eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
💜 رمان اورا 💜 قسمت صد و یازدهم با مشت کوبیدم روی ران پاهاش که خنده اش بیشتر شد....این بار منم با خنده اش خنده ام گرفت خنده اش قطع که شد دستشو گذاشت پشت سرم و سرمو کشید سمت خودش بوسه ای روی سرم زد! لبخند پهنی زدم که جوابمو داد و گفت: _این کلا هارو کربلا که رفته بودم خریده بودم گفتم یکی برای خودم یکی برای خانومم حالا دیگه قسمت شما شد! _مگه قرار بود قسمت کس دیگه ای بشه؟ _خب دیگه؟ _حسییییییین؟ 🥺 _جاااانننننممم ماشین رو روشن کرد و راه افتاد به حالت قهر رومو برگردوندم.... انتظار داشتم از دلم در بیاره ولی زهی خیال باطل داخل کوچه ای ‌شد و پیاده شد.... پیاده شدم و همراهش رفتم یه لحظه وایسادم.... شبیه جوجه اردک زشت دنبالش راه افتاده بودم اومدم ازش سوال بپرسم که خیلی ازم زده بود جلو دویدم سمتش و با تعجب به این ور و اون ور نگاه میکردم فهمیدیم که اومدیم پاساژ ولی چرا همه مغازه هاش بسته بود اصلا هواسم به جلوم نبود که تقققققق خوردم تو یه چیز سفت گفتم الان سرم رو میارم بالا حسین رو میبینم ولی با سر رفته بودم تو قابلمه اومدم کنار که آقاهه ازم عذر خواهی کرد و رفت برگشتم که حسین علنا پهن زمین شده بود خودشو کنترل کرد و با دستش بهم نشون داد که برم دنبالش چشم غره ای بهش رفتم و دنبالش راه افتادم ولی خدایی چرا هواسم به جلو نبود.... پیچید داخل یه راه رو و یهو ناپدید شد ترس کل. وجودمو یهو گرفت همه جا تاریک بود و هیچ جا رو نمیتونستم ببینم آروم آروم قدم برداشتم و حسین رو هی صدا میزد که یکی دستشو گذاشت روی چشمام جیغم کل پاساژو پر کرد دستمو گذاشتم روی دستایی که روی چشمام بود فهمیدم مرده چون مو روی دستش بود دست حسینم نبود! دست.... دست... دستای بابام بود🥺 دستاش رو گرفتم و از روی چشمام بر داشتم 💜نویسنده : A_S💜
💜 رمان اورا 💜 قسمت صد و دوازدهم بابا دستشو دور شونه ام قفل کرد و گفت : "(تولدت مبارک دختر بابا)" ته دلم یهو خالیی شد نه از ترس و تعجب از خوشحالی از ته دلم تازه یادم افتاد که امشب تولدم بود برگشتم سمتش و محکم بغلش کردم بابا دم گوشم نجوا کرد: _یه هدیه توپ پیش من بدهکاری _دست شما طلا _برگرد برگشتم که دیدم یهو چراغ های بنفش روشن شدن همینجوری یکی یکی لامپ های کوچولو دورم روشن میشدن با لذت و هیجان به لامپ نگا میکردم که یه چراغ سفید و بنفش جلوم روشن شد و همه کسانی که اونجا بودن پیداش شدن! زهرا... زینب....شوهراشون..... مامان و حسین توی چشمام اشک جمع شده بود تا خواستم برم طرفشون بابا دستشو گذاشت روی شونم و دستشو طرفی گرفت دستشو دنبال مردم چشمم خورد به تلوزیون بزرگ روبه روم ارتباط مستقیم با جمکران بود لبخند زدم و سلام دادم "اسلام علیک یا صاب الزمان..ورحمة الله و برکاته" حسین اومد کنارم و اونم سلام داد بابا رو کرد به هردومون و گفت: _هدیه من به ترنم یه سفر جمکران خانوادگی که خرجش با منه و یه سفر کربلا دو نفری انشالله که اونم بازم با خودمه باورم نمیشد که بابا همیچین هدیه ای رو بهم داده باشه 💜نویسنده : A_S💜
... بِسْمِ‌اَللّٰهِ‌اَلْرَحْمٰنّ‌اَلْرَحِیِمْ ...
