1_917056964.mp3
1.39M
اذان شهید باکری..
به افق دلهای بیقرار
دلتون شکست التماس دعا🤲🤲
حی علی الصلاه
التماس دعا🌹
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
هدایت شده از شهید اسماعیل دقایقی
31.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀امروز شــهــادت(به روایت ماه قمری) بزرگ مردیست که برکات وجودش تا فتح قـــدس شریف ادامه دارد هنوز....
🔰روایتی تازه از شهیدان...🌹
از اسماعیل دقایقی تا حاج قاسم سلیمانی
🔰بشنویم از مسیر نورانی شهیدان...🌹
از جبهه های دفاع مقدس تا غزه و جنوب لبنان
✳️باروایت :ناوسالاریکم پاسدار صادق بهمئی
#جبهه_مقاومت
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#حاج_قاسم_سلیمانی
@shahiddaghayeghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
سرخی آسمان🌱
یاد آور خون شهـــ🥀ـــیدانی است که برای لبخند ما،جان دادند
📍 یادمان شهدای اروند
@shahid_gomnam15
🛑 حاج اسماعیل دولابی :
🔸 هنگامی که به یاد امام حسین(ع)
می افتید;
تردیدی نداشته باشید که آن حضرت هم به یاد شما است
📚 طوبای کربلا ، ص ۱۴۹
@shahid_gomnam15
برای خرید عقد برای آقاجواد ساعتخریدم، بعد از چندروز دیدم ساعت دستشون نیست، پرسیدم چرا ساعت رو دستت نبستی؟ گفت: راستش رو بگم ناراحت نمیشی!؟ گفت: توی قنوتنماز نگاهم به ساعت میافتاد و فکرم میاومد پیش تو، میدونی که باید اولخدا باشه بعد خانواده.
🌷شھید جواد محمدی🌷
@shahid_gomnam15
نهج البلاغه
حکمت 321 - لزوم اطاعت از امام
وَ قَالَ عليهالسلام لِعَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ فِي شَيْءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَأْيَهُ لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ وَ أَرَى فَإِنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي🌸🍃
و درود خدا بر او، فرمود: (عبد اللّه بن عباس در مسئلهاى نظر داد كه امام آن را قبول نداشت و فرمود) بر تو است كه رأى خود را به من بگويى، و من بايد پيرامون آن بينديشم، آنگاه اگر خلاف نظر تو فرمان دادم بايد اطاعت كنى
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
@shahid_gomnam15❤️
خواب و استراحت نداشت
میگفت: پاسدار یعنی کسی که کار کنه، بجنگه و خسته نشه؛
کسی که نخوابه تا وقتی که خود
به خود خوابش ببره...
شهید مهدی باکری🌹 🕊
@shahid_gomnam15❤️
عملیات رمضان تیر، تیربار چند دندانش را برد! می رفت برای ترمیم فک و دندان. شوخی گفتم: مجید (شهيد مجيد رشيدى كوچى)🌹🕊 تو که می خوای شهید بشی، دندون به چه کارت میاد؟
🌷جدی گفت: می خوام وقتی اسلحه ام دیگه شلیک نکرد با چنگ و دندون از کشورم و اسلام دفاع کنم.
@shahid_gomnam15❤️
💠 روزی حلال
🔸 رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم:
عبادت ده جزء دارد که نُه جزء آن، طلب روزى حلال است.
⚜️ اَلْعِبادَةُ عَشْرَةُ اَجْزاءٍ تِسْعَةُ اَجْزاءٍ فى طَلَبِ الْحَلالِ
📚 بحارالأنوار/ج103/ص9
✍🏼 کم کاری نکردن، کم فروشی نکردن، گفتن عیوب جنس هنگام معامله و پرداخت حق خدا و رسول از جمله کارهایی است که باعث جلب روزی حلال می شود.
@shahid_gomnam15❤️
•
شهید سیدحسن نصرالله🌷🕊
«ما به شهیدانمان نمیگوییم خداحافظ
بلکه میگوییم:به امید دیدار...»
فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ
@shahid_gomnam15❤️
🔸پـای درس شهیـــد🌹🕊
✍مهندس ڪه باشی آن هم با گذراندن تحصیلات در دانشگاه ڪانادا مردم جور دیگری به تو نگاه می ڪنند. #توقع ندارند توی یڪ اتاق اجاره ای با ڪمد شکسته زندگیات را سر ڪنی!!
اما حسن با داشتن این شرایط، گوشش به شنیدن اینجور حرفها بدهڪار نبود.
میگفت: من باید طوری زندگی ڪنم ڪه با افراد #مستضعف و سطح پایین جامعه برابر باشم.
شهید حسن آقاسیزاده شعرباف🌹🕊
@shahid_gomnam15❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوقت حاج قاسم🌷🕊
یک خون طلب ماست از این قوم ستمکار
@shahid_gomnam15❤️
شهید خلبان عبدالحسین حاتمی؛شهیدی که از کودکی عاشق پرواز بود
📌امیر سرلشکر خلبان شهید «عبدالحسین حاتمی گزنی» در تاریخ ۲۷ بهمن سال ۱۳۳۱ در خانوادهای مومن و مذهبی در شهرستان رشت دیده به جهان گشود.
