1_9682894.mp3
3.62M
⏯ #زمینه احساسی
🍃از در این خونه بوده این همه بها گرفتم
🍃من تموم زندگیمو از امام رضا گرفتم
🎤 #حسین_طاهری
👌فوق العاده زیبا
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🍇🍊🍇🍊🍇🍊
🍊🍇🍊
🍇🍊
🍊
#داستان_های_آموزنده
اسب سواری ، مرد چلاقی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست.
مرد سوار دلش به حال او سوخت از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد.
و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند.
مرد چاق وقتی بر اسب سوار شد ، دهنه ی اسب را کشید و گفت : …
اسب را بردم ، و با اسب گریخت!
اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد : تو ، تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی!
اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم!
مرد چلاق اسب را نگه داشت.
مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی ؛ زیرا می ترسم که دیگر « هیچ سواری » به پیاده ای رحم نکند!
💚 به کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده بپیوندید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🍇
🍊🍇
🍇🍊🍇
🍊🍇🍊🍇🍊🍇
🌹☘🌹☘🌹☘
☘🌹☘
🌹☘
☘
🍇 قسمت دهم
#خاطرات_شهید_هادی
🔮 قهرمان
راوی: حسین الله کرم، حسین جهانبخش
در وزن 68 كيلو در مسابقات آموزشگاه ها يكبار ابراهيم همه حريف ها رو يكي پس از ديگري شكست داد تا رسيد به
نيمه نهائي، اگر اين مسابقه رو مي زد حتماً در فينال قهرمان مي شد.
اما آن سال با اينكه ابراهيم خوب تمرين كرده بود و اكثر حريف ها رو با اقتدار شكست داد. ولي توي نيمه نهائي خيلي
بد كشتي گرفت. بالاخره يكبار خاك شد و با همون يك امتياز بازي رو باخت.
اون سال ابراهيم مقام سوم رو كسب كرد. اما چند سال بعد توي جبهه و توي گروه اندرزگو همان پسري كه حريف
نيمه نهائي ابراهيم بود رو ديدم كه آمده بود به ابراهيم سر بزنه.
اون پسر شب رو پيش ما ماند و شروع كرد از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف كردن و همه ما گوش مي كرديم. تا
اينكه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: "آشنائي ما بر مي گرده به نيمه نهائي كشتي باشگاه ها توي
وزن 74 كيلو كه قرار بود با ابراهيم كشتي بگيرم".
اما هر چي مي خواست اون ماجرا رو تعريف كنه ابراهيم بحث رو عوض مي كرد و آخر هم نگذاشت ماجرا تعريف بشه.
فردا وقتي اون آقا مي خواست برگرده دنبالش رفتم لب جاده وگفتم: "اگر ميشه قضيه كشتي خودتون رو براي من
تعريف كنين". او هم يه نگاهي به من كرد و يه نفس عميق كشيد وگفت:
"اونسال من تو نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم ولي يكي از پاهام شديداً آسيب ديده بود، به ابراهيم كه تا اون موقع
نمي شناختمش گفتم : "داداش، اين پاي من آسيب ديده هواي مارو داشته باش "، ابراهيم هم گفت: " باشه رفيق،
چشم".
توي مسابقه اصلاً سمت پاي من نيومد با اينكه شگرد ابراهيم فن هائي بود كه روي پا مي زد اما اصلاً به پاي من
نزديك نشد ولي من با كمال نامردي يه خاك ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به فينال رفتم.
ابراهيم با اينكه راحت مي توانست مرا شكست بده و قهرمان بشه ولي اين كار رو نكرد. البته فكر مي كنم اون از قصد
كاري كرد تا من برنده بشم و از شكست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي اون تعريف ديگه داشت. "
ولي من خوشحال بودم و خوشحالي من بيشتر از اين بود كه حريف فينال، بچه محل خودمون بود و فكر مي كردم
همه مرام و معرفت داش ابرام رو دارن.
