eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7هزار ویدیو
763 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشاهده کنید👆 سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۰ خروجی شهر الحمزه به سمت شهر دیوانیه ۱۵۰ کیلومتری کربلای معلی و این جمعیت😍 لشکر امام حسین علیه السلام لشکر امام زمان علیه السلام ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 بهش گفتند : می‌خوای‌ بری‌ مدافعِ خانم‌ حضرت‌ زینب‌س'بشی ؟! گفت : من‌ کی‌ هستم‌ که‌ مدافع‌ خانم‌ بشم ! من‌ میرم‌ که‌ خانم‌ ، مدافع‌ ما‌ بشه💚.. 🌱
💡 • . ‌ همـه در آخـرالزمـان بـه خطا مـی‌افتند و جـــدا جـــدا مـی‌شوند،💔 جز آن گروهـی کـه بـر جـدم حضرت سیدالشهداء گریـه مـی‌کنند✨ •• {؏}
طوفان غیرتیم ولی دل شکسته ایم ؛ در انتظار حضرت قائم نشسته‌ایم  
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
²-چرا دشمن فقط روی خانوم سرمایه گذاری میکنه؟
جواب کلی : چون خانوم پرورش دهنده ۳ نسل هست!🧐 ¹-نسلی که خود خانوم در هست و اطرافیان ²-نسل همسر و اطرافیان همسر ³-نسل فرزند و اطرافیان! چرا روی مرد سرمایه گذاری نمیکنن!؟ چون مرد خیلی بتونه ، پرورش دهنده یک نسل هست!🙂 😉💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
³-چطور حجابی خوبه که تبرج نشه! و مفسده‌ای هم نداشته باشه؟
خب همون‌طور که گفته شد نباید تبرج بشه و مفسده داشته باشه! ¹- پس طبیعتاً آرایش نباید داشته باشید😐 از رژ و لاک و... ²-روسری که سر میشع جلب توجه نکنه☝️ همه می‌دونن که یه دختر خانوم با روسری رنگ روشن خیلی معصوم و قشنگ میشه☺️ ولی خب این خانومی که با روسری صورتی،قرمزو... توجه نامحرم و به خودش جلب می‌کنه چه فرقی با دختر کم حجاب یا بی‌حجاب میکنه؟🤨
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
¹-این‌ مُـد‌ روز دسیسه کیست؟! و چرا؟
خب اینم معلومه دسیسه دشمن😐😂 ایلومناتی(شامل صهیونیست میشه(صهیونیست زیر بنای فمن هست و LGBT هس) اره دیگه همشون باهم ارتباط دارن🤦‍♂ و متأسفانه جوان هامون بدون اطلاع و روشنگری میرن وارد یکی از همین حذب ها میشن😑
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
⁴-فلسفه حجاب را بیان کنید!
خب حالا قسمتی از فلسفه😁 حجاب از احكام ضروري اسلام است كه عموم مسلمانان در رعايت آن اتفاق نظر دارند. كتاب، سنت، فقه و سيره‌ي اسلامي بر آن صراحت دارد. از نظر اسلام، حجاب وسيله‌اي است براي صيانت از زن و ارتقاي شأن و شخصيت او. در فرهنگ اسلامي فلسفه‌ حجاب و دلايل آن تبيين شده، و تبعات بدحجابي بيان گرديده است.😯 همان‌گونه كه در آيه‌هاي 30 و 31 از سوره نور تصريح شده، قرآن كريم نگاه مرد و زن را محدود كرده، و آن را رمز پاكي و طهارت روح آنان دانسته است.☺️ اين پاكي و طهارت همان عفاف و پاك‌دامني است كه راه مفاسد را مي‌بندد و مرد و زن موظف شده‌اند عفت نفس را در غرائز نفساني و اميال جنسي پاس دارند و پيرو هواهاي نفساني نباشند، و نيز زن را مكلف كرده پوشش و سراندازهاي خود را بر سر و گردن بيفكند و زيور پنهان خود را جز براي همسر و محرمان آشكار نكند. بنابراين، براساس آيات، روايات و فقه اسلامي، حدود نگاه و حجاب و مسائل غريزي در چارچوب شرع مقدس تبيين شده و تخلف از آن حرام و نامشروع است و فلسفه‌ي آن همان امنيت رواني، پاك‌دامني، سلامت فرد، خانواده و سعادت جامعه‌ي بشري است و پاس‌داري از آن وظيفه‌ي فردي و خانوادگي و حاكميتي است و تخلف از آن موجب ناكامي، نگون‌بختي، فساد و تباهي فرد، خانواده و جامعه است.🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
