سلام چالش داریم ❤️
همین الان😜
به این ایدی😋
https://eitaa.com/z_ahra_88
بدوو🏃♀🏃♀
🙃 #تلنگر
سه چیز را با احتیاط بردار:
قدم،قلم،قسم! 👍
سه چیز را پاک نگهدار: جسم،لباس،خیال!👌
از سه چیز کار بگیر:
عقل،همت،صبر!💓
از سه چیزخود را نگهدار:افسوس، فریاد، نفرین کردن!😉
سه چیز را آلوده نکن:
قلب،زبان،چشم!👌
اما سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نمی کنم:خدا،مرگ و دوست خوب...❤️❤️
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
#تلنگࢪ
#بہخودمونبیایم🚫 #در_فراغ_حسین
#حرف_دل💛
دلم ڪبوتریست🕊
ڪه دوشنبه ها میان🥀
صحن بین الحسنین😍
گرفتار میشود!🙂
دستے سوے بقیع و🍂
چشمے سوے ڪربلا!•••🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی روسریش رو شل میکنه که دیده بشه 😡😔
یکی هم به خاطر چادری بودنش شهید میشه (شهیده زینب کمایی)
#شهیدانه
#پخشحداکثری
سایه رو سرمه✋
همه باورمه🔐
همه زندگیه من و مادرمه🍇🌙
کی گفته که بی حرمه✨🌎
دل و دلبرمه💛✋
#امامحسنےامـ
#نوکرالحسن
•| #کلامشهدا|•
می پرسید:« بنظرت وقتےشہیدشدم🕊🥀
ڪےمیادبراممداحےمی ڪنھ؟»🎤
باغیظمےگفتم:« هیچڪے😤،
همین مداحهاے
الڪےپلڪےرومیاریم.»😬
مےرفتتوےفڪر:
«یعنےمیشهـحاجمحمودڪریمےوسیدرضا نریمانےبیان؟»🤔
مےگفتم:«دلتخوشھ ! اینابیڪارنبراے مجلستوبخونن؟!»
باحسرت مےگفت:
«ولےمنآرزومہ !»❤️
#شہید_محسن_حججے
✨ قسمت #نوزدهم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
آخر هفته شد ✨و خواستگارها اومدن و من از اطاقم میشنیدم که با بابا دارن سلام و احوال میپرسی میکنن😒
مامانم بعد چند دیقه صدام کرد 😐
چادرم رو مرتب کردم و با بیمیلی سینی چای رو گرفتم و رفتم به سمت پذیرایی😞تا پامو گذاشتم بیرون مامانش شروع کرد به تعریف و تمجید از قد و بالای من😐
ــ بهبه عروس گلم😊
فدای قد و بالاش بشم😊این چایی خوردن داره ازدست عروس آدم😊
فک نمیکردم پسرم همچین سلیقه ای داشته باشه 😀
داشت حرصم میگرفت و
تو دلم گفتم به همین خیال باش😒
وقتی جلو خواستگاره رسیدم اصلا بهش نگاه نکردم😑
دیدم چایی رو برداشت و گفت :
ــ ممنونم ریحانه خانم😊
نمیدونم چرا ولی
صدای سید تو گوشم اومد😲😳
تنم یه لحظه بیحس شد و دستام لرزید😟قلبم💓داشت از جاش کنده میشد😯تو یه لحظه کلی فکر از تو ذهنم رد شد😊نمیدونم چرا سرم رو نمیتونستم بالا بگیرم😔اصلا مگه میشه سید اومده باشه خواستگاری؟!😯
نگاه به دستش کردم دیدم
انگشتر زهرا رو هم نداره دیگه😊
آروم سرم رو بالا اوردم که ببینمش😐😰
دیدم عهههه
احسانه...😡😐داشت حرصم میگرفت از اینکه چرا ول کن نبود😡
یه خواهش میکنم سردی بهش گفتم و رفتم نشستم 😑بعد چند دقیقه بابا گفت: خب دخترم آقا احسان رو راهنمایی کن برین تو اتاق حرفاتونو بزنین
با بیمیلی بلند شدم
و راه رو بهش نشون دادم😑
هر دوتا روی تخت نشستیم و سکوت😐
ــ اهم اهم...شما نمیخواید چیزی بگید ریحانه خانم؟!☺
ــ نه...شما حرفاتونو بزنین.😑
اگه حرفای من براتون مهم بود که الان اینجا نبودید😐
ــ حرفات برام مهم بود ولی خودت برام مهم تر بودی که الان اینجام☺ولی معمولا دختر خانم ها میپرسن و آقا پسر باید جواب بده
ــ خوب این چیزها رو بلدینا...معلومه تجربه هم دارین😐
ــ نه! اختیار داری
ولی خوب چیز واضحیه
به هر حال من سوالی به ذهنم نمیاد😏
و چند دقیقه دیگه سکوت😐😐
راستی میخواستم بگم از وقتی چادر میزاری چه قدر با کمال شدی😊 البته نمیخوام نظری درباره پوششت بدما چون بدون چادر هم زیبا بودی و اصلا به نظر من پوششت رو چه الان و چه بعد ازدواج فقط به خودت مربوطه و باید خودت انتخاب کنی👌
از ژست روشنفکری و حرف زدناش حالم بهم میخورد و به زور سر تکون میدادم😐تو ذهنم میگفتم الان اگه سید جای این نشسته بود چی میشد😊😍یه نیم ساعت گذشت و من همچنان چیزی نگفتم و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار آزاد حرف زد 😒
و آخر سر گفتم :
اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون😐
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد
✨ قسمت #بیستم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
ــ بفرمایین ...
