مداحی آنلاین - مهمان امام رضا - حجت الاسلام عالی.mp3
6.23M
🏴 #شهادت_امام_رضا(ع)
♨️مهمان امام رضا(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#یاایــهاالرئــوف 🌹🍃
با نام رضا به سینه ها گل بزنید
با اشک به بارگاه او پل بزنید
فرمود كه هر زمان گرفتار شدید
بر دامن ما دست توسل بزنید
#شهادت_امام_رضا(ع)🍂🖤
#تسلیت_باد 🥀
مداحی_آنلاین_میان_کوچه_عبای_مطهرش_افتاد_محمدرضا_طاهری.mp3
6.59M
🔳 #شهادت_امام_رضا(ع)
🌴میان کوچه عبای مطهرش افتاد
🌴ز درد بال و پری زد ولی پرش افتاد
🎤حاج #محمدرضا_طاهری
⏯ #روضه
👌بسیار دلنشین
مداحی_آنلاین_ای_بیزیم_مملکتین_شاهی_رضا_مهدی_رسولی.mp3
3.26M
🔳 #شهادت_امام_رضا(ع)
🌴ای بیزیم مملکتین شاهی رضا
🌴آسمان شرفین ماهی رضا
🎤 #مهدی_رسولی
⏯ #واحد #ترکی
👌بسیار دلنشین
بہنامخداوندۍڪہآفریداهلبیترا . . 🌤🌱-!
#السلاموعلیڪیااهلبیتالنبوة . . 💙🚗-!
⟦🌻دلبَرٺویےدلمیبرےجانانمنمجاݩمیدَهم (:
معشوقتویےعاشِقمنمآݩمخلصخالصمَنم♥️⟧
صبـحراباسلاـمبہتوآغـازمےڪنماےهمہےڪسوڪارم !
#السلاموعلیڪیااباعبداللہالحـسین🌿📻-!
#السلاموعلیڪیااباصالـحالمهدے🗞✈️-!
#امروزتشہیدانہرفیققشنگمـ🍓🚎^^!
#واقعیتمعڪوس🚶🏻♂💕'!
-بۍتعارفبگم،
اڪثرمونبیخیالهمہچیزشدیم،
بیخیالدرس،تحصیل،تلاشو . . .
قبولڪنیمبانمره۱۴،۱۵ڪسیبهجایےنرسیده . . (:
اماناامیدۍامدرستنیست !
اگهتاالانهرجایۍڪمگذاشتۍتادیرنشدهدرستشڪن !
اگہتاالانهرجایۍخستهشدۍتادیرنشدههمهچیوازنو
بساز . .💪🏿🌧'!
#درستهکهگذشتهشایدبدگذشته . .
#ولیقرارنیستآیندتبهخاطرگذشتهاتداغونبشہ . .
تولحظهزندگۍکنودوبارهتلاشڪن✨!
#قطعاموفقمیشۍ!
-آرزوت چیہ؟!
+ شهادٺ
- خیلۍخوبہ؛ اما میدونستے طبقِ
ڪلام امیرالمومنین، مقاموپاداشِکسۍکہ
میتونه گناھ کنہولۍآلوده نمیشہ،
از شهیدڪمترنیسٺ..✨؟!
ـ ـ ـــــ↻ـــــ ـ ـ ـ
اینستا؛واتساپوفیسبوكو امثالهم چند ساعتہقطعہ!
بہمحضاینکہوصل شه یه عدھشلمغز
میان میگناینم بخاطرطرحصیانتتون!
اینم از رئیسیتون!
اینم از نظامتون!
خبچگونسپس؟! یکم یاواش ببین🚶🏻♀!
علتش چۍبودھبعدافسار پارھکن://
ـ ـ ـــــ↻ـــــ ـ ـ ـ
گروهمختلطڪمبود!
چتڪمبود!
گفتوگوتوےڪلابهاوس
هماضافہشد
احسنٺ؛فَتباركاللّٰھ
ایناهمونانڪہازنیومدنآقاگلہدارن🙄💔!
