eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿⃟🕊¦ ماهمیشھ‌فکرمیکنیم‌شھدایه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن! ، نه‌رفیق . .🖐🏽 خیلی‌کارهارونکردن‌کہ‌شھید شدن( :💔🕊 ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ‌‌『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』
پیشنهاد دادم کہ بیاید با خودم باجناق شود و همین مقدمہ‌اے براے ازدواجش شد ب مادر خانمم گفتم : این رفیق ما ، جعفر آقا از مال دنیا چیزے غیر از یك دوربین عکاسے نداره گفت : مادر اینها مال دنیاست☺️ بگو ببینم از دین و ایمان چے داره؟ گفتم : از این جهت کہ هر چے بگم کم گفتم! ما کہ بہ گردِ پاے او هم نمےرسیم گفت : خدا حفظش کنہ من هم دنبال همچین دامادے بودم💙 شهیدسرتیپ‌،حاج‌محمدجعفرنصراصفهانے 📗جانم فداےِ اسلام ، ص⁴² 🌸🍃•
هَر‌جا‌سوال‌شُد‌که‌دِلَت‌دَر‌ کُـجا‌خوش است؟ بی‌اختیار‌بَر‌دَهَنَم‌ مَشهَد‌ الرِضآست
میدونی استادپناهیان‌میگه: گیرتوگناهات‌نیست! گیرتو کارای‌خوبیه... که‌انجام‌میدی... ولی نمیگی"خدایابه‌خاطرتو"...!🥀 اخلاص‌یعنی خدایافقط‌تو‌ببین‌حتی‌ملائکه‌هام‌نه! 🍃🌸↫ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
♥️⃟🕊¦ اگـرهمه‌ی‌علماۍ‌جھان‌یڪ‌طرف‌باشند و‌مقام‌معظـم‌رهبرۍ‌یڪ‌طرف مطمئنا‌من‌طرفِ‌آیت‌الله‌خامنه‌ای می‌روم ! 🌿' ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ‌‌『اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج』
⸀🌿 🌸. . • . : جوان‌های عزیز! اسناد لانهٔ جاسوسی را بگیرید بخوانید؛ درس‌آموز است. [بیانات در دیدار با دانشجویان] 🗓 ۱۳۹۵/۸/۱۲
از:‌امـام‌زمـآن{عـج}✨ به:‌شیـعیـآن🎀 اگـر‌دعآ‌کنید برایِ‌دعایتان‌آمین‌میگویـم.. وچنانچه‌دعآنکنید مـن‌برایتان‌دعا‌میکنم.. برایِ‌لغزش‌هآیتان‌استغفـار‌میکنم.. حتـی‌بـویِ‌شمارا‌دوست‌دارم.. 💚
⸀🌿 🌸. . • . مرگ برآمریکا یعنی چی؟ مرگ برچه‌کسی؟ مرگ برآمریکا یک شعار رایج سیاسی است که نسبت به سياست هاي استعماری آمریکا و معدود سردمداران است .عده ای با وجود دانستن این موضوع جهت تحریف اذهان طوری وانمود می‌کنند که گویی به ملت آمریکا توهین می‌شود! ❌این شعار ابدا به معنای دشمنی با ملت آمریکا نیست !!!
گفته بودم چو بیایی..... غم دل با تو بگویم چه بگویم..... که غم از دل برود چون تو بیایی!(: . .
