ماه #محرم که فرا میرسید پیراهن مشکی به تن میکرد و چفیه سبز رنگی به گردن میانداخت، شور حسینی او را به هیئت میکشاند.
می توان عشق و محبت او به سیدالشهداء (ع) را در چهره اش دید اما او به شور اکتفا نمیکرد. به هیأتی میرفت که بار علمی و معنوی بیشتری داشته باشد.
کنار دوستانش مینشست و سینه زنی که شروع میشد، عاشقانه سینه میزد.
#شهید_عباس_دانشگر
@shahid_gomnam15
انسان باید از دنیا و زندگی پرمشقّتِ آن که موجب میشود انسان غرق در گناه بشود، رهایی پیدا کند و راه جهاد در راه خدا را پیش گیرد؛ ولیکن جهاد در راه خدا باید حسینگونه باشد.
#شهید_رحیم_ترکان
@shahid_gomnam15
مداحی_آنلاین_عمو_عباس_بی_تو_قلب_حرم_می_گیره_بنی_فاطمه(1).mp3
3.5M
🍂عمو عباس بی تو قلب حرم میگیره
🍂عمو عباس بی تو بابا تنها میمیره
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
🍃💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥زرتشتیان و حرمت #محرم ❗️
عجیب ولی واقعی❗️
#امام_حسین
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منتقم الحسین کجایی؟❤️🩹
@shahid_gomnam15
🔖قسمتی از دلنوشته شهید محسن حججی در #محرم در سال 95 :
🌱خدایا ببخش آن گناهانی را که از روی جهالت انجام دادهام. ببخش آن خطاهایی را که دیدی و حیا نکردم. خدایا، تو را به مُحرَم حسین علیهالسلام مرا هم مَحرَم کن... این غلام روسیاه پرگناه بیپناه را هم پناه بده... 😭
#شهیدحججۍ ♥️
#امام_حسین
@shahid_gomnam15
شهید گمنام
تعریف ماه محرم از زبان حضرت زینب(س) برای کودکان نامه های ماریه قسمت اول1⃣ @shahid_gomnam15
14.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تعریف ماه محرم از زبان حضرت زینب(س) برای کودکان
نامه های ماریه
قسمت دوم2⃣
@shahid_gomnam15
🌷بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌷
ان شاء الله درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شده باشد
💫محب اهلبیت 💫
🌹سرباز امام زمان🌹
وان شاءالله شهادت🤲🏻💔
#متوسل میشیم هدیه میکنیم به روح مطهر 🌷#شهیدمجیدقربانخانی🇮🇷 برای سلامتی و ظهور امامزمانعج🥀دست جمعی مون ۱۰۰مرتبه صلوات قربتا الی الله
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🪴🌷
شهید گمنام
ديگر هيچ چيز قابل كنترل نبود. تنها جايي كه امنيت بيشتري داشت داخل كانالها بود. در آن تاريكي و شلوغي
مجتبي ادامه داد: همين طوركه با ابراهيم حرف ميزدم يك گردان از لشکر
عاشورا به سمت ما آمد.
ابراهيم سريع با فرمانده آنها صحبت كرد و خبر عقبنشيني را داد. من هم
چون مسير را بلد بودم، با آنها فرستاد عقب.
خودش هم يك آرپيجي با چند تا گلوله از آنها گرفت و رفت به سمت
كانال. ديگه از ابراهيم خبري ندارم.
ســاعتي بعد ميثم لطيفي را ديدم. به همراه تعــدادي از مجروحين به عقب
برميگشت. به كمكشان رفتم. از ميثم پرسيدم: چه خبر!؟
گفت: من و اين بچه هائي كه مجروح هســتند جلوتــر از كانال، الي تپه ها
افتاده بوديم. ابرام هادي به داد ما رسيد.
ُ يكدفعه سرجايم ايستادم. باتعجب گفتم: داش ابرام؟! خب بعدش چي شد!؟
گفت: به سختي ما رو جمع كرد. تو گرگ و ميش هوا ما رو آورد عقب.
توي راه رسيديم به يك كانال، كف كانال پر از لجن و ... بود، عرض كانال
هم زياد بود.
ابراهيم رفت دو تا برانكارد آورد و با آنها چيزي شبيه پل درست كرد! بعد
هم ما را عبور داد و فرستاد عقب. خودش هم رفت جلو.
ســاعت ده صبح، قرارگاه لشــکر در فكه محل رفت و آمد فرماندهان بود.
خيليها ميگفتند چندين گردان در محاصره دشمن قرار گرفته اند!
ادامه دارد
🌷رفیق شهیدم🌷
@shahid_gomnam15