eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#قسمت_هشتادو_سوم به قیافم تو آینه نگاه کردم آماده بودم چادرم رو سرم کردم ولبه های روسری مشکیم رو ه
🦋🦋🦋🦋🦋✨ 🦋🦋🦋🦋✨ 🦋🦋🦋✨ 🦋🦋✨ 🦋✨ ریحانه اخم کرد و گفت : +حرف نباشه زنگ بزن . _آخه... +آخه بی آخه بدو زنگ زدم به مامان. خداروشکر قبول کرد، فقط تاکید داشت دیر نکنم ریحانه یه نیمچه لبخندی زد وگل هارو برداشت چندتا شاخه از دستش گرفتم و دوباره گذاشتم رو سنگ قبر پدرش هی میخواستم به محمد نگاه کنم ولی نمیشد میترسیدم مچم رو بگیره و دوباره مثل اوایل باهام لج شه. ازش دور شدیم و روی همه ی قبرا گل گذاشتیم با صدای اذان ریحانه دستم رو گرفت و گفت : +وضو داری؟ +نه _خب اشکالی نداره بیا بریم وضو بگیر بعد بریم تو حسینیه نماز بخونیم دستم رو کشید و با خودش برد داشتیم از کنار محمد رد میشدیم که از جاش بلند شد و گفت : +ریحانه جان ریحانه ایستاد وقتی نگاهشون رو به هم دیدم تازه تونستم محمد رو برانداز کنم چشم هاشو دوخته بود به ریحانه و ازش پرسید: +کجا؟ که ریحانه گفت : _میخوایم وضو بگیریم داداش لباسش و تکوند و گفت صبر کن منم بیام. ریحانه متعجب پرسید : +مگه وضو نداری؟ محمد گفت : _دارم اومد کنارمون ریحانه هم دیکه چیزی نپرسید که محمد بعد چند لحظه سکوت ادامه داد: + شب شده اون سمت تاریکه پشت حسینیه هم که شرایطش رو میدونی عزیزم ...! ریحانه گفت: +بله چشم محمد کنار ریحانه راه می اومد به ریحانه نزدیک شدم و گفتم : +چیشد ؟ آروم لبخند زد و گفت هیچی بابا داداشم میترسه لولو بخورتمون فکر نمیکردم دستشویی انقدر فاصله داشته باشه مسیر تاریکی هم داشت محمد بیرون ایستاد و منو و ریحانه سریع رفتیم تو ریحانه منتظر موند وضو بگیرم پرسیدم : +ریحانه جون تو همیشه وضو داری؟ +من نه در این حد سعادت ندارم ولی محمد همیشه با وضوعه من چون داشتیم میومدیم اینجا وضو گرفتم. نمیدونستم چجوری لبخندم رو جمع کنم لبخندی که سعی کردم پنهونش کنم از چشم ریحانه دور نموند سریع وضو گرفتم واومدیم بیرون . تا اومدیم بیرون چشمم خوردبه تابلوی روبه روم. یه فلش زده بود و بالاش نوشته بود "غسالخانه" یخورده اونور تر رو که نگاه کردم یه تابوت چوبی جلوی یه دردیدم تنم از ترس مور مورشدم نگاهم خیره موندبه نوشته از بچگی از هرچی که به مرده ربط داشت میترسیدم نگاهم برگشت به محمد که دیدم نگاه اون هم به منه از ترس و هیجان این نگاه دستام یخ شد بی اراده به محمدچندقدم نزدیک تر شدم که ریحانه هم اومد نویسنده✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ✖️ آیا دوران غیبت، تا اتمام زمانِ طبیعیِ خود طول می‌کشد؟ یا زودتر از موعد مقرر، به پایان خواهد رسید؟ 💥 چرا زمان ظهور را هیـــچ کس، جز خود خداوند نمی‌داند؟
ماییم‌وجهانۍ‌ ڪہ‌تورا‌ڪم‌دارد..🌿!
میگفت اگه‌قـرار‌بود‌باآهنگ‌وفاز‌ِغم برداشتن‌آروم‌بشے؛ خدا‌توقرآن‌نمیگفت.. . [اَلآ‌بـذڪر‌اللّٰھ‌تطـمئن‌القـلوب] :)
هیچکس نمی‌تونه کسی رو عوض کنه.. اما امام‌حسین می‌تونه دلیلِ کسی واسه عوض شدن باشه.. :))♥️