✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجاء'🌿』
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"قسمتبیستودوم - عشقاوبود؛اشتباهعاشقشدم! 📜"
+ روضه تو شنیدم و زنده ام هنوز!
این رسم عاشقی نبود؛ خاک بر سرم!
هندزفری رو از گوشن پایین کشیدم؛ بغض دردناک گلوم رو برای بار هزارم قورت دادم و چشمام رو سفت بستم.
از گریه نکردن خسته بودم، اما قولم که میشکست، سنگینی بیشتری رو روی شونه هام احساس میکردم!
خودکار رو محکم تر توی دستم گرفتم و کاغذ رو صاف کردم.
هنوز خوب به نوشتن با دست چپ عادت نکرده بودم و بعید میدونستم کسی جز خودم، بتونه خط خطی هام رو بخونه؛ همین هم میشد که بی مهابا از همه در مینوشتم !
روی سفیدی کاغذ، با جملهی " بسم رب النور " سر آبی خودکار رو به کار گرفتم و خطی پایین تر، از درد این روز های تلخ نوشتم :
گفتند نماز بخوان! نماز خواندم.
نه که صدایش بکنم، آغوش باز کند و میانِ سجده ای ، به آغوشش بروم؛ که هر چه گم کرده ام، میان قنوت و رکوعم پیدا کنم.
من خود گمگشته بودم، اشتباه میگشتم .
گفتند روزه بگیر. روزه گرفتم.
یاد هر چه و هر که بودم و از همه کارم افتادم؛ دریغا که باید یاد لب های تشنه ای که تصویرش در ذهن کربلا حک شده میبودم و نه افتادن، که دچار پرواز میشدم!
گفتند روضه بیا، گریه کن! روضه آمدم، گریه کردم!
اما انگار نه انگار که عاشقم، از به خون افتادنِ عشق گفتند ولی .. پا شدم از پایِ روضه و یکبار هم شرمنده نشدم که :
روضه تو شنیدم ، زنده ام هنوز '!
افتاده ام دستِ زمانه؛ میانِ چهاردیواریِ دنیا اسیرم کرده اند و آنقدر ماندم و تقلایی برای رهایی نکردم، رنگِ آسمان یادم رفت! نور را یادم رفت! زمین گیر شدم و با سیاهی خو گرفتم.
آنقدر سر پایین انداختم تا دو دو تای دنیایم را چهار کنم که یادم رفت آن بالا نگاهی به من است!
مبادا از چشمانش بیوفتم ..
غم ، غمِ او بود؛ اشتباه غمگین شدم! گریه، برای او بود؛ اشتباه گریان شدم! چرا سختش کنم؟
اشتباه این بود که ..
او عشق بود؛ اشتباه عاشق شدم !
قلمم انگار دیگه نمیچرخید جز به سه حرفِ عین و شین و قاف. نخواستم مثل خودم اسیر باشه، آزادش گذاشتم تا هر چی میخواد بنویسه و بارها نوشت:
عشق .. عشق .. عشق ..
بین اینهمه عشق که میدیدم، جای دل رو خالی دیدم. صداش زدم. گفت:
ما درون عین و شین و قاف خود را دیده ایم ..
داخلش جز حاء و سین و یاء و نون چیزی نبود '! (:
انگار قلم مستِ کلام دلم شد که عشق رو کنار گذاشت و اینبار، کل صفحه رو از عشق پر کرد:
حسین (؏) .. حسین (؏) .. حسین (؏) ..
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرتعلےاکبر'ع💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#نشرباقیدنامنویسندهومنبع_بلامانع🖇
✨قرارگاهشھیدغلامے
https://eitaa.com/shahid_gholami_73
🌷
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجاء'🌿』
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"قسمتبیستودوم - عشقاوبود؛اشتباهعاشقشدم! 📜"
چیزی نمونده بود قطره اشکم از چشمم سر بخوره و بیوفته، قولم رو بشکنه، که در باز شد و کسی هم تیپ با حاج باقر داخل شد.
