نزدیك عملیات بود؛
میدونستم تازه دختردار شده.
یك روز دیدم سرپاكت نامه از جیبش زده بیرون...
گفتم: این چیه؟
گفت: «عكس دخترمه»
گفتم: «بده ببینمش»
گفت: «خودم هنوز ندیدمش!!»
گفتم: چرا؟
گفت: الآن موقع عملیاته. میترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده، باشه بعد...
#شهید_مهدی_زینالدین
@shahid_gomnam15
هیچ وقت به من نگفت برای شهادتم دعا کن. میگفت: لزومی ندارد آدم به همسرش از این حرف ها بزنه. گفتم من میدونم برای شهادت زیاد دعا میکنی. اگر من رو دوست داری، دعا کن با هم شهید شیم. گفت: دنیا حالا حالا ها با تو کار داره.
#عبدالله_میثمی
@shahid_gomnam15
🌸 بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸
بیست و هفتمین روز (10اسفند) چله ی ختم صلوات مون هدیه به روح مطهر #شهید_امیر_حاج_امینی سلامتی و تعجیل در فرج حضرت مهدی (عج) میباشد #ختم_صلوات دست جمعی مون روزانه ۱۰۰ مرتبه
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🌱🌸🌱🌺🌱🌸🌱🌺🌱🌸🌱🌺🌱
گروه ختم صلوات مون
⤵️⤵️⤵️
https://eitaa.com/joinchat/3400007970C7419aa8d81
هادےدلھٰا 🕊❤
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
#برادرآسمانـٖےام☁️🌱|
شهید گمنام
تابســتان 1358 بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوي مســجد سلمان ايستاده بوديم. داشتم با ابراهيم حرف ميز
با تعجب نگاه کردم. ديدم کنار دکه، چند رديف مشــروبات الکلي چيده
شده. ابراهيم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطريها شليک کرد.
بطريهاي مشــروب خرد شد و روي زمين ريخت. بعد هم بقيه را شکست و
با عصبانيت رفت ســراغ جوان صاحب دکه. جوان خيلي ترسيده بود. گوشه
دکه، خودش را مخفي کرد.
ابراهيم به چهره او نگاه کرد. با آرامش گفت: پســر جون، مگه تو مسلمون
نيســتي. اين نجاستها چيه که ميفروشــي، مگه خدا تو قرآن نميگه: »اين
کثافتها از طرف شيطانه، از اينها دور بشيد.
جوان سرش را به علامت تأييد تكان داد. مرتب ميگفت: غلط کردم، ببخشيد.
ابراهيم كمي با او صحبت كرد. بعد با هم بيرون آمدند.
جوان مقر ســپاه را نشــان داد. ما هم حرکت کرديم. صداي گلوله هاي ژ3
سکوت شهر را شکسته بود. همه در خيابان به ما نگاه ميکردند. ما هم بيخبر
از همه جا در شهر ميچرخيديم. بالاخره به مقر سپاه سنندج رسيديم.
جلوي تمام ديوارهاي ســپاه، گونيهاي پر از خاک چيده شده بود. آنجا به
يک دژ نظامي بيشتر شباهت داشت! هيچ چيزي از ساختمان پيدا نبود.
هــر چــه در زديم بيفايده بــود. هيچكس در را باز نميكرد. از پشــت در
ميگفتند: شهر دست ضد انقلابی، شما هم اينجا نمانيد، برويد فرودگاه! گفتيم:
ما آمديم به شما کمک کنيم. الاقل بگوئيد فرودگاه کجاست؟!
يکي از بچه هاي ســپاه آمد لب ديوار و گفت: اينجــا امنيت نداره، ممکنه
ماشين شما را هم بزنند. سريع از اينطرف از شهر خارج بشيد. کمي که برويد
به فرودگاه ميرسيد. نيروهاي انقلابی آنجا مستقر هستند.
ما راه افتاديم و رفتيم فرودگاه. آنجا بود که فهميديم داخل سنندج چه خبر
است. به جز مقر سپاه و فرودگاه همه جا دست ضد انقلاب بود
#رفیق_شهیدم 🥀
ادامه دارد
@shahid_gomnam15
♥️🌸..!
دلبستهیعشق
دلبستهیدنیانیست
زندگیختمبهشھادت
نشود؛زیبانیســت . .🎞(:!"
@shahid_gomnam15
🌄 ھوایَت می زنَد بر سـَر...
دلَم دیوانـه می گردد💔
چه عطری در ھوایـَت ھَست؟!
نمیـدانم،نمیدانـم...
#راهیان_نور
@shahid_gomnam15
♥️🌸..!
دیندارآناستکهدرکشاکشبلا،دیندار
بماندوگرنهدرهنگامراحتوفراغتو
صلحچهبسیارنداهلِدین.
شھیدسیدمرتضیآوینی
@shahid_gomnam15