#خستہنباشےدلاورخداقوتپهلوان://
ـ ـ ـــــ↻ـــــ ـ ـ ـ
خدایا
اگربگویۍلیاقت
شهادتندارۍ
خواهمگفت:
لیاقت ڪُدامیك از
الطاف توراداشتہام...
#شهیدحجتاللّٰھرحیمۍ🌤!-
••♥️⃟🦋¦ #شهیدانہ
ـ ـ ـــــ↻ـــــ ـ ـ ـ
مرحلہقبلازمانتوهاکممیشد،حالا دیگہ چیزۍبہناممانتووجودندارھ🚶🏻♀!!://
نوبتشلوارهاشدھ-😳-!
آخرشبہکجامیرسہخدامیدونہ🙄:/
#جاهلیتمدرن🚶🏻♀!
#نفوذ_فرهنگی😑-
ـ ـ ـــــ↻ـــــ ـ ـ ـ
#با_علی_تا_مهدی♡
امام عݪے(؏):
آن ڪس كه در عمݪ کوتاهے كند، دچار اندوه گردد و آن را ڪه از مال و جانش بھره اۍ در راه خدا نباشد خدا را بہ او نيازی نيسـٺ.🍃🖤
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۱۴ مهر ۱۴۰۰
میلادی: Wednesday - 06 October 2021
قمری: الأربعاء، 29 صفر 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️6 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام
▪️9 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️10 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
▪️18 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیهما السلام
مداحی آنلاین - نگاه امام رضا به شیعیان - استاد پناهیان.mp3
3.82M
🏴 #شهادت_امام_رضا(ع)
♨️نگاه مادرانه امام رضا(ع) به شیعیان گنهکار
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #علیرضا_پناهیان
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
+ببینمشتۍ . . .
تو اگہبخواۍمیشہ! هیچوقت قبول
نمیکنم کسۍ واقعا بخواد و نشہ
اگہ از تهِ تهِ تهِ قلبت بخواےخدا هم
از تمامِ تمامِ وجودش برات میخواد
و کمکتمیکنہبہهمینقشنگۍ😍✊🏻
+یکمباتوبقیہاشباخدا:)
ـ ـ ـــــ↻ـــــ ـ ـ ـ
مداحی_آنلاین_روضه_امام_رضا_میثم_مطیعی.mp3
1.39M
🔳 #شهادت_امام_رضا(ع)
🌴روضه امام رضا(ع)
🌴آنقدر زهر به بدن مبارکش اثر کرد
🎤 #میثم_مطیعی
⏯ #روضه
👌بسیار دلنشین
🔴گلچین بهترین #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
مداحی_آنلاین_روضه_امام_رضا_میثم_مطیعی.mp3
1.39M
🔳 #شهادت_امام_رضا(ع)
🌴روضه امام رضا(ع)
🌴آنقدر زهر به بدن مبارکش اثر کرد
🎤 #میثم_مطیعی
⏯ #روضه
👌بسیار دلنشین
رمان عشق گمنام
پارت ۶۷
استرس داشتم از اینکه علی اگه منو ببینه باز چی میگه .
انگار عمو هم فهمیده بود هی میگفت : نترس بابا جان .
بالاخره رسیدیم بیمارستان عمو پیاده شد گفت: من میرم کمک علی تو همینجا بمون تا بیاییم .
من: چشم .
عمو رفت منم هی طول ،عرض ماشین رو طی میکردم .
توی فکر بودم که یکی صدام زد ،برگشتم عقب عمو بود: آوا در ماشین رو باز کن .
نگاهی به علی که روی ویلچر نشسته بود نکرم .گفتم :چشم .
درو باز کردم اومدم کنار، عمو هم کمک علی داد که بشینه روی صندلی ،منم رفتم صندلی عقب نشستم .عمو هم رفت که ویلچر رو بزاره داخل بیمارستان .
علی :شما باز چه اومدین میشه بپرسم دقیقا برای چی هی چلو چشمای منین .
به سختی گفتم : علی تو واقعا منو نمیشناسی؟
علی کلافه گفت: خانم محترم منم خودمم نمیشناسم ،چه برسه به شما .
یه قطره ی اشکی از چشمام جاری شد .
......
بالأخره عمو اومد ،راه افتادیم به طرف خونه .
