eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.2هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت74 نرگس را همراه خانم دیگری دیدم که به طرف ام می آمدند. - سلام شرمنده که معطل شدید. - سلام عموجان اشکال ندارد ما عادت داریم! خانم هم سلامی آرام کردند و من هم کوتاه جواب دادم. راه افتادیم به طرف بازار با اصرارنرگس به بازار رضا رفتیم و نرگس شروع کرد به گشتن و پرسیدن و خریدن. همه جا اول خانم ها را می فرستادم داخل مغازه و خودم با فاصله پشت سرشان می رفتم. باصدا زدن نرگس بود که متوجه شدم این خانم، زهرا دخترحاج آقاعلوی هستند. لحظه ای نگاهم به ایشان افتاد. اگر شلختگی چادر روی سرش را فاکتور بگیریم. چادری که پوشیده بود خیلی بهش می آمد درست مثل وقتی که چادر سفیدش را می پوشید و همراه پدرش در مسجد بازی می کرد. ولی این چادر یا الان از سرش سُر می خورد یا خودش با چادرش دوتایی، پخش زمین میشدند. نرگس هم اصلا متوجه دوستش نبود. وارد مغازه ی بزرگی شدیم. شنیدم زهراخانم از نرگس خواست همین گوشه بماند تا او خرید هایش را انتخاب کند. وقتی نرگس رفت فاصله ی بینمان را کمتر کردم و همان طور که سرم پایین بود گفتم: - ببخشید شما خرید ندارید؟ - فعلا نه با این چادر نمی توانم! نمی دانم چرا این سوال را پرسیدم - خب چرا این چادر را پوشیدید وقتی بلد نیستید درست سرکنید؟ متوجه ی نگاه سنگینش روی خودم بودم که حالا دیگر صدایش هم نشان از عصبی بودنش می داد! - دوست داشتم بپوشم موردی هست؟ متوجه شدم منظورم را بد گفتم سریع گفتم: - یک لحظه صبر کنید... 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت75 به طرف نرگس رفتم آن طرف مغازه مشغول بود. - نرگس جان خانم علوی خرید دارند شما کاری با من ندارید همراه ایشان بروم؟ - نه عموجان اینجا تنوع اجناسش عالیه من کارم طول میکشد شما همراهش بروید من همین جا هستم. به طرفشان برگشتم. دلخور و ناراحت سرش را پایین انداخته بود. - خانم علوی میشود همراه من بیایید؟ - نه نمی توانم! درست مثل بچگی اش قهر کرده بود - خواهش می کنم، چند دقیقه بیشتر نمی شود. -پس نرگس چی؟ تا کارش تمام شود برمی گردیم همین مغازه های اطراف هستیم. با هم بیرون مغازه که آمدیم دومغازه آن طرف تر چادرسرای بزرگی بود. به آن سمت رفتیم. داخل مغازه که شدیم خانم محجبه ای به استقبال ما آمد رو کرد به خانم علوی و گفت: - چی لازم دارید؟ سریع گفتم: - چادر عربی می خواستیم. فروشنده چند نمونه را روی میز گذاشت و منتظر بود تا انتخاب کنیم. - میشود انتخاب کنید وبعد هم امتحان؟ - بهتره خود نرگس بیاید و بپوشد ببیند دوست دارد یا نه شاید انتخاب من با نرگس فرق داشته باشد. نمی دانم چی شد که چنین تصمیمی گرفته بودم ولی به نظرم درست بود. همان طور که به چادر ها نگاه می کردم گفتم برای خودتان انتخاب کنید نه نرگس... 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
5 پــارتــ تقـدیم نـگـاهــ قـشـنـگتـونـــ♥️
شهادت آرزوی‌قلبی بسیجی‌های‌جان‌بر‌کف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از خصلت های شهید بهشتی تقوا بود تصور من از اقای بهشتی این بود که گناه نمیکرد
💌 همیشه‌میگفت کار‌خاصی‌نیاز‌نیست‌بکنیم کافیه‌کار‌های‌روز‌مره‌مون‌رو‌ به‌خاطر‌ اگه‌تواین‌کار‌زرنگ‌باشی شک‌نکن‌شهید‌بعدی‌تویی.. 🌱
در دین علی پینه فقط روی جبین نیست |
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اللهم‌عجل‌الولیک‌الفرج 🎙استـادعلےاکبررائفےپور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق به خداهمینه♥️ حتی داخل خیابون هم نمازمی خونن😍 میان تمام نداشته هایمان خداراداریم😍
9.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیجے عشقے ❤️در سینه دارد که هیچ قدرتے را توان مقابله با آن نیست....