اما توي فينال با اينكه قبل مسابقه به دوستم گفته بودم كه پام آسيب ديده دقيقاً با اولين حركت همون پاي آسيب
ديده من رو گرفت و آه از نهاد من بلند شد و بعد هم من رو انداخت رو زمين و بالاخره من رو ضربه كرد.
اون سال من دوم شدم و ابراهيم سوم اما شك نداشتم حق ابراهيم قهرمانيه.
از اون روز تا حالا باهاش رفيقم و چيزهاي عجيبي ازش ديدم. خدا رو هم شكر مي كنم كه چنين رفيقي رو نصيبم
كرده". صحبتهاش كه تمام شد خداحافظي كرد و رفت، من هم برگشتم به سمت مقر ولي توي راه فقط به صحبتهاي
اون آقا فكر مي كردم.
يادم افتاد تو مقر سپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود و در مورد
ابراهيم نوشته بودند:
ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي
ادامه دارد.....
📚 کتاب سلام بر ابراهیم
🚫 کپی بدون ذکر لینک ممنوع
💚 به کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده بپیوندید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🌹
☘🌹
🌹☘🌹
☘🌹☘🌹☘🌹
با سلام
ان شاء الله از امشب هرشب دو قسمت از داستان زندگی دختری که اهل پارتی و گناه بود و به واسطه شهدا زندگیش تغییر کرد و با خدا شد را در کانال قرار میدهیم
به امید گوشه چشم شهدا
لطفا با ما همراه باشید و کانال رو به بقیه معرفی کنید
با تشکر
خادم کانال
🙏 نماز شب دهم ماه رمضان برای افزایش روزی و نیل به رستگاری
قال امیرالمؤمنین علیه السلام: مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ الْعَاشِرَةِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ عِشْرِينَ رَكْعَةً، يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ مَرَّةً وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ثَلَاثِينَ مَرَّةً، وَسَّعَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهِ رِزْقَهُ وَ كَانَ مِنَ الْفَائِزِين.
📚(بحارالأنوار، ج97، ص383 به نقل از اربعین شهید)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هرکس در شب دهم ماه رمضان20 رکعت نماز بخواند، در هر رکعت یک حمد و سی بار سوره توحید، خداوند روزی را بر وی وسعت بخشیده و از رستگاران خواهد بود.
🙏 دعای شب دهم ماه رمضان منقول از رسول خدا صلّی الله علیه و آله
دعای پیامبر صلّی الله علیه وآله در شب دهم ماه رمضان عبارت است از:
اللَّهُمَّ يَا سَلَامُ يَا مُؤْمِنُ! يَا مُهَيْمِنُ يَا عَزِيزُ! يَا جَبَّارُ يَا مُتَكَبِّرُ! يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ! يَا وَاحِدُ يَا فَرْدُ! يَا غَفُورُ يَا رَحِيمُ! يَا وَدُودُ يَا حَلِيمُ! لَسْتُ أَدْرِي مَا صَنَعْتَ بِحَاجَتِي، هَلْ غَفَرْتَ لِي أَمْ لَا؟ فَإنْ كُنْتَ غَفَرْتَ لِي فَطُوبَى، وَ إنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لِي فَيَا سَوْأَتَاهْ، فَمِنَ الْآنَ سَيِّدِي فَاغْفِرْ لِي وَ ارْحَمْنِي وَ تُبْ عَلَيَّ، وَ لَا تَخْذُلْنِي وَ أَقِلْنِي عَثْرَتِي وَ اسْتُرْنِي بِسِتْرِكَ، وَ اغْفِرْ لِي وَ اعْفُ عَنِّي بِعَفْوِكَ، وَ ارْحَمْنِي بِرَحْمَتِكَ وَ تَجَاوَزْ عَنِّي بِقُدْرَتِكَ، إنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ، وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
