جلسه که تمام شد، دیدیم تا وضو بگیریم و برویم حسینیه، نماز تمام شده است. اما مهدی از قبل فکرش را کرده بود. سپرده بود یک روحانی از روحانیهای لشکر آمده بود همانجا. اذان که تمام شد، در همان اتاق جنگ تکبیر نماز را گفتیم.
مهدی زین الدین
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎀استوری روز شمار #عید_غدیر 🎀
📚 أنا مدينة الحكمة وهي الجنة
چگونه بدون علی
به بهشت خواهند رسید؟!...
#15روز_مانده_تا_عید_الله_اکبر
@shahid_gomnam15
💔
#ذی_الحجه که از راه میرسد
دل، هوایی میشود
هوای قدم زدن در پاک ترین نقطه زمین
ما اینجا دل را پرواز میدهیم
ولی شهدا...
آه از شهدا که "عند ربهم یُرزقونند"
از تمامی خوبیها و زیباییهای دنیا که برای ما حسرت است، نصیب بردهاند
و چرا چنین نباشد؟
وقتی #شهدا با خدا بر سر جانشان معامله کردهاند...
#شهید_جواد_محمدی
شهید مدافع حرم
@shahid_gomnam15
یاران پنهان.mp3
5.82M
پنهانی به #امام_زمان (عج) کمک میکنی...؟
استاد #پناهیان🎙
@shahid_gomnam15
#اطعام_علوی
🌸 واریزی شما ارادتمندان به ولایت😊
🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺
✅ موکب های غدیری را برپا کنیم
چیزی به غدیر نمانده، شهر و فضای مجازی هنوز عطر و بوی غدیر نگرفته.
🌷برای غدیر کم نذار🌷
#عید_غدیر
#عیدآسمانی✨🌺
@shahid_gomnam15
💢به خواندن وصیت نامه #شهدا اکتفا نکنید!
تنها به خواندن وصیت نامه های شهداء و گریه کردن برای آنها اکتفا نکنید، شما بیندیشید که آن شهید به چه راهی رفته و چه وصیتی کرده است و به وصیت نامه ها عمل کنید زیرا که امام امت فرموده است این وصیت نامه ها انسان را می لرزاند و بیدار می کند و خواندن وصیت نامه بهتر از هفتاد سال عبادت است.
#شهید_محمدحسین_عدالتخواه
@shahid_gomnam15
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جملهای حکیمانه از رهبر حکیم انقلاب درباره جایگاه شهدا
💠 بعد از خواندن خطبه عقد و #ازدواج خواهر #شهید_مدافع_حرم مجید قربانخانی
🔻 چشمان ما نزدیک بین است و...
@shahid_gomnam15
شهید گمنام
عاشق اين زنگ بودند عاشق خدا ميشدند، ديگر روي زمين نبودند. بلكه در آسمانها راه ميرفتند! بعد گفت: دني
ابراهيم را از خواب بيدار کردم و گفتم: داداش چيکارکردي؟!
ابراهيم پرسيد: چطور مگه، چي شده!؟
پرسيدم: تصادف کرديد؟ يكدفعه بلند شد و با تعجب پرسيد: تصادف!؟ چي
ميگي؟ گفتم: مگه نشنيدي، دم در مامان ممد بود. داد و بيداد ميکرد و...
ُ ابراهيم کمي فکرکرد و گفت: خب، خدا را شکر، چيز مهمي نيست!
عصــر همــان روز، مــادر و پــدر محمــد بــا دســته گل و يــك جعبــه
شــيريني به ديــدن ابراهيــم آمدنــد. زن همســايه مرتب معــذرت خواهي
ميکــرد. مــادر مــا هم بــا تعجــب گفت: حــاج خانــم، نه بــه حرفهاي
صبــح شــما، نه بــه کار حالای شــما! او هــم مرتــب ميگفت: بــه خدا از
خجالــت نميدونم چي بگــم، محمد همه ماجــرا را براي مــا تعريف کرد.
محمد گفت: اگر آقا ابراهيم نميرســيد، معلوم نبود چی به سرش ميآمد.
بچه هاي محل هم براي اينکه ما ناراحت نباشــيم گفته بودند: ابراهيم و محمد
بــا هم بودند و تصادف کردند! حاج خانم، مــن از اينکه زود قضاوت کردم
خيلي ناراحتم، تو رو خدا منو ببخشيد. به پدر محمد هم گفتم که خيلي زشته،
آقا ابراهيم چند ماهه مجروح شــده و هنوز پاي ايشون خوب نشده ولي ما به
ملاقاتشون نرفتيم، براي همين مزاحم شديم.
مادر پرسيد: من نميفهمم، مگه براي محمد شما چه اتفاقي افتاده!؟
آن خانم ادامه داد: نيمه ِ هاي #شب_جمعه بچه هاي بسيج مسجد، مشغول ايست و
بازرسي بودند. محمد وسط خيابان همراه ديگر بچه ها بود. يكدفعه دستش روي
ماشه رفته و به اشتباه، گلوله از اسلحهاش خارج و به پاي خودش اصابت ميکنه.
او با پاي مجروح وسط خيابان افتاده بود و خون زيادي از پايش ميرفت.
آقا ابراهيم همان موقع با موتور از راه ميرسد. سريع به سراغ محمد رفته و با کمک
يکي ديگر از رفقا زخم پاي محمد را ميبندد. بعد اورا به بيمارستان ميرساند.
صحبت زن همســايه تمام شد. برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. با آرامش
خاصي کنار اتاق نشســته بود. او خوب ميدانست کسي که براي رضاي خدا
کاري انجام داده، نبايد به حرفهاي مردم توجهي داشته باشد.
ادامه دارد
🌷رفیق شهیدم🌷
@shahid_gomnam15