🔸از کودکی علاقه فراوانی به پرواز و جمعآوری هواپیماهای پلاستیکی داشت و هر زمان نیز که به هواپیماها در آسمان نگاه میکرد، به مادرش میگفت: من بالاخره سوار یکی از این هواپیماها میشوم.
🔹سال ۱۳۴۹ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی ارتش شد و دوران مقدماتی پرواز را در ایران طی کرد و به آمریکا اعزام شد تا دورههای عالی پرواز را به اتمام برساند
▪️عبدالحسین پس از بازگشت به کشور، بهعنوان خلبان جنگنده F5 انتخاب شد و به پایگاه چهارم شکاری دزفول رفت.
شهید خلبان عبدالحسین حاتمی🌹🕊
@shahid_gomnam15❤️
▪️با یاد دمشق غرق غم مے باشم
▪️در بین همین نوحه و دم مے باشم
▪️با پرچم سرخ یا اباعبدالله
▪️سربازِ مدافع حرم مے باشم
🔻یادکنیم از مدافع حرم
شهید غلامرضا لنگرے زاده🌹🕊 با ذکر صلوات💚
@shahid_gomnam15❤️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت 34
رفتم خونه و مامان با اسپند اومد استقبالم
،زهرا هم پرید تو بغلم
زهرا: چقدر ماه شدی آجی کوچیکه
- ماه بودم اجی بزرگه
رفتم توی اتاقم و لباس جشن و از کمد بیرون آوردم و پوشیدم
- زهرا؟ زهرا؟
زهرا اومد توی اتاق : وااااییی عزیززززم ،خوشگل کی بودی تو ؟
- اقا حسام
زهرا: واقعنم راست گفتی ،الان بیاد ببینه تورو که از خوشحالی پس میافته
- زبونت لال بشه ،خدا نکنه ،بیا زیب لباسو بالا ببر برام
زهرا:عع اینجوریاست ،باشه صبر کن آقا حسام خودش بیاد زیب و بالا ببره برات
باااای
- ععع دختره خل و دیونه ،کجا رفتی ؟
- مامان؟ مامان
مامان : جانم
- اگه میشه زیب لباسمو بالا ببرین
مامان: چشم
- قربونتون برم من
مامان: خدا نکنه
زهرا: نرگس اقا حسام اومد
- باشه
مامان و زهرا رفتن
منم داشتم دنبال روسریم میگشتم
- ای خدا من چقدر دست و پا چلوفتی ام
در اتاق باز شد
حسام اومد داخل،با یه کت و شلوار مشکی با یه پیراهن سفید ،چقدر جذاب شده بود تو این لباس
اومد نزدیکم ،چند لحظه ای سکوت بین ما حکم فرما بود
فقط به چشماش نگاه میکردم که چقدر قشنگه و چقد، ته ریشی که داشت چهره اشو جذاب تر کرده بود
حسام: چقدر زیبا شدی نرگسم
-تو هم خیلی خوشگل و جذاب شدی مرد من
حسام : بریم خانومم
- بریم ولی یه مشکلی هست
حسام: چی؟
- روسریم آب شده رفته تو زمین
حسام: ( خنده اش گرفت)خوب بگو چه رنگی بود بگردیم پیداش کنیم
- سفید
شروع کردیم به گشتن اتاق
یه دفعه صدای در اومد
- کیه ؟
زهرام بیام داخل؟
- بیا
زهرا اومد داخل و ما رو نگاه کردو خندش گرفت
- به چی میخندی؟
زهرا: میبینم سخت مشغول گشتن هستین
دنبال این میگردین؟
- واییی زهرا خدا چیکارت کنه ( یع بالشت و پرت کردم سمتش)
زهرا: اخ اخ ،نکن عروس خانم ،اقا داماد پشیمون میشه میره هاا
( نگاهی به حسام کردم که فقط داشت میخندید)
روسری مو سرم کردم ،یه کم از موهام از روسری بیرون زده بود
که حسام گفت: نرگسمم نمیشه موهاتو ببندی
از تو آینه یه نگاهی کردم فهمیدم منظور حرفشو
روسریمو باز کردم و میخواسم موهامو ببندم که اومد گیره رو از دستم گرفت
حسام: با اجازه میخوام خودم ببندم برات
- منم لبخندی زدمو نگاهش کردم
نوازش دستاش روی موهام خیلی آرامش بخش بود
موهامو بست و روسریمو لبنانی بستم و چادرمو حسام گذاشت روی سرم
حسام : بریم نرگسم؟
- بریم
از همه خدا حافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت تالار
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 عشق در یک نگاه💗
قسمت35
حسام: نرگسم توی تالار شاید بعضی افراد یه حرفایی بزنن ولی تو به دل نگیر
- چشم
حسام : چشمت بی بلا
- حسام
حسام : جانم
- خیلی دوستت دارم
حسام: منم خیلی خیلی دوستت دارم ،خدا رو هم شکر میکنم تو رو تو زندگیم قرار داده
بعد یه مدتی ،ایستاد از ماشین پیاده شد
رفت و چند دقیقه بعد با کیک و آب میوه برگشت
خندم گرفت
حسام: بفرما بخور شاید اونجا چیزی نخوری
- دستتون درد نکنه
بعد یه ساعت رسیدیم تالار
حسام: نرگس جان،من میرم سمت آقایون هر موقع صدات زدم بیا بیرون بریم
- چشم
از ماشین پیاده شدیم
صدای آهنگ میاومد
رسیدیم دم ورودی بانوان
مادر حسام بیرون اومد ،یه لباس مشکی بلند که تا زانو چاک داشت،سرشونه هاشم لخت بود
حسام: مامان مگه من نگفتم هیچ آهنگی زده نشه
نسرین: حسام جان دختر عموهات ناراحت بودن ،عزیزم یه شبه چه اشکالی داره
حسام: یا همین الان میرین صدای اونو قطعش میکنین یا الان دست نرگس و میگیرم و میرم