📚 (بحارالأنوار، ج98، ص77-76 به نقل از البلدالامین)
#نماز_شبهای_ماه_رمضان
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_اول
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
از پارتی با بچه ها زدیم بیرون پشت فراری قرمز رنگم نشستم
موهامو باد به بازی گرفته بود
پانیذ هم نشست تو ماشین من
آریا و آرمان و سینا هم ب ترتیب سوار ماشین هاشون شدن
شروع کردیم به لای کشیدن تو خیابونهای شلوغ پلوغ تهران
بنز آرمان نزدیک ماشینم شد زد به شیشه
آرمان :ترلان سیگار میکشی
قهقهه ای زدم و گفتم آره
پانیذ: ترلان معلومه داری چه غلطی میکنی؟
اونقدر تو پارتی خوردی و رقصیدی الانم داری سیگار میکشی
سنگ کوب میکنیا
-إه پانیذ همش یه نخ سیگاره
آرمان:پانیذ حسود نشو
بیا ترلان عزیزم بیا بکش
قهقهه های مستانه ی منو دوستام فضای خیابان پر کرده بود
شالم قشنگ افتاده بود کف ماشین
یه تکیه پارچه ک مجبور بودیم چون تو این مملکت قانونه بندازیم سرمون
تا ساعت ۲نصف شب تو خیابونای جردن ،فرشته دور دور میکردیم
ساعت نزدیکای ۳بود که راهی خونه شدم
#ادامه_دارد..
🚫 کپی بدون ذکر لینک ممنوع
💚 به کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده بپیوندید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
#بسم_رب_الشهدا
#قسمت_دوم
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
وارد خونه شدم
بابا و مامان ک اروپا بودن
ترنم هم خونه مجردیش بود
تیام با یه اکیپ دختر وپسر رفته بودن شمال ویلامون
سوگل خانم مستخدم خونمون خواب بود
رفتم اتاقم
عکس جنیفر لوپز، ریحانا .....بود
من حنانه معروفی ۱۶سالمه
اسممو پدربزرگم گذاشته البته فقط تو شناسنامه حنانه هستم اما همه ترلان صدام میکنه
ترلان،ترنم، تیام سه تا بچه هستیم
زندگی ما و پدر و مادرمون غرق در سفرهای اروپایی و پارتی و گشت گذار با دوستامون میگذره
مست شراب،سیگار،رابطه با دوستان
عوض کردن مدل به مدل ماشین ها
-سوووووگل
سوووووگگگگگل
سوگل
سوگل نفس نفس زنان :جانم خانم
چیزی شده؟
-منو صبح بیدار نکن نمیرم مدرسه
سوگل:خانم خاک برسرم البته فضولی ها
اگه بازم غیبت کنید
اخراجتون میکنن
لیوانی که دم دستم بود پرت کردم براش
-بتوچه مگه فضولی
برو گمشو ریخت نحستو نبینم
همینم مونده کلفت خونه بهم بگه چیکارکنم
موهامو باز کردم
آرمان میگفت موهات خیلی قشنگه
راستم میگفت موهای من خیلی صاف و بلند بود
ساعت ۴بود که خوابم برد
#ادامه_دارد..
