دوست دارم اگر شهـید شوم ،
پیکری نداشته باشم
از ادب دور است ،نزد سیدالشهدا(علیه السلام)
سالم و کفن پوش محشور شوم..
اگر پیکرم برگشت ،
دوستدارم سنگقبری برایم نگذارند
برایم سخت است ،
سنگ مزار داشته باشم
و حضرت زهـرا(سلام الله علیها) بی نشان باشند..
شهـیدمحمدمرتضی عبدالهی ✨️
@shahid_gomnam15
❣ خصوصیت اخلاقی بارز و مهم این شهید اخلاص بود که در گمنامی وی تجلی یافت. بعد از شهادت وی مشخص شد چقدر به مستمندان رسیدگی میکرد و برای رفع مشکلات مالی دوستانش خودش را زحمت میانداخت تا بلکه مشکل آنان را حل کند.
❣ برای خودش یک هشدار به صدقه طراحی کرده بود و آن را تلنگری برای خود میدانست. البته شاید ما نتوانیم به اخلاص همسرم پی ببریم به جهت اینکه وقتی به دوستان همکارش در سپاه اطلاع دادند که وی شهید شد همه دوستان او را با اینکه نامش محمدرضا الوانی بود ولی «رضــــا اخــــلاص» یاد کردند.
شهید_محمدرضا_الوانی🌹
🌹🍃🌹🍃@shahid_gomnam15
_❤️🩹🕊
هميشھ ميگفت:
برای خدمٺ به خدا و بندگانش
بايد بدنے قوے داشتھ باشيم
مࢪتب دعا میڪࢪد ڪه خدايا
بدنم را براے خدمٺ ڪردن
به خودٺ قوی ڪن
شهیدابراهیمهادی
@shahid_gomnam15
✨
🔹رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
محبّت من و محبّت اهل بيـت من در هـفت جا كـه هراس آنها بسيار بزرگ است، سودمند است:
۱ ـ هنگام مرگ،
۲ ـ در قــبر،
۳ ـ هنگام برانگيخته شدن،
۴ ـ هنگام دريافت نامه اعمال،
۵ ـ هنگام حسابرسى،
۶ ـ هنگام سنجش اعمال،
۷ ـ هنگام عبور از صراط
🌹🍃🌹🍃
@shahid_gomnam15
نماز_اول_وقت...🌱
...یعنی خدا یه گوشه نشسته و منتظره تا تو بری باهاش حرف بزنی.
خدا خیلی دوست داره بنده هاش با او صحبت کنند.
از خودشون بگن. از محبتشون به امام زمان بگن.
از خدای مهربون بگن.
برای همدیگه دعا کنن.
مانند شهدای گرانقدر...
نماز_اول_وقت
سیره_شهدا
باولایت_تاشهادت
قرارگاه_شهدایی
@shahid_gomnam15 🕊🌷🕊🌷🕊
ترسِدشمنازحجابِزینباست . .
حفظِچادرانقلابِزینباست
حجاب حضرت_زینب
@shahid_gomnam15
بیتوباشمع؛علیتابهسحرمیسوزد..
شمعمیمیردوبارِدگرمیسوزد؛
یکنفرمثلدرختانسپیدارِبلند
درخیالشهمهشببیندودرمیسوزد❤️🩹!!
شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا فاطمیه حضرت_فاطمه_زهرا
@shahid_gomnam15
دلمون تنگہ برای
اخم؛ لبخند؛ تهدید؛ حرفهای قاطعانهٖ حاج قاسم :)💔
این روزا جات خیلی خالیه حاجی
حاج_قاسم 🌿
نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
@shahid_gomnam15
🌷در منطقه به بچهها گفته بود: «میشود شبیه حضرت زهرا (س) و مثل خوابی که دیدهام، به سبب جراحت در ناحیه پهلو به شهادت برسم؟»
🌷محمد، رجزخوانی را خیلی دوست داشت تا اینکه ۲۸ آبان سال ۱۳۹۴ فرارسید. قبل از ورود به منطقه سعی میکند رجزخوانی کند.داخل مزرعه ذرت که بود، شروع میکند به یا زهرا گفتن. شهید سنجرانی به او تذکر میدهد که ساکت باش، دشمن نزدیک است. اما محمد ساکت نمیشود و به رجزخوانی ادامه میدهد.
