~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
موقعخریدِجھیزیه،
خانومِفروشندهبهگوشیم
نگاهڪردوگفت:
اینعکسِڪدومشھیده؟!
خندیدموگفتم:هنوزشھیدنشُده!
عکسِشوهرمه....💔!
''همسرشھیدمحمدحسینمحمدخآنے''
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁هیچ وقت نشنیدم ڪه از موضوع ترس حرف بزند. نمیگفت: «بهمون شلیک ڪردن، خدا رحم ڪرد طوریمون نشد!» با خوشحالے از عملیات تخریب برمیگشت و میگفت: «امشب بهمون شلیک ڪردن!»
🍁هرڪس میخواست ڪارے بڪند او پایه بود! تخریبچے نبود اما در عملیات تخریب هم شرڪت میڪرد. میگفت: «حداقل یه سیمچین ڪه میتونم بدم دستتون! پس منم میام.»
🍁ترس برایش بے معنا بود. اهل ڪار بود اما ڪارهایے ڪه میڪرد را جار نمیزد و همین مخلص بودن بود ڪه به او جسارت میبخشید.
✍🏻به روایت همرزم: عباس رحمانیان
#شهید_عباس_دانشگر♥️🕊
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
میگفت:برخیهاکہبہدنبالشهادت
هستندفکرمیکنندتنهـااگرظاهرهایشان
راشبیہشهداکہبڪنندڪارتماماست
#بایدمثلشهدازندگیکنید!(:
#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت♥️🕊
🌹
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
محمودرضا تو سوریه با اسم مستعار حسین نصرتے شناخته میشد ولے خیلے از رزمنده هاے مقاومت براے رعایت اختصار، نصرت صداش میزدن تو مقطعے ڪه محمودرضا به عنوان دیده بان بچه هاے ادوات تیپ #فاطمیون عمل ڪرده بود بچه هاے فاطمیون براے صدا زدنش تو بیسیم هم از همین اسم استفاده مے ڪردن مثلا اینجورے: نصرت، نصرت،...علی. یڪے از بچه هاے فاطمیون مےگفت هنوزم بعد چند سال از شهادت محمودرضا نداے بیسیم هاے ما نصرت هست یعنے بچه هاے فاطمیون الانم دیده بانشون رو پشت بیسیم نصرت صدا مےزنن...
#شهید_محمودرضا_بیضائی♥️🕊
🌹
🍃🍂🍃
🌴#برگیازخاطرات✨
✍...یک روز شهید بسیار ناراحت بود. به طوری که اشک میریخت. به ایشان گفتم: «چرا ناراحت هستید؟ گفت: امروز فرزند یکی از #شهدا را دیدم. هنوز قیافه ای او در جلوی چشمم است. مسئولیت این بچه های شهدا با کیست؟ ما نباید بگذاریم که این فرزندان احساس ناراحتی بکنند.»
⚘زمانی که به مرخصی میآمد. از روبه رو شدن با خانواده های شهدا خودداری میکرد. میگفت: «خجالت می کشم، اگر از من دربارهی شهیدانشان سوال کنند.» به خانوادههایی که همسرشان در #جبهه بود سر میزد. تا اگر کاری داشتند انجام دهد و یا مشکل مالی دارند برطرف کند. میگفت: «ما مسئولیت داریم که از شما رسیدگی کنیم.»
⚘چون او همیشه در گردان خط شکن حضور داشت، ابتدا با نیروها اتمام حجت میکرد. میگفت: «برگشت ما در این عملیات کم است. اگر کسی دوست ندارد که با ما باشد، میتواند به گردان دیگری برود.» ولی او چنان اخلاق پسندیده ای داشت که همه در همان گردان او میماندند و بسیاری از آن ها #شهید می شدند.
#شهید_سیداحمد_عابدی🕊
🌹
🌴#برگیازخاطرات✨
در زمستانِ اصفهان که یک شب هوا خیلی سرد بود بیدار شدم دیدم زینب در جایش نخوابیده، آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است! بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد، دلش نمیخواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم، من در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نمازخواندن آنقدر لذت ببرد!
#شهیده_زینب_کمایی♥️🕊
🌹
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁در مدت ۲۵سال زندگی مشترکمان، هيچگاه احمدآقا مسائلكاری را به خانه نياورد. میگفت «مرد بايد مسائل كارش را پشت در بگذارد و وقتی داخل خانه هست، فقط حواسش به اهل خانه باشد. همين مسئله خودش راز خوشبختی است.»
يكبار نشد حقّ مأموريتش را به خانه بياورد. میگفت «حقّ مأموريت مال ما نيست. من فقط يک حقوق دارم.» او حق مأموريتش را هميشه به نيازمندان میبخشيد. حواسش به همسايهها بود.
🍁بچّهها عادت كرده بودند اگر لباسشان سالم و اندازه بود، همان را شبعيد هم میپوشيدند. به آنها میگفت «هر وقت لازم بود خريد كنيد.» اما #عيد_غديرخم حتماً به بچهها عيدی میداد.
از اينكه جوانها كمتر به #مسجد میروند، دلخور بود. با صدای بلند به اعضای هيئت اُمنای مساجد میگفت «مسئوليت را به جوانها بدهيد و بگذاريد آنها مديريت كنند!» خيلی به جوانها اعتماد داشت.
#شهید_احمد_اسماعیلی♥️🕊
🌹
🌴#برگیازخاطرات✨
🌟«یک روز قبل از اعزامش رفت مسجد و با همه نمازگزاران خداحافظی کرد و حلالیت طلبید. به همه گفته بود میخواهم بروم خارج از کشورهست. آن موقع همه ی مردم فکر میکردند میخواهد برود المان چون من و برادرش خیلی اصرار به رفتنش داشتيم! اما بابک به جای المان سوریه را انتخاب کرد.
روزی که میخواست بره مادرش خیلی بیتابی کرد اما بابک گفت من خواب حضرت زینب (س) رو دیدم و دیگر نمیتوانم اینجا بمانم باید بروم سوریه. اطرافیان بهش گفته بودند چطور میخواهی مادرت را تنها بگذاری.
بابک گفته بود مادر همه ما انجا در سوریه است من بروم سوریه که بی مادر نمی مانم میروم پیش مادر اصلی مان حضرت زینب (س).
#شهید_بابک_نوری♥️🕊
┄┅─✵🕊✵─┅┄
🌴#برگیازخاطرات✨
زمانےکهشهیدباکرۍ،شهردارارومیهبود
روزیبرایشخبرآوردندکهبراثر
بارندگےزیاد،دربعضےنقاط
سیلآمدهاست..🌧.°
.
مهدۍگروههاۍامدادۍرااعزامکرد
وخودهمبهکمکسیݪزدگانشتافت..✋🏼.°
.
درکنارخانهاۍ،پیرزنےبهشیوننشستهبود، آبواردخانهاششدهبودو
کفاتاقهاراگرفتهبود..🌊.°
.
درمیانجمعیت،
چشمِپیرزنبهمهدۍخیرهشدهبود
کهسختکارمےکرد،پیرزنبهمهدۍگفت:
.
«خداعوضتبدهد،مادر،خیرببینے،🍃.°
نمےدانماینشهردارفلانفلانشدهکجاست،
اۍکاشیكجوازغیرتشماراداشت..»😒.°
ومهدۍفقطلبخندمےزد..꧇)❤️.°
#شهید_مهدی_باکری♥️🕊
┄┅─✵🕊✵─┅┄