نویسنده :بانو....ش
🚫 کپی بدون ذکر لینک ممنوع
💚 به کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده بپیوندید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
بسم الله الرحمن الرحیم
#مادر_خوبےها_التماس_دعا
سلامی از عمق #وجود بفرست
بر مادر عشق و#سجود
🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ
🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ
🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ
🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ
🍃السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّة
🌷ُالسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ
🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❣ #روزتون_زهرایی❣
@shahid_hadi124
هدایت شده از شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🍃🌸❤️🍃
💫روزمون رو با صلوات خاصه حضرت فاطمــه زهرا(س) آغاز میکنیـــم 🍃
🍃🌸❤️🍃
@shahid_hadi124
#دلنوشته
سلام بر برادرم شهید محمدرضا تورجی زاده ،من یه خانم ۳۰ ساله هستم و ساکن شهر درچه یادمه سال ۹۱ که ازدواج کردم کتاب زندگینامه شهید تورجی زاده را مطالعه میکردم و وبرای همسرم گوشه از زندگی این شهید را میگفتم که درحین مطالعه کردن با خود همیشه این سوال را در ذهنم می آوردم چرا شهدا نخواستن دراین دنیا به زندگی مشترک خود با همسرشان ادامه بدهند واززندگیشان دراین دنیا لذت ببرند تا اینکه همان شب خوابی عجیبی دیدم که پاسخ سوالم را گرفتم خواب دیدم در مکانی قدم میزنم که مثل زمان جنگ همه برا درآن مشغول ساختن سنگر هستن ومن به دنبال شهید تورجی زاده میگردم وازاطرافیانم پرسوجومیکنم تا اینکه رسیدم به خود شهید که بر گردنش چفیه ای قرارداده بود سوالم را از خودش پرسیدم که مگر شما دوست نداشتید ازدواج کنید وبه زندگیتان ادامه دهید در جوابم پاسخی داد که مرا متحیر کرد گفتن ما برای خدا امده ایم ،شهدا همه کارهایشان مورد رضایت الهی بود و خصلت اخلاص آنها را بی نظیر نشان داد
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
4_5919988096794886275.mp3
6.03M
⏯ #زمینه احساسی
🌹 وفات حضرت خدیجه
🍃 ای کاش غریب نمی موندی
🍃 ای کاش یکی کنارت بود ای کاش
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👌فوق العاده زیبا
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🌹☘🌹☘🌹☘
☘🌹☘
🌹☘
☘
🍇 قسمت یازدهم
#خاطرات_شهید_هادی
🔮 پوریای ولی
راوی: ایرج گرائی، سعید صالح تاش
مهمترين خاطره كشتيِ ابراهيم بر مي گردد به قهرماني باشگاه ها در سال هاي آخر قبل از انقلاب كه مسابقات انتخابي كشوري نيز به شمار مي آمد. ابراهيم در آن زمان در اوج آمادگي به سر مي برد و هركسي يك مسابقه از ابراهيم مي ديد مي گفت :"امسال تو 74 كيلو هيچكس حريف ابراهيم نمي شه."
مسابقات شروع شد و ابراهيم يكي يكي حريف ها رو از پيش رو برمي داشت و با چهار كشتي كه برگزار كرد به نيمه نهائي رسيد اكثر كشتي ها رو هم يا ضربه مي كرد يا با امتياز بالا مي برد.
با اون شور و حالي كه داشت گفتم: "امسال ديگه يه كشتي گير از باشگاه ما مي ره تيم ملي " ديدار نيمه نهائي هم با اينكه حريفش خيلي مطرح بود ولي ابراهيم با اقتدار برنده شد و به فينال رفت.
حريف پاياني او آقاي محمود .ك بود كه همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود. قبل از شروع فينال رفتم رختكن پيش ابراهيم و گفتم: "من كشتي هاي حريفت رو ديدم.خيلي ضعيفه، از اين كشتي قبلي راحت تر مي توني ببري. فقط ابرام جون ، تو رو خدا خوب كشتي بگير، من شك ندارم امسال برا تيم ملي انتخاب مي شي " ابراهيم هم بندهاي كفشهاش رو بست و در حالي كه مربي آخرين توصيه ها را به ابراهيم گوشزد مي كرد، با هم به سمت تشك رفتند. وقتي ابراهيم روي تشك رفت، من در بين تماشاگرها رفته بودم و داشتم نگاهش مي كردم، حريف ابراهيم داشت با او حرف مي زد و او هم سرش رو به علامت تائيد تكون مي داد. بعد هم حريف ابراهيم يك جائي رو بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد. من هم برگشتم و نگاه كردم. ديدم يه پيرزن، تسبيح به دست، اون بالاي سكوها نشسته.