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن! من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین... رایگان می بخشد نارون شاخهٔ خود را به کلاغ... . بہ‌مـابـپـیـونـدیـد{👀🦋‌}
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت121 اول به مدینه آمده بودیم. موقع تحویل اتاق ها شد. همه ی کاروان کلید اتاقشان را تحویل گرفتند و رفتند من بودم و آقاسید، که مدیر کاروان به طرفمان آمد و گفت: - این دوتا اتاق برای شما، بفرمایید... کلید ها را تحویل گرفتیم و راهی اتاقمان شدیم. آقاسید چمدان من را تا نزدیک اتاقم آورد و گفت: - اتاق روبه رو اتاق من است. شما هرموقع هر کاری داشتید می توانید بیایید، من مشکلی ندارم. فقط تنها خواهشی که دارم بدون اطلاع بنده از هتل خارج نشوید. - یعنی چی؟ - یعنی اصلا و به هیچ عنوان تنها بیرون نمی روید. مجبوری چشمی گفتم و رفتم داخل، که آقاسید چمدان به دست وارد اتاق شد. چمدان را که گذاشت خداحافظی کرد و رفت. من هم خیلی خسته بودم بعد از تعویض لباسم سرم به بالشت نرسیده بود خوابم برد. با صدای در زدن بیدارشدم اتاق تاریک بود و من گیج طول کشید تا درک کنم کجا هستم و موقعیت ام چی هست ولی شخص بیرون امان نمی داد و پشت سر هم در میزد - بله آمدم... روسری ام را سر کردم و به زور موی های پریشان شده ام را زیرش پنهان کردم. در را که باز کردم چهره ی عبوس آقاسید دیده شد. - سلام چرا دیر در را باز کردید؟ - سلام توی خواب راه نمیروم! باید بیدار شوم تا در را باز کنم. تازه متوجه شد، من خواب بودم. صدایش ملایم تر شد و گفت: - شرمنده فکر نمی کردم خواب باشید من بیرون منتظرم آماده شوید تا برای شام به رستوران هتل برویم. - چشم... 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت122 زیاد طول نکشید سریع آماده شدم و به بیرون رفتم آقاسید بیرون منتظرم بود. برای یک زن شیرین بود که یکی انتظارش را بکشد. من را که دید با دست اشاره ای کرد و گفت: بفرمایید.... همراه هم وارد سالن غذاخوری شدیم شام را که سفارش دادیم پشت میز روبه روی هم نشستیم. هردو روزه ی سکوت گرفته بودیم. شاید موضوعی برای صحبت نداشتیم. آقاسید برای شستن دست هایش رفت. همان موقع گارسون سفارش ها را آورد و روی میز چید. سرم پایین بود ولی سنگینی نگاهی را حس می کردم. سرم را که بالا آورم از نگاه هیز گارسون سیاه پوست عرب دستپاچه شدم سر به زیر انداختم و خدا خدا می کردم تا آقاسید زودتر برگردد. غذا را روی میز چید و موقع رفتن چیز هایی را به عربی بلغور کرد که هیچ نمی فهمیدم فقط "ایرانی جمیل " را متوجه شدم. با آمدن آقاسید و رفتن گارسون نفس راحتی کشیدم. شام را در سکوت و آرامش خوردیم. بعد از شام برای زیارت همراه کاروان رفتیم. آقاسید من را با همسر روحانی کاروان آشنا کرد که از خودم ده سالی بزرگتر بود. ولی خوبه، هم صحبتی برای من بود تا تنها نباشم. تقریبا از بقیه ی زن های کاروان هم جوان تر بود. در راه موقع راه رفتن همش آخر بود کفشم اصلا مناسب راه رفتن نبود و پا درد امان ام را گرفته بود. برای همین آرام دنبالشان می رفتم. به هتل که رسیدیم خسته و درمانده سریع خودم را به اتاق رساندم. پاهایم را در وان حمام گذاشتم و آب را بازکردم کمی که بهترشدم خود را به تخت رساندم و از خستگی بیهوش شدم . 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت123 دست سمت گوشی موبایل بردم. ملوک بود که چند پیام پشت سر هم فرستاده بود نرگس هم احوالم را پرسیده بود بعد از جواب دادن خواستم گوشی را خاموش کنم که پیام آقاسید روی گوشی آمد سریع باز کردم. که نوشته بود: - زهرابانو... فردا ساعت هشت برای زیارت می رویم آماده باشید لطفا از زهرابانوی اولش ذوق می کنم. از لطفا آخرش صفا می کنم. ولی هشت صبح را چه کنم؟ من با این پاها چه جوری هشت صبح راهی شوم؟ به اجبار برایش تایپ کردم. - آقا سید ساعت هشت زود نیست؟ جواب داد: - بعد از نماز نخوابید که کسل شوید. چند باری خواستم بنویسم که پاهایم درد می کند گفتم شاید تصور درستی از رفتارم نکند. خواستم بنویسم اول برای خرید کفش برویم یادم آمد از خرید کردن نرگس در مشهد! پشیمان شدم. فقط نوشتم من فردا نمی توانم بیاییم ان شاالله ظهر... سریع پیام داد. - حالتان خوبه؟ مشکلی ندارید؟ نوشتم: - فقط خیلی خسته ام استراحت کنم تاظهر، ظهر برای زیارت می آیم. بعد از پنج دقیقه ای که گذشت پیامش آمد. - باشه پس مراقب خودتان باشید شبتون بخیر یاعلی. یاعلی گفتن آخر صحبت هایش را دوست داشتم. با شیطنت نوشتم: - شما هم شب خوبی داشته باشید. آقاسیدعلی. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان'زهرابانو💗 قسمت124 حدود ساعت ده صبح بود که بیدار شدم. بعد از یک دوش حسابی حالم کلی بهتر شد. پاهایم کمی ورم داشت ولی دردش خیلی کمتر بود. سرگرم کارهایم بودم که در اتاق را یکی زد. آقاسید که نبود. پس کی می توانست باشد. بلند شدم پشت در گفتم: - بفرمایید - سلام عزیزم اکرم خانم هستم همسر روحانی کاروان... سریع به قیافه ام سر و سامانی دادم و در را با رویی خوش باز کردم. - سلام روزبخیر خوش آمدید. - سلام عزیزم آقاسید گفتند شما نرفتید زیارت من و حاج آقا هم همین الان آمدیم خواستیم تا بازار برویم گفتم اگر می خواهید با ما بیا تا تنها نباشید. دودل بودم که چه کار کنم؟ آقاسید گفته بود تنها بیرون نروم. ولی من که تنها نبودم. بهتر بود همراهشان بروم تا کفش راحتی برای خودم بخرم. گفتم: - اگر مزاحم نیستم باشه می آیم. - این چه حرفیه عزیزم ما منتظرت هستیم بیا تا با هم برویم. همراهشان به بازارهای مدینه رفتیم. من دنبال کفش راحتی بودم ولی آنها دنبال پارچه های گیپور و .... یک ساعتی چرخیدند منتظر موقعیتی بودم تا برای خودم کفش بخرم که با گوشی روحانی کاروان تماس گرفتند و خواستند که به جایی برود. اکرم خانم رو به من گفت: - عزیزم ما باید جایی برویم سریع گفتم مشکلی نیست من تنها برمیگردم ودر دل خوشحال بودم که بالاخره می توانم برای خرید کفش چرخی بزنم که گفت: - نه اول شما را تا هتل می رسانیم بعد می رویم! هرچه گفتم خودم برمیگردم فایده نداشت ناچار قبول کردم نه کفشی خریدم نه چیزی فقط یک ساعت الکی دنبالشان رفتم. تا دم هتل همراهم آمدند بعد خداحافظی کردند و رفتند. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت125 هتل تقریبا خلوت بود. من هم به طرف آسانسور رفتم تا زود تر خودم را به اتاقم برسانم. سر به پایین نگاه به کفش های بد سفرم کردم و زیر لب هرچه دلم خواست به آن ها نسبت دادم. در همین لحظه سایه ی یک مرد را پشت سرم حس کردم سریع بر گشتم که با چهره ی هیز و خندان گارسون عرب روبه رو شدم. گلویم از وحشت خشک شده، آب دهانم را قورت می دهم و دیگر منتظر آسانسور نشدم سریع به طرف پله ها راه می افتم که صدای کلفتش را میشنوم به عربی چیزهایی می گوید که وحشتم بیشتر شد ترس به دلم بد جور راه پیدا کرده بود پاهای دردناکم را تند کردم و با حالت دویدن به طرف پله ها رفتم. حس اینکه دارد پشت سرم می آید را داشتم اما به روی خود، نمی آوردم که وقتی صدای ایرانی، جمیله و حبیبتی را شنیدم روح از تنم بیرون رفت. داشتم می مردم از ترس و وحشت... به طبقه ی اتاقم که رسیدم امید توی وجودم شکل گرفت کلید را بیرون آوردم تا در را باز کنم ولی لرزش دستانم نمی گذاشت. خودش را کنارم رساند و با هیزی تمام به چشمانم نگاه کرد و گفت: حبیبتی صیغه! گنگ نگاهش می کردم اگر دستگیره در نبود تا خودم را نگه دارم بی شک فرش زمین شده بودم. از تصور اینکه دست ناپاکی مرا حس کند می مردم... 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو 🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
•°🕊💚↻ . . بهش‌گقتم‌واسه‌چی‌اومدی!؟ چی‌توروکشوند!؟ گفت: انتقام‌سیلےحضرت‌زهرا(س).. •°🕊💚↻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌍⸤ 🍃اٜٜین همه لاٜٜف زنٜٜ مدعیٜٜ اهل ظٜٜهوࢪ 🍃پسٜٜ چࢪا یارٜٜ نیامد کهٜٜ نثاࢪش بٜٜاشیم 🍃سالٜٜ ها منتظٜٜࢪ سیصد وٜٜ اندی یاࢪ اٜٜست 🥀آنقٜٜدر مࢪد نٜٜبودیم کٜٜه یارشٜٜ باشیمٜٜ ✋🏽✨