( یه لحظه ترسیدم ،از ترس هیچی نمیتونستم به هیچ کدومشون بگم)
نسرین: باشه الان میرم میگم دیگه نخونن
حالا بیاین برین داخل
حسام: من نمیام ،نرگس و ببرین
نسرین: وایی چرا ،الان همه منتظر تو هستن یعنی چی نمیای ؟
حسام: مادر من خانم ها حجابشون درست نیست من بیام
نرگس جان مواظب خودت باش ،من میرم اگه کاری داشتی زنگ بزن
- چشم
همراه نسرین جون رفتم وارد شدم
یعنی هم اونا با دیدن من تعجب کردن هم من با دیدنشون
واقعن حسام حق داشت که نیومد داخل
بعد رفتم سمت جایگاه عروس و داماد نشستم
نسرین: نرگس جان نمیخوای این چادرت و دربیاری
یه نگاهی به اطرافم کردم
دیدم خیلی از اقایون داخل سالن درحال فیلمبرداری هستن
- نه راحتم اینجوری
( یه نگاه نارضایتی به من کردو رفت)
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
••🕊••
یاران،مردانهـ رفتنــــد؛
اماهنوزتڪبیروفادارۍشان
ازمنارههاۍغیرتـــِ ایندیار
بهـ گوشمۍرسد...🦋
شهدایۍام✌️🏻
@shahid_gomnam15
••|💚🦋|••
سه شنبه ها نسیم جمکرانت
به دل ها می دهد حال و هوایی
نشسته بر لب شیعه همین ذکر
کجایی یا اباصالح کجایی
🌹 سه_شنبه_تون_متبرک_به
🌹 نگاه_اقاصاحب_الزمان_ع
@shahid_gomnam15
🍃بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم🍃
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ وَ یَا مَنْ یُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ
وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ المَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ الصِّعَابُ
وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ الْأَسْبَابُ وَ جَرَی بِقُدْرَتِکَ الْقَضَاءُ وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِکَ الْأَشْیَاءُ
فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَةٌ وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَةٌ أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ
وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ لا یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلا مَا دَفَعْتَ وَ لا یَنْکَشِفُ مِنْهَا إِلا مَا کَشَفْتَ
وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبِّ مَا قَدْ تَکَأَّدَنِی ثِقْلُهُ وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ وَ بِقُدْرَتِکَ أَوْرَدْتَهُ عَلَیَّ
وَ بِسُلْطَانِکَ وَجَّهْتَهُ إِلَیَّ فَلا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ وَ لا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ وَ لا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ
وَ لا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ وَ لا مُیَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ وَ لا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
وَ افْتَحْ لِی یَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِکَ ،وَ اکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک
وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکَوْتُ وَ أَذِقْنِی حَلاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً
وَ فَرَجا هَنِیئا وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِکَ مَخْرَجا وَحِیّا وَ لا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِکَ
وَ اسْتِعْمَالِ سُنَنِکَ [سُنَّتِکَ] فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی
یَا رَبِّ ذَرْعا وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیَّ هَمّا وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ
وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ فَافْعَلْ بِی ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ یَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ
647f87689ff6e.mp3
1.31M
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
قرار شبانه
ان شاءالله امشب در پرونده همه خادمان و دوستداران شهدا بنویسند.
🍃محب امیرالمومنین(ع)
🍃زیارت کربلا و نجف،
🍃سربازی امام زمان(ع)
🍃جهت :
♡سلامتی و تعجیـلدر فرج آقا صاحب الزمان عج
♡شفای بیماران علل خصوص مریض های مد نظر🤲
♡حاجت روایی اعضای کانال