نفهميدم چي گفتن و چي شد ولي ابراهيم خيلي بد كشتي رو شروع كرد و همه اش دفاع مي كرد. بيچاره مربي ابراهيم،اينقدر داد زد و راهنمائي كرد كه صداش گرفت. ولي ابراهيم انگار هيچي از حرفاي مربي و حتي داد زدن هاي من رو نمي شنيد و فقط داشت وقت رو تلف مي كرد. حريف ابراهيم با اينكه اولش خيلي ترسيده بود ولي جرأت پيدا كرد و هي حمله مي كرد. ابراهيم هم با آرامش خاصي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار رو به ابراهيم داد و در پايان هم ابراهيم باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 كيلو شد. داور وقتي دست حريف را بالا مي برد ابراهيم مي خنديد و خوشحال بود انگار كه خودش قهرمان شده. بعد هم دو تا كشتي گير يكديگر رو بغل كردند. حريف ابراهيم در حالي كه از خوشحالي گريه مي كرد خم شد و دست ابراهيم رو بوسيد. دو تا كشتي گير در حال خارج شدن از سالن بودن كه از بالاي سكوها پريدم پائين و آمدم سمت ابراهيم و داد زدم:
"آدم عاقل، اين چه وضع كشتي بود. بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم " و گفتم: "آخه اگه نمي خواي كشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نكن". ابراهيم خيلي آرام و با يه لبخند هميشگي گفت: " اينقدر حرص نخور" بعد هم سريع رفت تو رختكن و لباس هاش رو پوشيد و سرش رو انداخت پائين و رفت.
از زور عصبانيت كارد مي زدن خونم در نمي اومد، همينطور به دروديوار مشت مي زدم. نيم ساعت نشستم و وقتي كمي آروم شدم. راه افتادم كه برم بيرون.
جلوي در ورزشگاه همان حريف فينال ابراهيم رو ديدم كه با مادر و كلي از فاميلهاشان دور هم ايستاده بودن و خيلي خوشحال بودن. يكدفعه همان آقا من رو صدا كرد. برگشتم و با اخم گفتم:" بله ؟" آمد به سمت من و گفت: "من متوجه شدم شما رفيق آقا ابرام هستيد،درسته ؟ " با عصبانيت گفتم:" فرمايش؟" ادامه داد: "آقا عجب رفيق با مرامي داريد. من قبل مسابقه به آقا ابراهيم گفتم شك ندارم كه از شما مي خورم، اما هواي ما رو داشته باش، مادرم وبرادرام اون بالاي سالن نشسته اند،مواظب باش ما خيلي ضايع نشيم ". بعد ادامه داد:
"رفيقتون سنگ تموم گذاشت نمي دوني مادرم چقدر خوشحاله "، بعد هم گريه اش گرفت و گفت: "من تازه ازدواج كردم و به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نمي دوني چقدر خوشحالم".
من هم كه مانده بودم چي بگم كمي سكوت كردم و گفتم: "رفيق جون ، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي كشيدن اين كار رو نمي كردم. اين كارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه".
از آن پسر خداحافظي كردم و نيم نگاهي به اون پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حركت كردم. بين راه به كار ابراهيم فكر مي كردم، اينجور گذشت كردن اصلاً با عقل جور در نمي ياد.
با خودم فكر مي كردم كه پوريايِ ولي وقتي فهميد كه حريفش به قهرماني تو مسابقه احتياج داره و حاكم شهر، اونها رو اذيت كرده، به حريفش باخت اما ابراهيم...
ياد تمرين هاي سختي كه ابراهيم توي اين مدت كشيده بود افتادم و به ياد لبخندهاي اون پيرزن و اون جوون،
يكدفعه گريه ام گرفت.عجب
آدميه اين ابراهيم!
ادامه دارد....
📚 کتاب سلام بر ابراهیم
🚫 کپی بدون ذکر لینک ممنوع
💚 به کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده بپیوندید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🌹
☘🌹
🌹☘🌹
☘🌹☘🌹☘🌹