◾️فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم جبار_عراقی:
در يک خانواده؛ وجود يک پدر مقتدر خیلی آرامش بخش است و پدر مقتدر این کشور؛ امام_خامنه_ای است. ما باید تا میتوانیم از ولی فقیه دفاع کنیم...
🗓شهادت ۳آبان ۹۴
📿شادی روحشان صلوات
در_راه_فتح_قله_ایم
@shahid_gomnam15
•
حسن آقا میگفت:
آنچه نیروها رو خسته میکنه،
کار نیست!
بلکه گیجی و بیبرنامگیه...
شهید_حسن_باقری
@shahid_gomnam15
شھـادت ...
همیناستدیگر . . !
بہناگہ،پنجرھابازمیشود
بہسمتبھشت . .
مھمتویۍڪہچقدر
ازدلبستگۍها؎اینطرفِپنجرھ
دلڪَنـدھا؎! ..
@shahid_gomnam15
7.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️مداحی جانسوز شهید محمد رضا تورجی زاده😢💔
برای شادی روحشون صلوات
🌺🤲شبتون شهدایی🤲🌺
یاااااازهرااا سلام الله علیها😭🤲
@shahid_gomnam15
_❤️🩹🕊
دنبالشهرتیموپیاسمورسمونام غافلیمازاینکه"فاطمه(س)"گمناممیخرد...
•|اَللّهُمَّارْزُقْناتَوْفِیقَالشَّهادَةِفِیسَبِیلِکَ|•
شهادت
____🍃💫🍃____________
@shahid_gomnam15
اگھبرآیخدآڪارڪنۍ،
شھآدتمیآدبغلتمےگیرھ:)"
آخرشمیشےالگویِچندتاجوون،
ڪھآرزویشھآدتدآرن🚶!
همینقدرقشنگودلبر،
خدآهمہچیومیچینھوآست،
توفقطبآیدبرآیخودشڪآرڪنے💕؛'
1.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهترین خبر برای زائران امام رضا(علیه السلام)❤️😍
🎙مرحوم استاد فاطمینیا
✨سلطان قلبم امام رضا🤲😭
╰┅❀🍃🌼🍃❀┅╯
@shahid_gomnam15
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام على عليه السلام:
مِن تَوفيقِ الحُرِّ اكتِسابُهُ المالَ مِن حِلِّهِ
از نشانههای توفیق انسان آزاده اين است كه مال را از راهحلال به دست آورد.
غررالحكم حدیث9393
لقمه_حلال
حدیث
@shahid_gomnam15
مخاطبین عزیز با ما همراه باشید ادامه رمـــان
🌺 عـــــشــــق در یــک نــگــاه🌺
📖 قسمت 3⃣ و 4⃣
⏰هرشب رأس ساعت 1⃣2⃣
@shahid_gomnam15
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت3
همینطور که میگشتم چشمم افتاد به یه نفر که چپیه روی سرش بود و به خاک سجده کرده بود و گریه میکرد
صداشو واضح نمیشنیدم که داشت چی زمزمه میکرد
خواستم جلو تر برم
که
خانم موسوی : نرگس ،اینجا چیکار میکنی
یه دفعه اون اقا بلند شد و روش رو کرد سمت ما
- ببخشید خوابم نبرد اومدم بیرون
خانم موسوی: ببخشید آقای زمانی ،حواسم نبود کی خانم اصغری اومدن بیرون
اقای زمانی یه نگاهی به من کرد: اشکالی نداره
خانم موسوی: بریم نرگس
- چشم
تا برسیم به چادر خانم موسوی هیچی نگفت
داخل چادر شدیم و هیچ کس بیدار نبود
رفتم کنار زهرا دراز کشیدم
ولی اصلا خوابم نبرد
فکرم همش در گیر خوابم و اون اقا بود
از ترس خانم موسوی ،نمیتونستم تکون بخورم
با شنیدن صدای اذان زهرا رو صدا زدم
- زهرا ،زهرا پاشو اذانه
( چشماشو نیمه باز کرد):
چه عجب بیداری تو؟
- خوابم نبرد ،پاشو بریم نماز
زهرا: باشه
رفتیم نمازمونو خوندیم
بعد از نماز صبح حرکت کردیم سمت تهران
چپیه ای که دور گردنم بود و گذاشتم روی صورتمو چشمامو بستم
زهرا: نرگس جان چیزی شده؟
- نه خواهری دیشب خوب نخوابیدم ،بخوابم بهتر میشم
سرمو تکیه دادم به شیشه
و خوابم برد
نزدیکای ظهر واسه نماز و ناهار ماشین وایستاد منم رفتم نمازمو خوندم و برگشتم سمت ماشین
که چشمم به اون اقا افتاد
کنار اتوبوس ایستاده بود داشت باگوشیش صحبت میکرد
رفتم کمی نزدیکتر
آقای زمانی: چشم مادر من ،مواظب هستم ،الانم اگه کاری ندارین من برم نماز و ناهار ،قربونتون برم به بابا سلام برسون یاعلی
حرفاش که تمام شد روش و برگردوند
چشمامون برای چند لحظه به هم افتاد
و سرمونو انداختیم پایین
از کنارش رد شدم و آروم سلام کردم
آقای زمانی: علیک السلام
از اتوبوس داشتم بالا میرفتم
آقای زمانی: ببخشید شما ناهار نمیخورین؟
- نه ،من کلن غذای بین راهی و دوست ندارم
زمانی: اینجوری که ضعف میکنین
- نه خوبم ،مشکلی پیش نمیاد
زمانی: باشه ،یا علی
- ببخشید ،یه سوالی داشتم
زمانی: بفرمایید ؟
- ممممم ،هیچی چیزه مهمی نبود ،شرمنده یاعلی
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
................................................
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است
در غیر این صورت نویسنده راضی نیست
و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@shahid_gomnam15