eitaa logo
شهید گمنام
3.9هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
9.8هزار ویدیو
100 فایل
🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ࢪفیق‌شهیدشهیدت‌میڪند.🥀 ارتباط با مدیر کانال شهید گمنام ⤵️⤵️⤵️ @khakreezfarhangi ⤵️⤵️⤵️ @gomnam30 خادم تبادل ⤵️⤵️⤵️ @YaFateme1349
مشاهده در ایتا
دانلود
میونه شلوغی های خط پشت بیسیم به مهدی باکری گفت : حاجی دشمن زمین گیرمون کرده... نمی تونیم فعلا هیچ کاری کنیم...! حاجی شرمنده ات شدم ... قرار بود واست خط شکنی کنم ... مهدی باکری به آرامش هميشگیش گفت: برو بشین مشکل خودتو با خدات حل کن. خــادم_الــشـهـیـد
و منی که میون اون همه شلوغی جنگ دو هزاری کجم افتاد که باید شرمنده ی خدا باشم نه مهدی باکری... همونجا با خودم خلوت کردم ... ساعتی طول نکشید خط شکسته شد! خــادم_الــشـهـیـد
اینا رو گفتم که بگم برید بشینید مشکلات تون رو با خدای خودتون حل کنید بچه ها ...! خــادم_الــشـهـیـد
خدا میشه روزی که قراره ما رو برا بردن از این دنیا خفت کنی... روزی باشه که پاک باشیم ؟! حساب و کتاب های دنیایی مون ردیف باشه ؟! خــادم_الــشـهـیـد
همین مهدی باکری از خدای خودش عاجزانه خواسته بود که ...! خُدایا من رو یه طوری از این دنیا ببر که بدنم‌حتی یک وجب از خاک این دنیا رو اشغال نکنه ...! خــادم_الــشـهـیـد
روحم را با تداوم نگاهت به شبانه هایم بند می کنم حریم چشمانت سکوت مخملین شب را می شکند و عشق هزار و یک شب خاطراتت را آغاز می کند ...
بهش‌گفتم: چند‌وقتیہ‌بہ‌خاطراعتقاداتم مسخرم‌مےڪنن... بهم‌گفت: براےاونایـےڪہ‌ اعتقاداتتون‌‌رو‌مسخره‌مےڪنن‌، دعاڪنین‌خدابہ‌عشق❤️ حسین‌دچارشون‌ڪنہ :) شهیداحمدمشلب
برای‌آرزوهایم‌ تکرارمکررات‌است ولی‌بازاز‌ آرزویم‌برات‌می‌نویسم ازفکروخیال‌ِ‌ هرروزوهرشبم ازشھادت‌:)...💔🕊!'
وَمَا‌جَعَلَهُ‌اللَّهُ ؛إِلَّا‌بُشْرَىٰ‌وَلِتَطْمَئِنَّ‌بِهِ‌قُلُوبُكُمْ... وقتی عقل عاشق شود عشق عاقل میشود آنگاه شهید میشَوی... :)🕊♥️ +‏اگراین سر به سرِ راه تواُفتد زیباست به ‎شهادت بنما ختم سرانجام مرا...!
10.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو اگر بخواهی آدم بشی باید بری مشهد! روایت توبه شهید شاهرخ ضرغام 🎙سردار قاسم صادقی
🌷 پدر و مادر من در یک سانحه‌ی رانندگی در دره سقوط کردند و مدت‌ها جنازه‌هایشان پیدا نشد. این ماجرا لطمه‌ی روحی سنگینی به من زد و زندگی‌ام مثل شهر بمباران شده از بین رفت. آن‌ روزها خیلی از بستگان ما تهران بودند اما از این میان، فقط داریوش بود که مرتب به ما سر می‌زد و ما را مجبور می‌کرد که به خانه‌شان برویم. خانه‌ی ما نسبت به آن‌ها دور بود. برای همین هر موقع قرار می‌شد شب به آن‌جا برویم می‌گفت لباس راحتی بیاورید که همین‌جا بخوابید و همین هم می‌شد. شهید_داریوش_رضایی_نژاد