یک دستم رو به عصام گرفتم، دست دیگهم رو روی میز ستون کردم و از جا بلند شدم.
بر خلافِ تصورم، در برابر احترامی که به سختی بهش گذاشتم، بدون نگاه کردن بهم، سری تکون داد و روی صندلی نشست و پروندهی جلوش رو باز کرد.
هنوز جملات شکایت هایی که روی کاغذ نوشته بودم تو سرم میپیچید و اینقدر بغض توی گلوم به صف میکرد که توانی برای ناراحت شدن از این اتفاق نداشتم.
روی صندلی نشستم و خودکار رو دست گرفتم.
نگاهی به صفحه انداختم و شروع کردم به دور حسین (؏) هایی که نوشتم بودم خطِ قرمز کشیدن.
+ آقایِ علی اکبر رسولی ..
سربلند کردم. پرونده رو ورق زد و گفت: اینطور که اینجا نوشته شده شما تصادفی داشتید که بخاطرش یک هفته در کما بودید و بعد از اون ..
برگه ها رو جا به جا کرد و ادامه داد: چشمتون آسیب جدی دید و مدتی بسته بود. الان هم برای دید واضح به عینک احتیاج دارید. عصب دست راستتون آسیب دیده و عملاً بلا استفاده شده. استخوان های قفسه سینهتون دچار شکستگی شده. و .. پایِ راستتون هم آسیب جدی دیده که ..
سربلند کرد و نگاهی به عصام انداخت: نمیتونید راه برید ..
نفس سنگینی کشید. پرونده رو بست و گفت: با این شرایط توقع دارید استخدام بشید؟
نفس عمیقی کشیدم و خیره شدم به یکی از حسین (؏) هایی که نوشته بودم و خودکار رو نه یک بار و دوبار، که تا کاغذ توان داشت، دور اربابم گردوندم.
حالِ دلم، حال همیشگی نبود. انگار نه انگار حرفی شنیدم که آرزوهام رو تا لبِ دره برده. آروم بودم. آرومِ آروم. اینقدر آروم که عشقی که میدیم، روی جملاتم هم نشست :
شهید آوینی میگن: دو تا از بچههای گروه فیلمبرداری زخم بر میدارند و این زخمها نشانهی این است که تو هم در جهاد فی سبیل الله شرکت داشتهای. و وای بر آنکس که در صحرای محشر سر از خاک بر دارد و نشانهای از معرکهی جهاد در بدن نداشته باشد!
+ اما شما تصادف کردید!
سربلند کردم: بله! اما یک اتفاق نبود. تقاص جهادی بود که شروعش کرده بودم. حرف از امام حسین (ع) زدم، عده ای خوششون نیومد، سعی کردن ساکتم کنن!
ابرو بالا داد و کاغذ های رو به روش رو مرتب کرد: قبول! اما قطعا با این شرایط نمیتونید کار کنید.
- من برای کار کردن مشکلی ندارم. اما اگر شما نخواید که من بتونم کار کنم، بحث دیگریست!
خندید: بنده که با شما مشکلی ندارم. بر اساس شرایطی که میبینم، میگم.
لبخندِ کمرنگی زدم: میخواید امتحان کنیم؟
سرتکون داد: چرا که نه.
گوشیم رو از جیبم بیرون کشیدم و بعد چند دقیقهی کوتاه، لبخندم رو پررنگ کردم.
لبخندی که نه از سر موفقیت، که از احساس نگاه امام حسین (؏) بود.
- حاج مرتضی؛ گویا دو تماس بی پاسخ و یک پیام از طرفِ حمیدِ ایمان داشتید ..
زیر چشمی نگاش کردم: فکر میکنم برای همین کار قرار بود استخدام بشم.
چهرهش برگشت و جای خونسردی، تعجبِ عمیقی روی صورتش نشست.