7 روز مونده تا اربعین °°محکم گره بزن .. دل مارا بـه زلف خویش ای دستگیرِ در گنه افتاده‌هـا😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙☝️🏻| شهید محمدرضا دهقان امیرے در حال مکالمه‌ے تلفنۍ با یکۍ از دوستانش ✌️🏻
حواسمون به خودم ن باشه گرفتار خمپاره 60 نشیم
رمان عشق گمنام پارت ۷ ویدا :خب آوا جان این دختر عمه ی من آیناز هستن و۲۰ سالشه ،به دختری سبزه وچادری اشاره میکند .وحالا فهمیدم اسمش آیناز هست . بعد هم به ی دختر زیبا که یا یک لبخند کوچک چال گونه اش نمایان میشود .اشاره میکند میگوید :ایشون سارا دختر عمه ی بنده .۱۸سالشه ،ودر اخر زهرا سادات دختر عمو ۱۹سالش ‌. بچه ها با خوش رویی تمام با من سلام میکنند و میگویند :از آشنایی با شما خوش وقتیم آوا جان . من:همچین . حدود یک ساعت از آمدنم به خونهی خاله فیروزه (مامان ویدا)میگذره با آیناز ،سارا،زهرا حسابی صمیمی شدم . از وقتی که شروع به حرف زدن کردیم سارا یک ریز از داداش ویدا حرف میزنه . سارا:ویدا گفتی پسر دایی کجاست ؟ ویدا:طرف مردا دیگه سارا:اینطرف نمیان ؟ ویدا:چرا وقتی طرف خانم ها خلوت بشه میاد . ویدا در گوشم اروم میگوید :شاید برات تعجب آور باشه که چرا سارا یک ریز از داداشم حرف میزنه جالبه بدونی که عاشق برادر بنده می باشد . خنده ام میگیرد در گوشش میگویم :پس بگو چرا از داداشت حرف میزنه . ** بعد از شام مهمونا کمی استراحت کردن کم کم رفتم هنوز نتونستم برادر ویدا را ببینم . همه ی مهمان ها رفتن فقط من ماندم سارا ،پدر ومادر سارا امروز صبح بخاطر شغل کاری شان مجبور شدن برن شیراز و سارا هم ماند خونه ی خاله فیروزه ،وامشب هم اینجا می ماند . با سارا در حال جارو کردن حال بویم که پدر ویدا با پسری امد داخل . پسره فکر کنم داداش ویدا باشد . با دیدن ما سرش را پایین انداخت . ادامه دارد.....🥀 نویسنده :فاطمه زینب دهقان 🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام پارت ۸ من:سلام عمو حسین ،وسلام ارومی هم به اون پسره کردم . همیشه به پدر ویدا عمو حسین میگفتم چون توی این دوسالی که در رفت امد بودیم خیلی صمیمی شدیم . سارا:سلام دایی ،سلام پسر دای عمو حسین: سلام دایی جون برادر ویدا :سلام دختر عمه . نمیدونم چرا داداش ویدا برام یکم آشناست انگار جایی دیدمش . توی فکر بودم که ویدا بلند گفت :علی داداش بیا کمکم که ظرفارو ببریم بیرون برای شستن . الان فهمیدم که اسم داداش ویدا علی هست . نگاهی به سارا انداختم یه لبخند روی لبش بود به جایی خیره شده بود ‌. برام جای سوال بود چطور پسری که کانادا درست میخونه این ظاهری باشه .از خودم یه پسر کانادایی ساخته بودم . از تصورم خنده ام میگیرد . جارو زدن حال تمام میشود وبعد از جمع کردن جارو به سمت مبل میروم روی آن میشینم میرم توی فکر که کجا داداش ویدا رو دیدم . با صدای ویدا از فکر خیال بیرون می آیم . ویدا:آوا میگم چطوره امشب ااینجا بمونی سه تایی . هیچ وقت نمیتونستم جایی به غیر از خانه واتاق خودم بخوابم . بخاطر همین روبه ویدا گفتم :نه عزیزم باید برم خونه اگه دیر تر از این موقع شب برم خونه آرمان دیگه ...