eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.2هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 شیطان، یهو از ما، همه‌ی آنچه که براش خطرناک یا دردناکه رو، نمی‌گیره! ❌ بلـــــکه؛ یکی یکی اَزَمون می‌دزده‼️ امروز فقط میگه؛ کار داری، تعقیباتت رو نخون! دو روز بعد تسبیحاتِ بعد نماز رو می‌گیره‼️ چند وقت بعد؛ نجوا میکنه؛ اگه اول وقت نخونی چیزی پیش نمیاد، حالا وقت داری.. ✖️یوقت‌ میبینی نماز مغرب و عشاءت... شیطان، یکی یکی ازمون می‌دزده‼️ یکی یکی ... و زود ... ازش پس بگیریم ، تا روی هم تلنبار نشه. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
آیات نور هدیه به شهید دهقان امیری ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
آره خلاصه ..... ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
🌙💭 زمین‌براے‌داشتنت‌ حقیر بود... و آسمان‌به‌تو‌بیشتر‌ می‌آید...💔 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#برادرم
فکر کردم فقط من از این کارا میکنم نگو داداشمون هم از این کارا میکرده😉 چه الاغ خوش شانسی بوده شهید گوشاشو کشیده😁
بالا‌ عکس‌ پدࢪ‌ان‌ شهیدِشونه☺️ که‌ همه‌ دࢪ‌ جنگ‌ شهید شدن..!💔 پسࢪ‌ا هم‌ به‌ یاد پدࢪ‌ان‌ دࢪ‌ همان حالٺ با هم‌ عڪس‌ گࢪ‌فٺند😍 واقعاً زیباسٺ این‌ ٺصویࢪ‌:)❤️ 🖤|@Shahid_dehghann
با یاد تو روزگـار برگشت به من عطر نفس بهــار برگشت به من فریاد‌ زدم نام خودم را در کوه نام تو هــزاربار برگشت به من ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
رمان لبخندی مملو از عشق به قلم: - ریحانه بانو❤💛 #Part_72 - من و شما هیچ ربطی بهم نداریم! ایمان اشکی
رمان لبخندی مملو از عشق🙂 به قلم:😘 - ریحانه بانو😉 - توی تصادف. - چندسالش بود؟ و منتظر نگاهم رو به چشم‌های قرمزش دوختم! - همون روز 18 سالش میشد. با تاسف سرم رو تکون میدم و جواب میدم: - وایی، من متاسفانم با چشم‌های نگران به ایمان نگاهی می‌ندازم سرش رو توی دستاش گرفته و محکم شقیقه هاش رو فشار میده: - آقا ایمان خوبید؟ اما انگار صدام رو نمی‌شنوه و شروع می‌کنه به بلند بلند صحبت کردن: - قرار بود اون روز براش یه تولد بزرگ بگیریم، اون روز بهش گفتم میام دنبالت تا بریم بیرون و کادوی تولدت رو بهت بدم، اما قرار بود دیرتر برسونمش خونه تا سوپرایز بشه. دانشجوی ترم اخر پزشکی بودم و یه ماشین درب و داغون داشتم، غرورم اجازه نمیداد از پدرم کمک بگیرم برای خرید ماشین بهتر . همون روز ماشینم آب و روغن قاطی کرد و موندم بین راه، هرکاریش کردم روشن نشد که نشد وقتی‌هم که روشن شد ، حسابی دیر کرده بودم. پام رو گذاشته بودم روی گاز و می‌رفتم به سمت دبیرستان چند باری نزدیک بود تصادف کنم، اما شادی و برق تو چشم‌های آیدا موقعی که بهش گفتم خودم میام دنبالت مهم تر از جونم بود. به اینجا که می‌رسه اشک‌هاش روی گونه‌های ترش می‌ریزه، تا حالا اشک مردی رو ندیده بودم! آخه همه می‌گن مردها که گریه نمی‌کنند! - نزدیک دبیرستان راه بسته شده بود. برای همین از ماشین پیاده شدم و از راننده‌های جلوتر پرسیدم چه اتفاقی افتاده گفتن جلوتر تصادف شده و ماشین منفجر شده. ماشین رو جایی پارک کردم و مجبور شدم پیاده راه بیفتم تا دبیرستان حدودا پنج دقیقه راه بود. وقتی رسیدم نزدیک تر دیدم راه رو با یه نوار زرد رنگ خطر بسته بودن متعجب نگاهی به اطراف انداختم که.. به اینجاه رسید صداش از شدت بغض خش دار شده بود. - آقا ایمان ادامه ندید! - که نگام افتاد به یه دخترک که فرم دبیرستان تنش بود، وقتی روی صورتش نگاه کردم آیدا رو دیدم، آیدای من افتاده بود دور حلقه آتیش و صورتش شده بود پر از خونای لخته شده، با تموم توان سرباز مراقب رو کنار زدم و به طرف آیدا رفتم، بین راه چند باری سکندری می‌خوردم و دوباره بلند می‌شدم به امید اینکه اون چشمای بسته آیدا نیست که زیر حجم خون پنهان شده وقتی بهش رسیدم،.. اون، اون خودش بود، آیدا بود. همون کسی که بر اثر تصادف و انفجار ماشین، میگفتن مُرده روی زانوهام افتادم زمین، بلند اسمش رو فریاد زدم ولی دیگه با صدای قشنگش بهم جواب نداد نگفت جان آیدا صورت دوتامون از شدت اشک خیس بود! چقدر سخته برسی بالای سر خواهرت در حالی که جون داده... یاد زمانی می‌افتم که اسما توی دبستان از روی پله‌ها افتاده بود و پاش شکسته بود! چقدر نگرانش شدم و خدایاشکر کردم که اتفاق مهم تری نیافتاده! نگفت من قربون اون صدای دختر کشت بشم . ولی من فقط اسمش رو صدا می‌زدم برای بار اخر بغلش کردم، بوی تنش رو به جون کشیدم، چشای خوشگلش رو بوسه بارون کردم، ولی اون هیچ کاری نکرد، آیدام دیگه نبود.برای همیشه رفته بود. بزور سعی داشتن بلندم کنن! بهم میگفتن اون مرده پس چرا هنوز بوی خوش نوزاد میداد؟ من توجهی به حرفا شون نداشتم و فقط آیدا رو صدا میزدم، من آیدامو می‌خواستم چرا! چرا داشتن دورم میکردن؟ از دستشون خلاص شدم و خواستم به سمتس برم ولی بازم گرفتنم هق‌هق مردونش که اوج می‌گرفت دلم آب میشه و اشکام مثل بارون روی صورتم می‌ریزه - داغون شدم...تا تو رو دیدم! ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