گوشیم رو خاموش کردم و روی میز گذاشتم: این دنیا روی انگشت تفکرات میچرخه و این بین، جسم ها فقط مهرههای بازی ان!
لبخندِ با محبتی روی لب هاش نشست و جدیت چهرهش، دیگه خشن و بیحس نبود.
تلفنِ روی میزش رو برداشت. شمارهای رو گرفت و گفت: بگید مجتبی بیاد داخل.
سرچرخوندم سمتِ در. خیلی طول نکشید که مجتبی در زد و داخل شد. حاج مرتضی نگاه تحسین آمیزی به مجتبی کرد و گفت:
حاج باقر گفته بود سعید برای کسی به اسم علی اکبر رسولی، آبروشو وسط گذاشت. معتقد بودم اشتباه کرده و کسی با چنین سابقه ای، برگشت ناپذیره. امروز هم تو آبروتو گذاشتی، گفتم اشتباه کردی! کسی که هنوز تو راه جدیدش پا سفت نکرده، اینطور زخم بخوره، برمیگرده به کسی که بوده!
نگاهی به من کرد و ادامه داد: اما هر دو بار رو اشتباه میکردم!
پرونده رو باز کرد و زیر برگهای رو امضا زد. برگه ها رو سمتِ مجتبی گرفت و گفت: استخدامه!
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرتعلےاکبر'ع💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#نشرباقیدنامنویسندهومنبع_بلامانع🖇
✨قرارگاهشھیدغلامے
https://eitaa.com/shahid_gholami_73
🌷
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسمربالحسین'؏✨ - 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "قسمتبیستودوم - عشقاو
افتادھ ام دستِ زمانه ..
او عشق بود ؛ اشتباھ عاشق شدم💔'!
- شبِ جمعهست و تمنایم رهایےست ..
چنانڪه پر بزنم سویِ عشق ؛
سویِ شما مولاجان !❤️(:
+ payamenashenas.ir/shahidgholami
دنیا را رها ڪن ؛ از دل چه خبر ؟✨
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
اجازھ هست جان فدایتان ڪنم آقا ؟💚(:
سلام بهار جان ها '!🌸🍃
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
حالماراڪهنرفتیم،شبِجمعهبپرس ؛ دلِناقابلِما،تنگشدنرابلداست'!💔(:
آخرین شبِ جمعهے ماھ مهمانے خدا و ..
دلے ڪه یڪبار هم با اذانِ حرم افطار نڪرد '!💔(:
امشب ..
آخرین شبِ جمعه از ماھِ رمضان ،
ماهے ڪه در آن ، آسمان نزدیڪ
است ! دریابید مفاتیح را ..
دعایِ ڪمیل شما را مےخواند !❤️(:
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
آنقـدر عاشقم عاشقم مےگویم؛
تا آخر عاشق شماری ام مولا '!💚(:
| 🌸بـه نـامِ خـدایِ #صـٰاحِبُنـٰا🌸 |
•
.
- جمعه است ...
افتادھ دلم به تپش هاۍ انتظار❤️(:
#یـابنالحســن'عج ، سلامـ آقا✋🏻
.✨'| sᴀʜɪᴅ.ɢʜᴏʟᴀᴍɪ
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 تا رژیم غاصب هست؛
👈🏻 همه روزهای سال روز قدس است
🔺 رهبر انقلاب اسلامی در سخنرانی روز قدس: بار دیگر روز قدس فرارسید. قدس شریف همهی مسلمانان جهان را فرامیخواند. حقیقت آن است که تا رژیم غاصب و جنایتکار صهیونیست بر قدس مسلط است، همهی روزهای سال را باید روز قدس دانست. ۱۴۰۱/۲/۹
🏷 #روز_قدس
🌙 @Khamenei_ir
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
عاشقانههایمتمامشبرایِتوست '!❤️(:
آخرین جمعهے ماھ رمضان است ؛ بیا !💚
شیعه آمادهے بخشیدنِ جان است؛ بیا !✋🏻
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
عاشقانههایمتمامشبرایِتوست '!❤️(:
بودھ این ماھ تمنا زِ خدا امرِ ظهور !✨
اشڪ از دیدھ عشاق روان است ..