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
_♥️🌸 #تصویر #داداش_گلم
شهید محمدرضا دهقان امیری: "به قول شهید آوینی شهادت بال نمیخواد حال میخواد... این جمله ی آخر منه" ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ ♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜 رمان اورا 💜 قسمت صد و سیزدهم اشک تو چشمای هردومون جمع شده بود حسین اومد دست بابا رو ببوسه که بابا دستشو عقب کشید و روی سر حسین رو بوسید دستمو جلو بردم و دست بابا رو ماچ کردم بابا هم گریه اش گرفته بود دستمو گرفت و گفت: انشالله که خوشبخت بشی بابا جان منو ببخش ترنم جانم ببخش ترنمم بخشید دخترم من خیلی بهت بدی کردم خیلی اذیتت کردم خیلی منو ببخ... دیگه نتونست ادامه حرفشو بزنه رفت... دستمو ول کرد و رفت.. . لبخندی زدم و سرمو گرفت بالا و از ته دل خدارو شکر شکرت...🌱 برگشتم سمت حسین که لبخند پر مهر بهم تحویل داد برگشتیم سمت مامانا🤍 با خانوما گرم صحبت شدیم بابا و حسینم گرم صحبت بودن نگاهم افتاد روی شمع.. شدم 24ساله... خدا امسال حسین رو بهم هدیه داده بود.... از ته دلم آرزوی یه زندگی پر از خوشبختی کردم کیک رو برش زدیم به همه با دست خودم کیک رو میدادم موقع کادو ها زهرا حالش بد شد مجبور شدیم هدیه اون رو اول باز کنیم از طرف بچه اش بود.... اون بهم هدیه داده بود با عشق باکسش رو بوییدم و اومدنش رو از خدا زود تر آرزو کردم رفتن.... هدیه مامان و بابا رو باز کردم! یه چادر بود... با یه کفش کوچیک نوزادی به عشق بچه مون حسین با ذوق با کفشا نگا میکرد از ته دلم خنده کوتاهی کردم و قربون صدقه اش رفتم 💜نویسنده : A_S💜
💜 رمان اورا قسمت صد و چهاردهم کادو همه رو یکی یکی باز کردم... ماشین از طرف حسین چادر روسری و ساق بلوز و شلوار کفش نوزادی لباس نوزادی دست گل کلی چیز بودن همه اینا.... خوشحال بودم که اهمیت دارم برای خانواده ام از بقیه خداحافظی کردیم... خواستم سوار ماشین حسین بشم که یاد پشت بوم خونمون افتاد من چقدر اونجا ها میرفتم و سیگار میکشیدم باید بهش میگفتم.... باید به حسین میگفتم که چی بودم ولی نه.... خودش گفت که گذشته،گذشته است مهم نیست.! روبه حسین گفتم که قراره ببرمش دیدن ماه و ستاره ها آدرس خونه رو بهش دادم که کل وقت متعجب بود ولی برام مهم نبود مهم این بود که ماهش خودم بودم و ستاره هاش ستاره های آسمون بودن بهش گفتم بره تو اتاقم تا بیام پیشش رفتم تو اشپر خونه و خوراکی هام رو برداشتم و سمت اتاقم پرواز کردم... بالش و پتو رو برداشتم و بردم بالا پهن کردم همه چی رو چیدم و صداش زدم! دنبالم اومد ولی پشت بودم رو دید چشمام از تعجب گرد شده بود... خنده کوتاه تو گلویی کردم و دستشو گرفت و کشیدمش سمت صندلی و میز نشوندمش که با چشماش بهم فهموند که قضیه رو براش توضیح بدم نشستم روی صندلی و با ولع و ناراحتی و تاسف براش کل گذشته از کل زندگیم براش گفتم خیلی جاها دستمو می‌گرفت و همدردی می‌کرد خیلی جاها نصیحت خیلی جاها هم پای من گریه میکرد 💜نویسنده : A_S💜
🔰 امر به معروف اثر دارد. 🔹متن داخل عکس را بخوانید و از تأثیر شگفت امر به معروف را مطلع بشوید. 🔹اگر هنگام امر به معروف نگران پرخاش و رفتار تهاجمی فرد متخلف هستید، بدانید که طرف مقابل خیلی بیشتر از شما استرس دارد. 🔹محکم و با صلابت و در عین حال محترمانه و با لحن خوب ، تذکر لسانی را بدهید و رد شوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَللّٰهُمَّ‌لَا‌تَحْرِمنِیْ‌مِن‌الحُسَیْن ... 💔 ۳۸ روز تا محرم الحرام.. ــ ــ ــ ــــــــ✿ـــــــ ــ ــ ــ ♥️🍃https://eitaa.com/joinchat/2951282779Ca3749dec3f
سلام، یه هدیه خاص براتون دارم😊 ابتدا برای سلامتی امام زمان (عج) صلوات بفرستین و بعد از بین عدد ۱ تا ۱۰ یک عدد انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید و هدیه تون رو دریافت کنید😉 پاکت 1️⃣ پاکت 2⃣ پاکت 3⃣ پاکت 4⃣ پاکت 5⃣ پاکت 6⃣ پاکت 7⃣ پاکت 8⃣ پاکت 9⃣ پاکت 0⃣1⃣ دوستان این نامه‌ها برگرفته از توقیعات امام زمان برای شیعیانشون هست. این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید و این هدیه زیبا رو بهشون عیدی بدین☺️