خودت میدونی مامان که شیفته بابا هم که تا ساعت ۱۲ فکر کنم مطب باشه . ویدا :ولی میموندی بهتر بود عزیزم . من :نه دیگه انشا الله فردا هم دیگرو میبینیم . ویدا :هر جور راحتی . نگاهی به ساعت مچی دستم می اندازم ساعت ۱۱ را نشان میدهد ،از روی مبل بلند میشوم وبه طرف اتاق ویدا میروم چادرم راا برمیدارم وبا چادر رنگی عوض میکنم بعد از عوض کردن چادر . میروم بیرون واز عمو حسین ،خاله فیروزه ،ویدا ....خداحافظی میکنم . به سمت خانه راه می افتم .در را باز میکنم داخل میشوم لامپ های خانه خاموش است فکر کنم آرمان خوابه .ارام در را باز میکنم که مبادا ارمان بیدار شود ادامه دارد.......🥀 نویسنده: فاطمه زینب دهقان 🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام پارت ۹ پاورچین پاورچین از پله ها بالا میروم میخواهم که بروم به اتاقم آرمان از داخل اتاقش صدایم میزد :آوا خانم یلحظه تشریف بیارید . به عقب برمی گردم ودستیگیره ی در را باز میکنم . من:سلام داداش آرمان :سلام میشه بگی تا الان کجا بودی . یادم می آید که به آرمان درباره‌ی مهمانی امشب نگفته ام ارام به پیشانی ام میزنم میگویم :وای مامان بهت نگفت؟،خونه ی ویدا اینا مهمونی بود برای برگشتن داداش از کانادا ارمان که خیالش راحت میشود میگوید :خب برو دیگه که مزاحممی میخندم میگویم : داداش مطمئنی که میخواهی طلبه بشی ؟ ارمان ژستی به خود میگیرد میگوید :بله خواهر گرام . ارام زیر لب میگویم :خدایا بی نوبت شفا بده . میخواهم بروم که ارمان میگوید :شنیدم چی گفتی . میخندم میروم به سمت اتاقم کیف وچادرم را یه گوشه ی اتاق می اندازم خودم هم روی تخت ولو میشوم واز خستگی خوابم می برد . **** آرمان :آوا پاشو که من دارم میرم تا ۱۰ دقیقه دیگه نیایی رفتم ها . زود از خواب بلند میشوم آرمان همیشه وقتی میگه ۱۰دقیقه دیگه میرم یعنی میرم دوسه بار همین کا را با هم کرد رفت منم پیاده مسیر دانشگاه را رفتم . ولی تا نصفه چون ماشین آرمان نمایان میشود شیشه ماشین را پایین می آورد میگوید :حیف که غیرتم اجازه نمیده . یکبار هم با هاش لج کردم گفتم سوار نمیشم پیاده میرم پیاده رفتم ولی با ماشین پشته سرم میومد . صبح ها اجازه ندارم با ماشین خودم به دانشگاه بروم آرمان میگوید :شاید کسی نداشته باشد . بخاطر همین اخلاق هایش هست که عاشقشم . از همین اتاقم بلند میگویم :باشه الان میام . لباس هایم را میپوشم و کوله ام را برمیدارم به پایین میروم آرمان یه ساندویچ پنیر میدهد دستم میگوید:اینو تو ماشین بخور صبحونت ،بریم که دیرم شده . من:باشه . * با آرمان سوار ماشین میشویم به سمت دانشگاه راه می افتیم ،ارمان دستش را به سمت ظبط ماشین میبرد یک مداحی میگذارد این مداحی را خیلی دوست دارد . رفیق شیشی بچگیمی ارباب والا تموم زندگیمی ارباب لذت خوبه بندگمی ارباب حالا تازه می فهمم اقا کی مثه سایه پشته منه حالا تازه میفهمه دلم داره واسه حسین میزنه جونم حسین دوو درمونم حسین . ادامه دارد......🥀 نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
3 پــارتــــ تـقـدیــم نـگـاهــ قـشـنـگـتـونــــ❤️
لطفا نظراتتون دࢪ موࢪد رمان بدید♥️ https://harfeto.timefriend.net/16319907863155
-6رو‌دیگہ‌ایران‌نباشیم‌صلـــــوات🖤!
وقت‌شعار صداش‌ازهمه‌بلندتره ''وای‌اگرخامنه‌ای‌حکم‌جهادم‌دهد…!'' اونوقت‌ سر و کلش از پیوے دخترای مردم پیدا میشه جهتِ صحبتِ خواهر برادری... باباااا نکشیمون‌‌منتظر‌ِحکم‌ِجهادِرهبر وقت‌کردی یه سَریم به میدونِ‌جهادِ نفست‌بزن:\✋🏿...
-6رو‌دیگہ‌ایران‌نباشیم‌صلـــــوات🖤!