°•🌟از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند: کسی که دوست دارد بر خیر و برکت منزلش بیفزاید هنگام غذا خوردن🍞|••• وضوء بگیرد🌟•• 🍃امام صادق (علیه السلام) فرمودند : کسے ڪه وضو بگیرد و با حوله اعضاے وضو را خشک کند، یڪ حسنہ براى او نوشته مى شود و کسے که وضو بگیرد و صبر کند تا دست و رویش خود خشک شوند 🙂 سے براى او نوشته مى شود… رسول خدا (ﷺ) فرمود: سعی کن طاهر و با وضو باشی که خداوند بر طول عمرت می افزاید…↻. 🍃سول خدا (‌ﷺ) فرمود: کسی که با وضو بخوابد بستر او برایش مسجد می شود، و خوابش (ثواب کسی را دارد که) به نماز مشغول است تا این که شب را به صبح رساند 😍 و اگر کسی بدون وضو خوابید بسترش برای او خواهد بود و مانند مرداری می ماند تا صبح شود…. 🍃رسول خدا (ﷺ) فرمود: اگر توانستی شب و روز با وضو باشی این کار را انجام بده، زیرا اگر در حال وضو از دنیا بروی ♥•° خواهے بود… 📚بحارالأنوار: ج۸۰، ص۳۱۴
✨🕊 خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی بر چهره‌مان افتد و در این هنگامه جنگ حسین را تنها گذاریم. اینها از یزدید بدترند و جایگاهشان اسفل السافلین است و بس ... «ماذا وجدک من فقدک و ماذا فقد من وجدک» چه یافت آن کسی که تو را گم کرد و چه گم کرد آن کس که تو  را یافت.(قسمتی از مناجات امام حسین علیه السلام ) به دلیل اینکه هر مسلمانی باید وصیت نامه‌ای داشته باشد من نیز تصمیم گرفتم این متن را به عنوان وصیت‌نامه بنویسم و آخرین حرف‌های خود را برای دوستان و خانواده و تمام عاشقان شهادت بنویسم. از شما عاشقان شهادت می‌خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید. هیچ‌گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید. همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید . چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت. همیشه به یاد مرگ باشید تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد . نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی امام‌مان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی (عج) باشید. مادر جان تو که از بدو تولد همیشه پرستار و غمخوار من بودی حال که وصیت‌نامه مرا می‌خوانی خوشحال باش که از امتحان خدا سربلند بیرون آمده ای و هرگز  در نبود من ناراحت نشو؛  زیرا که من در پیشگاه خدای خود روزی می‌خورم و چه چیزی از این بهتر است که تشنه‌ای به آب برسد و عاشقی به معشوق . مادر جان می دانم که برای رساندن من به این مرحله از زندگی زحمات بسیار کشیده ای و به همین دلیل تو را به رنج‌های حضرت زینب سلام الله علیها قسم می‌دهم مرا حلال کن و مرا دعای خیر بفرما . در آخر از همه شما خواهران و برادران عزیزم و تمام دوستانم تقاضا می‌کنم که مرا حلال کنند و اگر من باعث ناراحتی شده‌ام ،مرا ببخشید . شما را به خون جوشان حسین علیه السلام قسمتان می‌دهم دعا برای امام را فراموش نکنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• . بـھ جبھـھ ڪھ رسید ، ڪفشاشو داد بـھ یڪۍ از رزمنده‌ها ! تو جبھہ دیگـھ ڪسۍ اونو با ڪفش ندید! میگفت : اینجل جـٰاییـھ ڪھ خون شھدامون ریختـھ شده ، حرمت داره..:))💔 و معروف شد بـھ سیدپابرهنـھ..!(: - شھیدسیدحمیدمیرافضلۍ🌱' -
🌱بزرگی‌میگفٺ: همه‌مردم‌نسبت‌به‌همدیگه‌حق‌الناس‌دارن!! پرسیدم‌ینی‌چی‌که‌نسبت‌به‌هم؟ فرمودن‌وقتی‌یکی‌ گریه می کنه تا‌امام‌زمانش‌روببینه. یکیم‌بی‌خیال‌داره‌گناه‌میکنه! این‌بزرگترین‌حق‌الناسیه‌که‌باهر‌گناه‌.. میفته‌به‌گردنمون(((:💔"
شھدا رهرو میخوان !🌱' رهرو شھدا یعنـے مصطفـےصدرزاده ڪھ از دختر یکـےیِ‌دونـھ‌اش دل ڪند تا خودش رو امتحان ڪنھ، امتحان ولایت‌مدارۍ،امتحان ثابت‌قدمـے! ':)💔
[💌 ـ✍🏽حضرٺ مھدی «عجّل‌الله‌فرجہ‌الشریف» فرمودند: خدا با ما است و نيازمند ديگر؎ نيستيم. حق با ما است و باكے نيست كھ كسے از ما ؎ بگرداند✋🏽🌿. - - الغيبة،طوسے،ص²⁸⁵📚..:)
اگر لباست بھ میخے گیر کند، بھ عقب بر مےگردۍو آن‌رو آزاد مےکنے... اکنون👇🏽 این ، گنـاهـان🔥/: است کھ بھ قلبت نشستہ🖤🚶🏻‍♂... - چھ مےشود اگر دو قدم بھ عقب برگردۍ و خود را رها سازۍ🤔؟! - 🖐🏽••