بیا !💔(:
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
عاشقانههایمتمامشبرایِتوست '!❤️(:
سعےِ ما بودھ ڪمی لایقِ دیدار شویم !💕
صـٰاحِبـٰا !✨
تشنهے وصلِ تو زمان است ؛ بیا !🕊
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
عاشقانههایمتمامشبرایِتوست '!❤️(:
حسرتِ دیدنِ رویِ تو به دلهـا ماندھ !💔
ای ڪه دیریست رُخت سِر نهان است ..
بیا !✨
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
عاشقانههایمتمامشبرایِتوست '!❤️(:
مَهدیـٰا !💚
مجمعِ ظلم است ڪه میدانـدارست⚔
چشمِ مظلوم به تو ، جانِ جهان است ؛🌸
بیا !✨
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
عاشقانههایمتمامشبرایِتوست '!❤️(:
طعنه دشمن بزند !🚶♂
یوسف زهرا (عج) ! لطفے ..✋🏻!
با ظهورِ تو زِ او بسته دهان است ؛ بیا !🌹
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
عاشقانههایمتمامشبرایِتوست '!❤️(:
ڪاش این جمعه بُوَد ،
جمعهے آخر ؛ مولا !💚
این امید همهے منتظران است ؛ بیا !❤️(:
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
عاشقانههایمتمامشبرایِتوست '!❤️(:
روزِ قدس است !✌️🏻🇵🇸
الےٰ بیتِ مقدس با تو ..💚
جَیش اسلام مهیا به جهان است ؛ بیا !✨
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
عاشقانههایمتمامشبرایِتوست '!❤️(:
شاعر : اسماعیل تقوایے🌱
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
باز خواهید گشت ..✨
با او ڪه جهان انتظارش مےڪشد '!💚(:
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
آنقـدر عاشقم عاشقم مےگویم؛
تا آخر عاشق شماری ام مولا '!💚(:
| 🌸بـه نـامِ خـدایِ #صـٰاحِبُنـٰا🌸 |
⸤ ⛅️ ⸣
تاب دلتنگے ندارد
آنڪه مجنون مےشود ...❤️(:
- #سلاماربابم✋🏻
- #صَبٰاحَڪُمحُسِینے🌱
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
--- -- -
یا رب الحسیــن'؏✨
رمضان تمام شد ...
ببخش و دست ما را به محرم برسان✋🏻💔'!
- #آھازدورے...!💔(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⸤ 🌧 ⸣
.
صداۍ آخرین قدم هایمان در شھـرالرمضان مےآید ... وقت ودا؏ است 💔!
سخت است دل ڪندن از روزهایۍ ڪه هر لحظه خود را در آغوش خدا میبینے و حالَت خوب است. اما انگار باران مےخواهد ڪمے از این سختے را بشوید و با خودش ببرد !
خوب دقت ڪن ؛ این قطراتے ڪه زیر پایت فرش مےشوند ، آمدند تا دعاهایت را آمین بگویند !💕(:
پس آخرین نفس هاۍ رمضان ۱٤٤۳ را دریاب و عاشقانـھ تر از بوۍ خاڪِ باران خوردھ ... دعا ڪن (:🌱
- اینجــا مشھـد مقدس✨
بھ وقت باران ، ۱٦:٤۳ ،
التماس دعا از تمامے شما خوبان .
هدایت شده از |⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
افطار ها به کام دلم زهر میشود
ارباب ما گرسنه و تشنه شهید شد...
شرم دارم که بگویم سخن از
تشنه لبی 😭
#السلام_علیک_یا_عطشان
#ماه_مبارک_رمضان
#ماه_رمضان