eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
8.6هزار ویدیو
770 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿(به شرط ۱۴ صلوات به نیت ظهور و سلامتی اقا💚) خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
2.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
¹²⁸ چآره‌ےِ‌آتَشِ‌عِشقے‌ڪِه‌بِه‌جآن‌اُفتآدِه خُنَڪآ‌ایست‌ڪِه‌دَرسَنگِ‌حَرَم‌موجود‌اَست
چند وقت پیش ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺳﻪ ﻫﺰﺍﺭ میلیارد ناقابل برداشت و رفت و دیگه هم برنگشت ..!!!!!!! اون یکی دوازده هزار ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ تومن ﮔﺮفت ﻭ ﺭفت و دیگه هم برنگشت!!!!!! الان هم میگن یکی دیگه 94 هزار میلیارد...!!!!! و هیچکدومشون برنگشتن .....!!!!!!!!!! اما... سی ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ، ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯿﻦ ، ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ میخواستن با جونشون ﻣﻌﺒﺮ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻨﺪ... یکیشون ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﻛﻪ رفت ﺑﺮﮔﺸﺖ !!! همه فکر کردن ترسیده !! ﭘﻮﺗﯿﻦ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ درآورد، ﺩﺍﺩ زد ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﺗﺪﺍﺭﻛﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﻢ ؛ نو حیفه؛ مال بیت الماله» ﺑﻌﺪ ﭘﺎ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ اتفاقا اونم ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ....!!!!!
رمان عشق گمنام پارت ۱۳ خاله فیروزه: شما دوتا از بس از من خاطره میخواهین ،تموم شدن باید بسازم خنده ای میکنم روبه ویدا میگم :فکر کنم الان حالت خوب شده باشه ویدا هم میخندد میگوید :آره حالم خوب شد . من:خاله فیروزه راستی مامان سبزی داد بیارم براتون من گذاشتمشون داخل آشپزخانه . خاله فیروزه: دستت در نکنه خاله جان از مامانتم تشکر کن . ویدا: آوا هستی والیبال بازی کنیم ؟ من:چرا که نباشم . منو ویدا عاشق ورزش والیبال هستیم .هر موقعه هم که میام خونه خاله فیروزه یا ویدا میاد خونمون حداقل یکی دو ساعتی رو والیبال بازی میکنیم . ویدا رفت با تور والیبال توپ اومد . رفتم جلو تور والیبال رو ازش گرفتم گفتم :ویدا توپ رو بزار زمین بیا کمک من این تور رو وصل کنیم . یک طرف تور رو من گرفتم طرف دیگشم ویدا بین دوتا درخت وصلش کردی . ویدا پشت به در حیاط وایستاد منم روبه روش . من:خب ویدا اولین سرویس رو من میزنم . شروع کردیم به بازی . ست اول رو من بردم ،ست دوم هم ویدا الان هم ست آخر ۱۳_۱۸ هستیم . سرویس رو زدم ویدا نتونست بگیرتش چون زیاد بالا بود برای قد ما یک دفعه در حیاط باز شد توپ خورد توی صورتش . آخش در اومد . نگاهی کردم علی اقا بود اووووگندش در اومد آبروم پاک رفت . ویدا شروع کرد به خندیدن علی اقا هم دستش رو گذاشته بود روی صورتش علی اقا: این چه کاری بود شما کردی من:ببخشین علی اقا عمدی نبود ویدا نتونست توپ رو بگیره خورد تو صورت شما . علی اقا که تازه متوجه من شده بود گفت : شما توپ رو زدین تو صورت من؟ من:بهتون گفتم عمدی نبود . علی اقا دیگه هیچی نگفت رفت داخل خونه . رفتم طرف ویدا که هنوز داشت میخندید یکی زدم تو سرش که گیج نگام کرد من:تو چرا میخندی ؟بجای اینکه بگی داداش چی شده سرت خوبه ،یانه گرفته جلو روش میخنده اخه تو چه خواهری هستی .؟ شانس اوردی که خاله فیروزه داخل بود ندید .خودت که میدونی چقدر رو پسرش حساسه اون وقت خاله ،عمو رو نمی شناسه . این رو توی همین یک ماه فهمیدم ‌. ویدا که از رفتار من تعجب کرده بود گفت:اوووو راست میگی ها فقط دعا کن علی هیچی به مامان نگه . الان که گندش در اومده بهتره برم. روبه ویدا میگم :ویدا من دیگه برم من فقط قرار بود به تو جزوه رو بدم حالا چی شد داریم والیبال بازی میکنیم . ویدا : باش . رفتم داخل چادرم رو سرم کردم اومدم بیرون . من:ویدا خاله رو ندیدم از طرف من ازش خداحافظی کن . ویدا:باش ،فردا میایی؟ من:نمیدونم نظرت چیه بریم پارک ؟ ویدا:آره خوبه ولی اگه داداشان گرام بزارن تنهایی بریم . من:حالا من به آرمان میگم ببینم چی میشه تو هم به علی اقا بگو . ویدا:باش . من:خب خدا نگهدار ویدا :یاعلی . درو پشت سرم بستم به سمت خونمون راه افتادم . ادامه دارد .......🥀 نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است 🥀