eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.4هزار ویدیو
765 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
_💔🚶🏾‍♂ #تصویر #نوشته
♦️ شهادت نام گرفت وقتی خدا :) کسی را کشت🌱 از شدت عشق... 🥀به یاد بود شهید والا مقام عباس دانشگر🥀 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•| با تو بودن عشق میخواد .. ♥️✨ ارسالی از ممبرعزیز کانال داداش محمدرضا😍💚 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•| با تو بودن عشق میخواد .. ♥️✨ ارسالی از ممبر عزیز کانالمون 😍💚 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
45.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•| با تو بودن عشق میخواد .. ♥️✨ ارسالی از ممبر عزیز کانالمون😍💚 ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
[🌱|] مگر می‌شود خواهر در روز تولد عزیزبرادرش در کنارش نباشد... خود را رسانده به کنار مزار جسم زمینی‌ات💚🍃 به یاد روزهایی که روی زمین در کنارش بودی😍... تولدت مبارک حضرت برادر گل مهدیه‌خانم🌺 ˹•🌱https://eitaa.com/joinchat/3879928037C0302355822
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜 رمان اورا 💜 قسمت سی و نهم یه حدود نیم ساعتی پایین معطل بودیم همه مون سکوت کرده بودیم ظلم بود واقعا فکر شو بکن دختر باشی این همه کلاس و این ور و اون بری روی اسم پد رو مادر خانم دکتر و آقا دکتر یدک بکشی و حتی شعور به بچه دبستانی رو نداشتن بعد دوست پسری که یه عمر بهش امید داشتی بهت خیانت بکنه یه بی همه چیز رو صورتت خط بندازه مامان و بابات از خونه بندازن بیرون از ارث محرومیت کنن همه چیتم ازت بگیرن سرطان بندازن به جونت بعدشم برن به جات فرزند خونگی بیارن هه قشنگه نه؟ دقیقا سر نیم ساعت بود که مامان وبابا اومدن پایین هردوشون اخم رو صورتشون بود بهشون گفته بودم لباس مشکی بکنن تنشون وقتی اومدن همگی باهم رفتیم بیرون هرکسی سوار ماشین خودش شد و زهرا و مهدی سوار ماشین جدا شدن و منو و حامدم سوار ماشین جدا شدیم ولی من صندلی عقب نشسته بودم ما جلو تر راه افتادیم و رفتیم سمت بیمارستان رسیدیم رفتیم پایین که بابا با عصبانیت اومدم سمتم که حامد و مهدی جلوشو گرفتن
از چشمای. بابا خون می‌بارید اخمی کردم سرمو جوری تکون دادم که بفهمن باید رن سمت بیمارستان همگی که رفتیم جلو به پرستار گفتم گفت اجازه نداری کسی رو ببری با خودت بهش گفتم فقط میخوام نگا کنن همین گفت باشه برگشتم سمتشون که زهرا با بغض اومد سمتم بغلش کردم و رفتم سمت اتاق چادرمو دادم به زهرا مهدی و حامد نیومدن ولی بابا و مامان و زهرا اومدن دنبالم رفت تو و سلام کردم به دکتر بهش گفتم چی شده و چی نشده تونم اخمی کردو با لذت قبول. کرد که اونا بیان و ببینن رفتم رو تخت سیم هارو بهم وصل کردن برگشتم بقیه رو ببینم که زهرا عین ابر بهار گریه میکرد مامان گریه میکرد ولی بیشتر تو بهت بود بابا هم عصبانی بود و از نفس های بلند و سینه هاش که بالا پایین میشد فهمیدم چشمامو بستم و به دکتر حکم شروع رو دادم حدود دو ساعتی تو اتاق بودم ضعف بدی گرفته بودم موهام که ریخته بود رو گرفتم دستم با کمری خمیده اومدم بیرون زهرا کمکم کرد بشینم رو صندلی بعدش لباس هامو گرفت تا بپوشم ولی پوشیدم کیک و شیر کاکائو برام خریده بود خوردم از مامان وبابا که پرسیدم گفت که مامانم خیلی کرده بود و بابا هم عصبانی بود دیگه تحمل نکردن و رفتن بیرون پوزخندی زدم فکر کنم انتظار اینو. نداشتن خوبه عالیه اصلا به زهرا و مهدی نگا کردم یادم نبود اینا نامزدی شون بود دو سه روز پیش جیغ بنفشه ای کشیدم و پریدم بغل زهرا و کلی ماچش کردم که مبارک و اینا رفتیم بیرون برای اینکه حال و هوام عوض بشه هم حال و هوای بقیه گفتم بریم خرید برای عقد پسرا رفتن رفتن آقا حامد کاراشو داد بهم که اگه چیزی خواستم بخرم با کارتش بخرم کلی اولش گفتم نه و تعارف تیکه پاره کردیم ولی آخرش داد بهم منم کلی ذوق کردم چون حدود 5تومنی میتونستم بردارم رفتم با زهرا سمت پاساژ 💜نویسنده :A_S💜
بسـم‌ربِّ‌الحسـن💚:)
‹ 📸 › . . چه شودکه نازنینا،رُخ خود به من نمائی به تبسّمی،نگاهی،گرهی ز دل گشائی... به کدام واژه جویم،صفت لطیف عشقت که تو پاک تر از آنی که درون واژه آئی... السَّلامُ‌عَلَیک‌یاخَلیفَةَ‌اللهِ‌فےارضِھ^^! ‹ ↵🌤 ›