اختیار ما هم دست شماست خانم 😊
حیف مهمون بود وگرنه با
آباژورم میزدم تو سرش ...😐
وارد پذیرایی شدیم و مادر احسان سریع گفت وایییی چه قدر به هم میان...
ماشاالله...ماشاالله 😊
بابام پرسید :
ــ خب دخترم؟!
.
منم گفتم :
ــ نظری ندارم من😐😐
ــ مامانم سریع پرید وسط حرفمو گفت: بالاخره دخترها یکم ناز دارن دیگه...
باید فک کنن😊
مادر احسانم گفت :
ــ اره خانم😊...ما هم دختر بودیم میدونیم این چیزارو😉عیبی نداره😁 پس خبرش با شما.
خواستگارا رفتن و من سریع گفتم :
ــ لطفا دیگه بدون هماهنگی من قراری نزارید😐
مامان : ــ حالا چی شده مگه؟؟😕
خب نظرت چیه؟!
ــ از اول که گفتم من مخالفم
و از این پسره خوشم نمیاد 😑😞
و حالا شروع شد سر کوفت بابا که :
تو اصلا میدونی چه قدر پول دارن اینا؟! میدونی ماشینشون چیه؟! 😠میدونی پدره چیکارست؟! میدونی خونشون کجاست؟!😡
ــ بابای گلم من میخوام
ازدواج کنم نمیخوام تجارت کنمکه😐
ــ آفرین به تو...معلوم نیست به شما جوونا چی یاد میدن که عقل تو کله هاتون نیست😐😠
ــ شب بخیر... من رفتم بخوابم😒
اونشب رو تا صبح نخوابیدم😕
تا صبح هزار جور فکر تو ذهنم میومد😐
یه بار خودم با لباس عروس کنار سید تصور میکردم 😊اما اگه نشه چی؟!😔
یه بار خودمو با لباس عروس کنار احسان تصور میکردم😐داشتم دیوونه میشدم😕
از خدا یه راه نجات میخواستم😞🙏
خدایا حالا که من اومدم خب سمتت تو هم کمکم کن دیگه😔
فرداش رفتم دفتر بسیج...
یه جلسه هماهنگی تو دفتر آقاسید بود آخر جلسه بود و من رفته بودم توی حال خودم و نفهمیده بودم که زهرا پرسید :
ــ ریحانه جان چیزی شده؟!😯
ــ نه چیزی نیست😕
سمانه که از خواستگاری دیشب خبر داشت سریع جواب داد : چرا ...دیشب برا خانم خواستگار اومده و الان هوله یکم😄
زهرا : اِاااا مبارکه گلم... به سلامتی😊
تا سمانه اینو گفت دیدم آقاسید سرشو اول با تعجب😳بالا آورد ولی سریع خودشو با گوشیش📱مشغول کرد بعد چند بار هم گوشی رو گرفت پیش گوشش و گفت :
ــ لا اله الا الله... آنتن نمیده😡
و سریع به این بهونه بیرون رفت😕
ولیمن دلیل این حرکتشو نمیفهمیدیم😐
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد
✨ قسمت #بیست_و_یکم
📗 #چند_دقیقه_دلترا_آرامکن
دلیل این حرکتشو نمیفهمیدیم😕
با سمانه رفتیم بیرون و آقاسید هم بیرون در داشت با گوشیش حرف میزد...
تا مارو دید که بیرون اومدیم سریع دوباره رفت داخل دفتر 😐
من همش تو این فکر بودم که موضوع رو یه جوری باید به آقا سید حالی کنم😕
باید یه جوری حالیش کنم که دوستش دارم😞
ولی نه...
