🔸 میگن آدم ها خیلی شبیه کتاب هایی که میخوانند میشوند!
خوشا آنکس ڪه قران را فـرا گیرد..
🌹 رفیق ...!
نزار خاک بخوره روی میز و طاقچه '
اگه میخوای بنده واقعی برای خدا باشی #قـــــــرآن بخون و عمل کن..
بعد شبیه اونی میشی که خدا میخواد
قطعا کسی که با قرآن انس بگیره و رفیق بشه، هیچوقت احساس تنهایی نمیکنه
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺🕊
تـــلاوت آیات قـــــرآن ڪریــم؛
۩ بــِہ نـیّـت
شهید علی عرب 🌿
#صفـــ۱۶ــفحه 📚
•﴿کانال شهید گمنام﴾•
https://eitaa.com/shahid_gomnam15
16.mp3
8.09M
[تلاوت صفحه شانزدهم قرآن کریم
به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
@shahid_gomnam15
10.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو این حرم اگه این اقارو به
این نام قسم بدی
دست رد به سینت نمیزنه
این ایام هم ایام بستری شدن مادرشه
آقا به جان مادرت
آن مادر غم پرورت
مارا مرانی از درت
@shahid_gomnam15
7.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰شهید حاجحسین خرازی:
امام حسین علیه السلام فرمودند: هیهات مناالذلة؛ ذلت از ساحت ما دور است ...
@shahid_gomnam15
🕊پیامبر صلوات الله علیه:
هر كس زشتكارى و گناهى را فاش كند،
مانند كسى است كه آن را انجام داده است
و هر كه مؤمنى را به چيزى سرزنش كند،
نميرد تا خود مرتكب آن شود.
@shahid_gomnam15
°●🖤🍂●°
مشكلات مالی او را ناراحت نمیکرد ؛
حتی زمانی که در زندگی دچار مشکلات مالی میشد ، ناراحت نمیشد و اگر من گاهی ناراحت میشدم ، علی میگفت مال من حلال است، اگر جایی ضرر کنم ، خدا از محل دیگری جبران میکند.
واقعاً در طی زندگی و همراه شهید به این جملهاش رسیدم ، ایمان و توکل به خدا رمز آرامش او بود آرامشی که همیشه میتوانستم در چهرهاش ببینم.
شهید_علی_یزدانی🕊
@shahid_gomnam15
°●🖤🍂●°
ازش پرسیـدن
چرا همیشه دست به سینه ای؟
گفت: نوکر امام حسین علیه السلام
باید همیشه دست به سینه باشه.
برادرش میگفت:
از یک ماه ۲۰ روز ، روزه بود.
شهید_عباس_آسیمه🕊
@shahid_gomnam15
°●🖤🍂●°
لبخند در جنگ از بالا بودن روحیه حکایت داشت حکایتی که رمز پیروزی ما شد.
آبان ۱۳۵۹ - آبادان
عکاس: بهرام محمدی فرد
@shahid_gomnam15
یک روز ما از سمت واحد خود به ماموریت اعزام شدیم و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب زمستانی سرد همزمان شده بود مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت به علت نماز و گرسنگی به یگان خدمتیه بابک برویم. به پادگان رسیدیم و پس از پارک کردن ماشین به سمت ساختمان رفتیم و چندین بار در زدیم، طبق معمول باید یک سرباز در ساختمان را باز می کرد اما انگار کسی نبود.
بعد از ده دقیقه دیدیم صدای پا می آید و یک نفر در را باز کرد. بابک آن شب نگهبان بود با خشم گفتیم بابا کجا بودی اخه یخ کردیم پشت در، لبخندی زد و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد وارد اتاقش که شدیم با سجاده ای رو به رو شدیم که به سمت قبله و روی آن کلام الله مجید و زیارت عاشورا بود، تعجب کردم گفتم بابک نماز می خوندی؟ با خنده گفت همینجوری میگن. یه نگاهی که به روی تختش انداختیم با کتاب های مذهبی و درسی زیادی رو به رو شدیم من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست، بعد از چند دقیقه با سفره، نان و مقداری غذا امد، گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام میخورید منم نمازم را تمام میکنم.❤️
خاطره
شهیدبابکنوری
برادر شهیدم🥹🥹🥹
@shahid_gomnam15