت» در غم شهادت یک بینهایتی..😔
▫️همین نوروز و تابستان ۱۴۰۲ بود که دورههای فکرینو و طپش را هم مثل بینهایت مقدماتی، گذرانده بودی..
▫️همین چندوقت پیش بود که درخواست دیدار بینهایتیها با رهبر انقلاب را امضا زدهبودی و نوشتهبودی:
«از زمانی که شما را شناختم وعلاقه قلبی به شما در قلب و اندیشهام ریشه دواند، سربازتان شدم، دانشجو شدم، معلم شدم و اکنون بخشی از جمعیت بزرگِ بینهایتم و در تکتک این عناوین، آرزوی دیدار شما را در دل داشتهام..»
▫️حالا تو تا خودِ خدا قد کشیدهای و پیکرِ خونینت به شهرت تهران برگشته
اشک اگر امان بدهد، باید برایت بنویسیم خوش به حالت! حالا به آن عناوین، یکی اضافه شده؛ یکی قشنگتر از همه..
▫️باید به #خانوادهی_بینهایت خبر بدهیم که "حالا تو شهید شدهای"
راستی! خیالت از همهی ما راحت خانم معلم.
دَرسَت را دُرُست دادی و رفتی... به خاطر تو، به خاطر حاجقاسم ، به خاطر پرچم #لاإلهالاللّٰه، ما استوارترین زخمخوردگان تاریخ میمانیم...
به دیدهی ترِ ما، رنگ یأس و رخوت نیست!
سپاه عشق، کماکان، میان میدان است...
🌱 فائزه رحیمی؛ شهیده بینهایتی دهه هشتادی حادثه تروریستی کرمان
♾️ @binahayat_ir
هدایت شده از بی نهایت
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏱📽 «آخرین آرزوی مسافرِ سفرِ بینهایت هم مستجاب شد!»
🌱 طوافِ رفیق بینهایتی دهه هشتادی؛ فائزه رحیمی در حرم مطهر امامرضا علیهالسلام
پدرش میگفـت:
«فائزه خیلی دوست داشت بیاید
مشهد و بنا بر این بود که بعد از
سفر کرمان، با خانواده مشرف شویم
خدمتِ امامرضا علیهالسلام.»
و حالا فائزه تنها شهید حادثه تروریستی کرمان است که در سفری چند ساعته از تهران به مشهد، به آغوش پدرش، امامرضا علیهالسلام فراخوانده شد و رفقای مشهدی بینهایتیاش به استقبالش آمدند.
♾️ @binahayat_ir
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
⏱📽 «آخرین آرزوی مسافرِ سفرِ بینهایت هم مستجاب شد!» 🌱 طوافِ رفیق بینهایتی دهه هشتادی؛ فائزه رحیمی د
و منی که بی نهایتی ام و در آرزوی شهادت!
از همه شما میخوام دعا کنید منم مثل رفیق بی نهایتیم شهادت بشه عاقبتم.!) 🥀
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
⏱📽 «آخرین آرزوی مسافرِ سفرِ بینهایت هم مستجاب شد!» 🌱 طوافِ رفیق بینهایتی دهه هشتادی؛ فائزه رحیمی د
رفیق بی نهایتی ام..! دعایم کن! که عاقبتم مثل تو شهادت شود🥀
https://abzarek.ir/service-p/msg/1585059
جایی. برای حرفاتون..! 🥀
مداحی آنلاین - او میآید - پویانفر.mp3
2.98M
او میآید ...
ظلم به سر میرسد ای یار
از او خبر میرسد ای یار
محمدحسین پویانفر🎙
#کرمان
#ایران_تسلیت💔
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخی اقدامات ایران علیه آمریکا و اسرائیل طی چهارسال گذشته که خیلیاش رو نمیدونیم
مسأله اینه که اینهارو نمیشه گفت
این مشکل رو باید یه جوری حل کرد، فقط زدن مهم نیست. افکار عمومی هم باید اقناع بشه. اگه اقناع نشه میشه مثل الان که هر غیرمتخصصی میشه متخصص در زمینه نظامی امنیتی.
#حسین_دارابی