من دخترم و غرورم نمیزاره😕✋
ای کاش پسر بودم😔
اصلا ای کاش اونروز دفتر بسیج نمیرفتم برای ثبت نام مشهد😔
ای کاش از اتوبوس جا نمیموندم😞
ای کاش... ای کاش....😔ولی دیگه برای گفتن این ای کاش ها دیره😞
امروز آخرین روز امتحانهای این ترمه
زهرا بهم گفت :
ــ بعد امتحان برم آقاسید کارم داره
ــ منو کار داره؟!😯
ــ آره گفته که بعد امتحان بری دفترش
ــ مطمئنی؟!😯
ــ آره بابا...خودم شنیدم😊
بعد امتحان تو راه
دفتر بودم که احسان جلو اومد
ــ ریحانه خانم😉
ــ بازم شما؟! 😯😡
ــ آخه من هنوز جوابمو نگرفتم😕
اگه دیشب جلوی پدر و مادرتون چیزی نگفتم فقط به خاطر این بود احترامتون رو نگه دارم😕وگرنه جواب من واضحه لطفا این رو به خانوادتون هم بگید😐
ــ میتونم دلیلتون رو بدونم؟؟😟
ــ خیلی وقت ها آدم باید
دنبال دلش باشه تا دنبال دلیلش😐☝️
ــ این حرف آخرتونه؟!😒
ــ حرف اول و آخرم بود و هست😑
و به سمت دفتر سید
حرکت کردم و آروم در زدم😊
رفتم توی دفتر و دیدم تنها نشسته و پشت کامپیوترش🖥⌨ مشغول تایپ چیزیه. منو دید سریع بلند شد و ازم خواست رو یکی از صندلیهای اتاق بشینم و خودش باز مشغول تایپش شد.😐
(فهمیدم الکی داره کیبردشو
فشار میده و هی پاک میکنه)😑😒
ــ ببخشید گفته بودید بیام کارم دارید😕
ــ بله بله😬
(همچنانسرش پایین و تویکیبرد بود)😡
ــ خوب مثل اینکه الان مشغولید و من برم یه وقت دیگه میام😒
ــ نهنه... بفرمایید الان میگم
راستیتش چه جوری بگم؟!😞لاالهالاالله😬میخواستم بگم که...😟
ــ چی؟!😯
ــ اینکه ....
ادامه دارد...
📚 نویسنده : سیدمهدیبنیهاشمی
⚠️ #کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
و #آیدی_کانال_مجاز_می_باشد
<🍊☁️>
{*اگه فقط یه رویا داشته باشی یعنی ثروتمندی، حتی اگه هیچ چیز دیگهای نداشته باشی.*}•♡
#بیو😌
﴿🍒دختران سید علی🍒﴾
@Dokhtaranesayedali
«🍂📻»
هیچڪسهمہچیزوباهمندآرھ🍉💜
هرکسےمشکلاتخودشودآرھ🥃🌸
هنراونھ که
@Dokhtaranesayedali
|•🌸💖•|
•[شما یک گناه بزار کنار، وایسا تو روی خدا بگو
برا رضای تو انجام دادم...
ببین قلبت پر از نور میشه یا نه]•
#اســــتـاد_رائـــفـــی_پـــور
•🌱 •
🌸
•🌔✨•
🔖#سیدعلۍقاضۍ:
بعضۍهامۍگـویندآقا
چھذڪریرابخوانیم
تـاپیشرفتکنیم ؟ بھترین
ذڪربراۍپیشرفتڪردن
گناھنکردناستـــ !! 🌱✨
#بھترینذکرعملیبایدباشد :))
•|💫🌔
دستور تهیه شیرینی بهشتی
مواد لازم:
آرد ...................................۵۰۰ گرم
روغن ................................۲۵۰ گرم
پودر قند................................. ۲۵۰ گرم
وانیل.................. نصف قاشق چایخوری
زنجبیل ................یک قاشق غذاخوری
کاکائو..................... یک قاشق غذاخوری
قیف شیار دار شیرینی پزی....... مخصوص شیرینی بهشتی
دستور پخت:
* ابتدا پودر قند و روغن و وانیل را مخلوط کرده و با همزن به مدت سه دقیقه میزنیم تا نرم و لطیف شود و آرد را کم کم به آن اضافه کرده و خوب ورز میدهیم. توجه نمایید خمیر این شیرینی باید زیاد ورز داده شود.
* سپس خمیر را به سه قسمت تقسیم کرده، یک قسمت برای شیرینی ساده، یک قسمت را کاکائو اضافه کرده و قسمت آخر را زنجبیل اضافه میکنیم . سینی فر را کاغذ روغنی گذاشته و از خمیرها گلولههای کوچکی درست کرده و با فاصله در سینی فر میچینیم.
*برای تزیین روی شیرینیها از خلال بادام و پسته و کاکائو استفاده کنید. سینی را در فر با حرارت ۱۷۰ درجه سانتیگراد به مدت ۱۵ الی ۲۰ دقیقه بگذارید. این شیرینی خشک را مدت طولانی در ظرفهای دربسته میتوانید نگهدارید.
#شیرینی_پزی