ای کربلا نرفته کمی صبر پیشه کن
دنیای ما همیشه که بر این روال نیست..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر چه سخت است؛اما
دلتنگ تو بودن عجب حال قشنگیست...
حسین جانم 💔
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥رژه نظامی فوق العاده نیروهای دانشگاه افسری ارتش در حضور رهبر انقلاب!
+اخه هماهنگی رو...
ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ
♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
😍🥲
💔💔
13 ساله اقا نطلبیدی منو
چطور دلت میاد منو نطلبی💔
واقعا من اضافم توی این دنیا؟؟
یک نگاهی بابارضا💔
💜 رمان اورا 💜
قسمت هشتاد و ششم
راهی خونه شدم لباسام رو عوض کردم و نشستم روی تخت.
نگاهی به گوشیم کردم. درست و صاف رو به قبله نشستم و صوت زیبای زیارت عاشورا رو گذاشتم.
این بار دلم نگرفته بود با هر جمله ای که میگفت من دلم آروم میشد.
نمیگم دلم ما اروم بود نه...... ولی انگاری یکی مهتابی تو دلم روشن کرده بود.
بعد از تموم شدنش سعی کردم با هیچ فکری این آرامش ابدی رو به هم نریزم.
سرم رو روی بالشت گذاشتم و بدون مکث بی هوش شدم.
.....
دو روز بعد...
.....
تو جام غلتی زدم و به پشت خوابیدم.
بیش از اندازه خوابیده بودم ولی نمیتونستم از خوابم بگذرم.
همون جوری چشم بسته یه ریکاوری کردم خودمو.
از ذوق اینکه امروز عقدمه لبخند دندون نمایی زدم و بلند شدم برم آماده شدم برای ارایشگاه
نشستم روی تخت و پیامکی به حسین دارم و اعلام بیداری کردم.
با ذوق رفتم سمت سرویس و کارا ها رو انجام دادم.
اومد با ذوق و اشتیاق بالای 100درصد در کمدم رو باز کردم لباسم که توی کاور بود رو برداشتم و جلو اینه گرفتم.
جیغ خفه ای کشیدم و لباس رو گذاشتم روی تخت.
یه بلوز نصف آستینه و یه شلوار ساده مشکی و جوراب رنگ بلوز و روسری و ساق دست ست کردم.
رفتم پایین و با صدای بلند و پر از شادی سلامی به مامان و بابا دادم.
اونام با خوش رویی جوابم رو دادن که.... نشستم پشت میز و با اشتها و ولع هرچی روی میز بود رو قاپیدم.
مامان که ذوق من رو دید بعد از صبحانه یه چایی نبات بهم داد که پس نیوفتم.
تو راه تا برسم تو اتاق جیگ جیگ ساز میاد رو برای خودم میخوندم و برای خودم دست میزدم.
هرکی نباشه فکر میکنی تو اون لحظه که من چیزی کشیدم.
رسیدم تو اتاق و تک تک لباسام رو با ذوق عمیقی تو وجودم تنم کردم.
دیگه وقت آرایش بود برای اینکه صورتم بی روح نباشه فقط یهکمرژ زدم و ابرو هام رو مرتب کردم.
روسری ام رو سرم کردم و با سوزن چادرم رو روش فیکس کردم.
در حال بر اندازی خودم بودم که....... صدای زنگ در خونه اومد.
جیغ بلندی کشیدم و دور خودم چرخیدم.
صدای خنده بابا یه شادی ام خجالت اضافه کرد.
💜نویسنده : A_S💜
هدایت شده از خلا
-
و بـالاخـرهه
گروهخدماتخنس،راهاندازیشد🥳💜
اینجا @KHADAMAT_KHANES
میتونیباکمترینهزینه،
بهترین بنر و پروفایل روتهیهکنی😉
بهدلیلتازهتاسیسبودن، تخفیفویژهگزاشتیم'
چندوقتدیگهقیمتمیرهبالاترها!🪢
#بجنباز_تخفیف_جانمونی🕶
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
「➜@KHADAMAT_KHANES」