🌷داعشی ها شروع می کنند به تیراندازی. شهیدان «رضا سنجرانی» و «مرتضی عطایی» به حالت سینهخیز و به سختی خود را به محمد میرسانند. متوجه میشوند که مچهای دست محمد تیر خورده و خونریزی میکند. بنابر فیلمی که شهید عطایی گرفته، کولهپشتی و جلیقه محمد را در میآورد. زخم دستهایش را میبندند.
🌷قبل از اینکه دشمن آنها را احاطه کند، او را به عقب برمیگردانند و متوجه میشوند که محمد از ناحیه پهلو تیر خورده و دلیل یا زهرا گفتنهای او، همین تیری است که به پهلویش اصابت کرده است.
"َشهید مدافع حرم محمد سخندان"
@shahid_gomnam15
میگفت:
باید صد در صد وجودت رو برای امام زمان عجل الله خرج کنی
آقا یارِ نیمهِ تمام نمی پسندد
شهید_حسین_صحرائی🕊🌹
نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
@shahid_gomnam15
هر موقع که موضوع شهادت
به میان میآمد، بهش میگفتم:
«تو دو تا بچه کوچک داری..!»
میگفت:
بیبی زینب خودش مواظب بچههامه..»
شهیدنوچمنی
شهیدانه
@shahid_gomnam15
جوونی یواشکیهایی داره . .‼️👀
بعضیها جوان که بودند
یواشکی یه کارهایی میکردند ؛🤫
یواشکی ساکشون و جمع میکردن . .
یواشکی شناسنامه هاشونو
دست کاری میکردند . .
یواشکی میرفتند جبهه . .🚶
یواشکی میرفتند خط و شب
میرفتند عملیات . .
یواشکی نمازشب میخوندند . .📿
یواشکی گریه میکردند . .
یواشکی نامه و وصیتنامه
مینوشتند ، آخرشم یواشکی
تیر میخوردندو شهید میشدند! (:❤️🩹
گمـنام
اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 💘˹➜˼
@shahid_gomnam15
شھادت ...
اجࢪڪسانۍاستڪہدࢪزندگۍخود
مدامدࢪحالدࢪگیࢪ؎بانفسند
وزمانۍڪہ نفسسࢪڪشخودࢪاࢪام نمودند،خداوندبہمزداینجھاداڪبـࢪ،شھادتࢪا ࢪوز؎آنهاخواهدڪࢪد . .(:
[شھیدمحمدمھدۍلطفۍ]
🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت32
زهرا و مامان هر روز میرفتن خرید
من حوصله این کارا رو نداشتم ،میدونستم زهرا سلیقه اش از من بهتره
یه هفته ای وسیله هامو کم و بیش خریدیم
پدر اقای زمانی هم یه آپارتمان به ما هدیه داد
زمان اینقدر کم بود که خیلی از وسیله ها رو نتونستیم بخریم گذاشتیم واسه بعد عروسی
یه روز به همراه مامان و زهرا و اقا جواد و اقای زمانی
جهیزیه رو بردیم خونه خودمون چیدیم
چه حس قشنگی بود
بعد تمام شدن کار بابا با چند پرس غذا اومد پیشمون
واقعن خیلی گشنمون بود
منم چون حساس بودم اول بو کشیدم
همه بهم نگاه میکردن ویه دفعه زدن زیر خنده
بابا: نرگس جان ،خاله معصومه ات درست کرده ،گفتم بریزه داخل این ظرفا
زهرا: وااییی دست مادر شوهرم درد نکنه ،بخور نرگسی ،تا تلف نشدی
فردا با اقای زمانی رفتیم واسه خرید حلقه و لباس
زهرا همراهمون نیومد و این انتخابمو سخت تر میکرد
اولین خریدمون یه قرآن کوچیک بود
