2.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😱امتحانات سخت در آخرالزمان..!
⚠️همه انسانها غربال میشن..!
⚠️ امتحانات قبل از ظهور امام زمان(عج)
🔴امتحان های قبل از ظهور🔴
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🌱مهرتو را خدا به گِل و جانمان سرشت
دنیای درکنارتو یعنی خود بهشت...
🌱باید زبانزد همه دنیا کنم تو را
بایدکه مشق نام تورا تا ابد نوشت
سلام علی آل یاسین
عالم مجازی هم محضر خداست
یادت باشد خدا یک کاربر همیشه آنلاین اینجاست
تک تک کلیک هایت را می بیند
حواست را جمع کن
شرمنده اش نشوی ...
#حدیث🌸☔️
امام صادق(علیه السلام):
کسی که مؤمنی را افطاری دهد، کفاره یک سال گناه او شمرده می شود...☔️🌱
📚وسائل الشیعة
↻🔗🗞••||
روز قیامت...!
خوبیامون رو
بہ محبوبترین فرد زندگیمون هم نمےدیم ‼️
اما مجبور میشیم خوبیامون رو
بہ ڪسے بدیم ڪہ ازش متنفریـم و غیبتش رو ڪردیم ! ❪ 🖐🏻🚫 ❫
🗞⃟🔗¦⇢ #تباهیات🖐🏻
🗞⃟🔗¦⇢ #یـٰاقٰائمآݪٖمُحَمّدْ
4.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر کسی بی ادعاتر بود، بالاتر نشست
آبرومندند در درگاهِ تو افتادهها...
#شهید_محسن_حججی🌹
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
هر کسی بی ادعاتر بود، بالاتر نشست آبرومندند در درگاهِ تو افتادهها... #شهید_محسن_حججی🌹
🍃 چند ماهی بود به این در و اون در میزد. به هر کسی که میشد رو انداخت، فایده نداشت. گره خورده بود کارش.
خودش اینجا بود ولی دلش سوریه. دلتنگ بود و بی قرار. دلتنگ رفقای شهیدش پویا ایزدی، حمیدرضا دایی تقی،موسی جمشیدیان، علیرضا نوری و... . از طرفی هم نمیتوانست تحمل کند که خودش اینجا باشد و نیروهای تکفیری در سوریه جولان بدهند.
پیش همه میرفت التماس میکرد.دوست، رفیق، همکار، مسئول، مافوق.
یک وقت هایی دیگر نمیتوانست خودش را آرام کند. باید میرفت پیش حاج احمد کاظمی... زندگی اش ، شغل و کارش همه را سپرده بود به دست حاج احمد.
رفتیم اصفهان؛ به گلستان شهدا که رسیدیم رفتم صندلی عقب تا لباس گرم به علی بپوشانم.
مداحی سید رضا را گذاشته بود. دلتنگی اش را میفهمیدم. نگاهش را میخواندم. سکوتش را میشنیدیم.
توی آینه با نگاهم به چشمهایش زل زده بودم. دست هایش را گذاشت روی صورتش که اشک هایش را من نبینم.
چند لحظه بعد دیگر اشک نبود. صدای هق هق بود وبغض ترکیده و نفس های دلتنگ.
از ماشین که آمدیم بیرون هنوز صورتش خیس بود.
به مزار حاج احمد که رسیدیم نشست پایین پای مزار.حرف هایش را گفت و توسلی هم پیدا کرد.
ارام تر شده بود.
سر حرف را باز کرد. معذرت خواهی کرد و گفت:"ببخشید که ناراحتت کردم."
هنوز به چشم هایش نگاه میکردم که اشک داشت. گفتم:" محسنم من با ناراحتی تو ناراحت میشم.من طاقت دیدن اشک هاتو ندارم.ناراحت نباش. باور کن درست میشه. منم برات دعا میکنم. تو به آرزوهات که برسی منم خوشحال میشم.ان شاالله هم میری سوریه هم شهادت روزیت میشه."
چند ماه بعد شهید شد وبه ارزوی قشنگش رسید...💔🕊