فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#میلاد_علی_اکبر -
#روز_جوان
استوری ویژه ی ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
دِلزِ شَمسُوقَمَر و لَیلرُبُودیبِخُدا
آنچِهخُوبانهَمِهگُفتَندتُوبُودیبِخُدا
روز جــواݩ رو بـہ هـمـہۍ جـوانـاݩ عـزیـز تـبـریـڪ مـیـگـویـم🤩😍💚
•🍂🎨•
•
وقتۍڪارفرهنگۍراشرو؏
میڪنید،بااولینچـیزۍڪہباید
بجـنگیمخُودمانهستیم...🖐🏼-!
-شہیدصدرزاده
•#شہیدانھ
||🧩|| ⁴حدیثزیبا←صلوات🍓
#حدیث_عشق
❶ با صدایبلند صلواتفرستادن،
نفاقرا برطرفمیکند!🌱
📚🔗ثوابالاعمال:ص۱۹۰
❷ هرکسیکمرتبهصلواتبفرستد،
خدا درِ عافیترا بر او میگشاید🔮
📚🔗جامعالاخبار:ص۶۷
❸ رسولخدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم
بهحضرتعلیعلیهالسلامفرمودنــد :
هرکسبر منصلواتبفرستد شفاعتمن
بر او واجبمیشود :)🪄
📚🔗جامعالاخبار:ص۶۷
❹ یکیاز آدابفرستادنصلواتایناست
کهدلبا زبانموافقتنماید،یعنیاز روی..
غفلتزبانرا بهگفتنصلواتحرکتندهد .
📚🔗شرحصلوات:ج۱۱۶←🥰📋•
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱
#اللهم_صلی_علی_محمد_آل_محمد
‹📝🖇›
•°
برادرا روزتون مبارڪ♥️🙂
روز همه ے جوانانے که درراه شهزاده علے اکبر (ع) جان فدا کردند، مبارک♥️
•°
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
هدایت شده از کانال رسمی شهید مدافع حرم اصغر الیاسی
❨📼✨❩
کجا..زبوتهدوزخخلاصخواهدیافت؟
کسۍکهپاکنکردهاستازحسدخودرا
#یکقاچشعر♥️"
#چله_خودسازی✨
کانال رسمی شهید مدافع حرم اصغر الیاسی
🔸️شرط شهید شدن شهید بودن است بسمربالشهدا🌹
” دلت ڪه گرفت
با رفیقے درد و دل ڪن
ڪه آسمانی باشد..!🕊️
این زمینیـها
در ڪار خود مانده اند! “
تولد : ۱۳۷۳/۱۲/۱۸
شهادت : ۱۳۹۷/۰۶/۱۸
محل شهادت:حلب سوریه
🔺️زیر نظر خانواده محترم شهید
خادم:
@abovesali
https://eitaa.com/shahid_asghar_elyasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #استوریویژه
#روز_جوان
🔻 رهبرانقلاب: جوانهای امروز، جوانهای انقلابی امروز، از جوانهای انقلابی اول انقلاب بهترند. معرفتشان بیشتر است، عمقشان بیشتر است، بصیرتشان بیشتر است.
▫️رفیق شفیق که میگویند همینها هستند رفاقتشــــان از زمین شروع شد و تا بهشت ادامه یافت ...
#شهید_محمد_اسدی #شهید_محمد_جاودانی🕊💔 #شهید_مصطفی_عارفی
🌷شادی روحشان صلوات
رفقای شهدایی🌿
یادتون نره نت رایگان دوشنبه سوری آخر هر ماه رو بگیرید🌹
📲⇢ *۱۰۰*۶۴#
#همراه_اول
#دوشنبه_های_امام_حسنی
داده ام دل به
#حسن
سر به اباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
《✨♥️》
اسکرین بگیرید و عکس هر شهیدی که اومد براش به نیت ۱۴ معصوم ۱۴ تا صلوات بفرستید
🌹🙂↜#ثواب_یهویی›
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ?#قسمت_دهم? خانم محمدی عجله داشت. دعوتنامه ام را داد و
رمان:مقتدا
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
?#قسمت_یازدهم?
آقاسید با ما سلام و احوال پرسی کرد و عبایش را درآورد تا کمکمان کند. فکر نمیکردم اول بیاید کمک من و سر جعبه را بگیرد. یک یاعلی محکم گفت و جعبه را بلند کرد.
کم کم بچه ها آمدند و وسایل را آماده کردیم. همان موقع تلفن خانم محمدی زنگ خورد. کمی با تلفن صحبت کرد و بعد، چهره اش درهم رفت و گوشی را قطع کرد. بچه های بسیج را جمع کرد و گفت: متاسفانه راهنمایی که قرار بود دوساعت اول بیاد بچه ها رو توی گلستان بگردونه و شهدا رو معرفی کنه نیومده! آقای بذرپاش از فرهنگسرا زنگ زدن گفتن برای دوساعت اول باید خودمون یه فکری بکنیم چون برنامه ها بهم خورده! بین شما کسی هست که شهدای معروف رو بشناسه و بتونه به بچه ها معرفی کنه؟
آقاسید با شرمساری گفت: متاسفم من نمیتونم. اما اگه زودتر گفته بودید که مطالعه میکردم شاید میتونستم.
بقیه به هم نگاه میکردند. آب گلویم را قورت دادم و در دل گفتم: «الهی به امید تو» و بعد گفتم: خانم من میتونم!
– مطمئنی صبوری؟
– بله خانوم… ان شاءالله.
سوار اتوبوس شدیم. خانم پناهی توضیحی کلی درباره برنامه اردو داد و توصیه های لازم را گوشزد کرد. وقتی راه افتادیم آقاسید بلند شد و چند کلمه ای درباره مقام شهید و آداب زیارت شهدا گفت و نشست. آقاسید تنها کنار کلمن آب نشسته بود و من و خانم محمدی هم ردیف آقاسید بودیم. خانم پناهی دو سه ردیف عقب تر نشسته بود. بچه ها آخر اتوبوس بزن و برقصی راه انداخته بودند که نگو! آقاسید زیر چشمی نگاهی به پشت سرش انداخت و بعد به تسبیح فیروزه ای رنگش خیره شد و آرام گفت: لا اله الا الله!
ادامه_دارد
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
رمان:مقتدا #بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ?#قسمت_یازدهم? آقاسید با ما سلام و احوال پ
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
? #قسمت_دوازدهم ?
به زور جلوی خنده ام را گرفتم و بلند شدم و بلند گفتم: بچه ها یکم آروم تر!
تا برسیم به گلستان شهدا، آقاسید هزاربار سرخ و سفید شد و عرق ریخت!
از اتوبوس پیاده شدیم. خانم محمدی و پناهی توصیه های قبلی را تکرار کردند و وارد شدیم. همه روبروی تابلوی زیارتنامه ایستادیم. آقاسید زیارتنامه را باصدای بلند میخواند. درحین خواندنش، رفتم بطرف مزار شهید قربانی که از اقواممان بود و در ردیف اول بود. برایش حمد و سوره خواندم و برگشتم بین بچه ها. اشک هایم را پاک کردم و از شهدای محراب و شهید میثمی و شهدای زن تا شهدای مکه۶۶ و شهدای مدافع حرم و شهدای غواص را سرزدیم. درباره هرکدام کمی توضیح دادم. عجیب بود، کنار مزار شهید تورجی زاده همه بچه هایی که اصلا اهل این حرفها نبودند مثل ابر بهار گریه میکردند و مقنعه ها یکی یکی جلو میامد. حدود یک ساعت و نیم طول کشید و همه گلستان را گشتیم…
ادامه_دارد