بعد رفتیم طلا فروشی یه حلقه خیلی ساده گرفتم واسه اقای زمانی هم یه انگشتر نقره گرفتیم
چون جشن عقدمون ساده بود یه مانتو کتی با شلوار سفید و روسری شیره ای رنگ گرفتم
ولی واسه جشن خیلی گشتیم تا چیزی پیدا کنم که هم شیک باشه هم باحجاب
بلاخره چشمم به یه لباس افتاد
به اقای زمانی نشون دادم
- این خوبه؟
زمانی( یه لبخندی زد ) : بله قشنگه
یه پیراهن بلند سفید حریر که لبه های دامن پر بود از گلای سفید و صورتی
خریدمون که تمام شد اقای زمانی منو رسوند خونه و رفت
وارد خونه شدم ،زهرا شروع کرد به کل کشیدن
مامان اومد سمتم: مبارکت باشه مادر
- خیلی ممنون
صبح چون عقدمون بود ،اخر شب به کمک زهرا و آقا جواد سفره عقد و چیدیم
خیلی قشنگ شده بود سفره
اقا جواد و زهرا هم هی فرتی فرتی از خودشون عکس میگرفتن
واسه عقد آرایشگاه نرفتم
صبح با صدای زنگ گوشی بیدار شدم
نگاه کردم آقای زمانیه
- سلام
آقای زمانی: سلام ،خواب بودین؟
- هاا ،نه یعنی اره
اقای زمانی خنده اش گرفت: میخواستم بگم عاقد ساعت ۱۰میاد
- الان ساعت چنده؟
اقای زمانی: هشت
- یا خداا باشه ،ممنون که گفتین فعلن خداحافظ
اصلان نزاشتم بیچاره خداحافظی کنه
تن تن رفتم حمام یه دوش گرفتم و برگشتم توی اتاقم ،زهرا هم اومده بود
زهرا: به به ،عروس خانم ،عافیت باشه
- ساعت چند زهرا؟
زهرا: هشت و نیم
- وایی دیر شد
زهرا: اووو کو تا ظهر
- زهرا عاقد ساعت ۱۰میاد
زهرا: واییی خاک عالم، چقدر زود،چرا آماده نشدی؟
- دارم اماده میشم دیگه
زهرا: من برم به مامان بگم پس
- برو
یعنی تا ساعت ۱۰کشید تا آماده بشم
صدای مهمونا رو میشنیدم ،از پنجره نگاه کردم ،ماشین اقای زمانی و پدرش هم دیدم
چادرمو سرم کردم و رفتم بیرون
با مهمونا سلام و احوالپرسی کردم
رفتم کنار سفره عقد روی صندلی نشستم
بعد مدتی عاقد اومد
با اومدن عاقد ،اقای زمانی هم اومد کنارم روی صندلی نشست
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 عشق در یک نگاه💗
قسمت33
حس عجیبی داشتم ، انگار روی زمین نبودم ،بعد خوندن خطبه عاقد ،بار سوم بله رو گفتم و بعد نوبت اقای زمانی شد که اونم بله رو گفت
همه شروع کردن به صلوات فرستادن
بعد منو اقای زمانی نه نه حسام عزیززم
چند لحظه به هم نگاه کردیم و لبخند زدیم
حسام: مبارکت باشه نرگسم
- مبارک شما هم باشه
بعد تک تک مهمونا اومدن تبریک گفتن
پدر و مادر حسام هم اومدن کنارمون
نسرین: تبریک میگم بهتون
( نسرین خانم ،اومد زیر گوشم گفت): واسه جشن امشب حتمن برو یه ارایشگاه
( منم لبخندی زدم ) : چشم
بعد خداحافظی کردن و رفتن
مهمونا هم کم کم رفتن
زهرا: نرگس جان ،لباساتو جمع کردی ؟
- لباس چرا جمع کنم؟
زهرا: واییی از دست تو دختر،خونت رفتی چه میخوای بپوشی ،نکنه بعد عروسی میخوای بیای همینجا
- نه یادم نبود ،الان میرم جمع میکنم