،
تقریبا اقوامدرجه یک اومده بودن خونه ی خاله فیروزه .
از در که وارد خانه شدیم . علی طوری که فقط من بشنوم گفت : چند روز بیهوش بودم .
نگاهش کردم گفتم :تقریبا دو هفته .
دیگه هیچی نگفت خاله اسپند دود کرده بود دور سر علی میچرخوند .
*
الان نزدیک دو ساعتی میشه که اومدیم . عمه ،دایی،عمو،خاله های علی تقریبا همه اومدن .
از موقعی که اومدیم علی رفته اتاقش استراحت کنه .به فکر این که میوفتم که علی من یادش نمیاد بغضم میگیره .خودم رو با کارا مشغول میکنم که گریه ام نگیره .
الان که هیچ کاری نیست ، تصمیم میگرم برم اتاق ویدا تا کمی استراحت کنم .
در رو که باز میکنم ،با سارا روبه رو میشم .
چرا توی این دوساعت ندیدمش ،
میرم جلو :سلام سارا خوبی؟
سارا نگاهی به من می اندازد :علیک سلام ، ممنون .
من:چرا اینجا نشستی میرفتی کنار بقیه .
سارا چیزی نمی گوید بعد روبه من میگوید :
ادامه دارد ......🥀
نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام
پارت ۶۸
:یادم رفت بهت بگم ان شا الله خوشبخت بشین .
اشک در چشمانم جمع میشود ،سارا داشت متلک میگفت .
بلند میشود بعد از کنارم رد میشود ،روی تخت ویدا مینشینم .
باورم نمیشه که همچین اتفاقی افتاده ، صدا ی موبایلم بلند میشود از جیب مانتو ام برش میدارم ،نگاهی به صفحه می اندازم رئیس پایگاه بسیج مونه طی این چند روز دانشگاه هم نرفتم حتم دارم که این ترم میوفتم .
تماس را وصل میکنم .
من:سلام خوبین خانم ستوده ؟
خانم ستوده:علیکم سلام ،خانوم شما چرا این چند روز نمیایی دانشگاه ؟
من:ببخشید خانم اینقدر سرم شلوغ بود .
خانم ستوده:معلومه سرت شلوغه خب عروس خانمی دیگه مهمون میاد میره .
در دلم میگویم ای کاش همینطور بود .
باصدای لرزونی میگویم : خانم کاری داشتین ؟
خانم :آره عزیز چند روزه دیگه وفات حضرت زینبه ،دقیقا میشه دو هفته دیگه . میخواستیم حسینه ی بسیج رو سیاه پوش کنیم گفتم اگه میتونی بیا .
من: اگه تونستم میام .
خانم : اگه میتونی با آقا داماد بیا که ماهم ببینیمش .
ابن دفعه بغضم بیشتر میشود میگویم: خانم فکر نکنم بتونن بیان .
خانم ستوده انگار متوجه ی بغضم من شده باشه میپرسد:چیزی شده ؟
گریه ام میگیرد میگویم :.......
تمام ماجرای این دو هفته را میگویم ،خانم ستوده هم میگوید:نگران نباش توسل کن به حضرت زینب که بی جواب نمیزارتت .
بعد صحبتی طولانی تماس را قطع میکنم .
دیگر حال خوابیدن را ندارم . از اتاق میروم بیرون . انگار همه رفتن ،ففط ما موندیم .
ویدا روی مبل نشسته در حال تلویزیون دیدن است ،آرمان هم کنارش ،مامان هم داخل آشپزخانه خانه با خاله فیروزه ،بابا را نمیبینم احتمالا رفته مطب ،عمو هم ..... نگاهی میکنم او هم نیست بیخیال میشوم ،میخواهم بروم به اتاق علی به سمت اتاقش میروم در میزنم .
-تق تق
بعد از چند ثانیه میگوید : بله ؟
در را باز میکنم میروم داخل روی تخت دراز کشیده گوشی ام دست سرش را بلند میکند که با من روبه رو میشود .
ادامه دارد ......🥀
نویسنده:فاطمه زینب دهقان🌼
کپی فقط با نام نویسنده مجاز است