رفتم توی اتاقم لباسامو جمع کردم گذاشتم داخل چمدون
در اتاق باز شد
نگاه کردم دیدم حسامه
حسام :( اومد جلو و دستمو گرفت) کاری نداری نرگسم
- نه ،مواظب خودت باش
حسام : چشم
( پیشونیمو بوسید و رفت)
منم کارامو رسیدم و به همراه بابا رفتم آرایشگاه اینقدر حساس بودم نزاشتم زیاد ارایششم کنن
اولین بار بود که آرایش میکنم واقعن تغییر کرده بودم
نزدیکای غروب بود که به بابا زنگ زدم اومد دنبالم
روم نمیشد به حسام زنگ بزنم بیاد ارایشگاه دنبالم
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✍فرشته عشق یک تکه از بهشت بودی که از آسمان جدا شدی و به زمین آمدی تا زیبایی های عالم را به رخ ما نشان دهی گنجینه ای خاص و زیبا نور روشن کردن روزهای زندگی را برای ما ارمغان آوردی جوانه زدی و سبز شدی تا بیکران ها نامت جاری شده در تمام لحظه ها و دوباره به آغوش خدا و آسمان بازگشتی و خدا تو را بیشتر دوست داشت روزت مبارک...
شهیده_مریم_سلطانی_نژاد
@shahid_gomnam15
✍شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِکةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ...
💢یادداشت به مناسبت سیزده آبان روز دانش آموز...
🔹شهدای نوجوان و دانش آموز همانها که سن کمی داشتند و با اصرار و التماس از پدر و مادر خود رضایت نامه می گرفتند به جثه آنها که می نگریم در وجودشان جز اخلاص و نور آیا می شود یافت که با ایثار و فداکاری جان خود را در راه حفظ دین در طبق اخلاص نهاده به همراه پدران و برادران خود حافظ ارزشها شدند و جانشان را فدا کردند.
🔸درود بر پدران و مادرانی که سربازان در گهواره امام را با زحمت کشی و نانی حلال بزرگمردانی با نور خدا و هادی فضل تربیت نمودند.
🔹دیار کریمان با قریب هزار و سیصد و پنجاه دانش آموز شهید همان قاسم های عاشورایی و کربلایی همانند فاتح اروند سردار شهید حسن یزدانی که حاج قاسم در وصف او فرمود کارهای این بچه ها آن قدر فوق العاده بود که الی الابد می توانند الگوی جوانان ما باشند.
🔸همانند شهید علی عرب ققنوس دفاع مقدس که در آتش سوخت اما صدایش را در نیاورد مبادا عملیات لو برود.
🔹همانند شهید رضا دادبین که در سن ۱۵ سالگی هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی امام حسین علیه السلام را لبیک گفت و شهید شد.
🔸هر یک از این شهدا تاریخ ساز هستند که اگر امروز بر سر سفره نعمت های الهی متنعم هستیم به برکت خون های مطهر و مقدس آنان است از شهدای دفاع مقدس تا شهدای مکتب حاج قاسم که در مسیر چهارمین سالگرد به قافله جاودانگان رسیدند و مشق عشق و شهادت نمودند.
🔸امید که بتوانیم ایثار و فداکاری آنان را به همگان به ویژه نسل جوان تبیین و منتقل نماییم.
@shahid_gomnam15