eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.2هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
11.8هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 و نهم ۵۹ 👈این داستان⇦《 بزرگترین مصائب 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎حال و روزم خیلی خراب بود ... دیگه خودم هم متوجه نمی شدم ... راه می رفتم ... از چشمم اشک می اومد 😢... خرما و حلوا تعارف می کردم ... از چشمم اشک می ریخت ... از خواب بلند می شدم ... بالشتم خیس از اشک بود ... همه مصیبت خودشون رو فراموش کرده بودن ... و نگران من بودن...😔 این آخر سر کور میشه ... یه کاریش کنید آروم بشه ... همه نگران من بودن ... ولی پدرم تا آخرین لحظه ای که ذهنش یاریش می کرد ... متلک های جدیدش رو روی من آزمایش می کرد ... این روزهای آخر هم که کلا ... به جای مهران ... نارنجی صدام می کرد ...😳 البته هر وقت چشم دایی محمد رو دور می دید ... نمی دونم چرا ولی جرات نمی کرد جلوی دایی محمد سر به سرم بزاره ...🍃 هر کسی به من می رسید به نوبه خودش سعی در آروم کردن من داشت ... با دلداری ... با نصیحت ... با ... اما هیچ چیز دلم رو آرام نمی کرد ...💔 بعد از چند ساعت تلاش ... بالاخره خوابم برد 😴... 🌸 خرابه ای بود سوت و کور ... بانوی قد خمیده ای کنار دیوار ... نشسته داشت نماز می خوند ...✨🍃 نماز که به آخر رسید ... آرام و با وقار سرش رو بالا آورد ... آیا مصیبتی که بر شما وارد شد ... بزرگ تر از مصیبتی بود که در کربلا بر ما وارد شد؟ ...💔😭 از خواب پریدم ... بدنم یخ کرده بود ... صورت و پیشانیم از عرق خیس شده بود ... نفسم بند اومده بود ... هنوز به خودم نیومده بودم که صدای اذان صبح بلند شد ...✨ هفتم مادربزرگ بود و سخنران بالای منبر ... چند کلمه ای درباره نماز گفت و ... گریزی به کربلا💔 زد ... 🌸 حضرت زینب "سلام الله علیها" با اون مصیبت عظیم ... که برادران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... پسران شون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... پسران برادرشون رو جلوی چشم شون شهید کردن ... اونطور به خیمه ها حمله کردن و اون فاجعه عظیم عصر عاشورا رو رقم زدن ... حتی یک نمازشون به تاخیر نیوفتاد ... حتی یک شب نماز شب شون فراموش نشد ... چنین روح عظیمی داشتند این بانو و سرور بزرگوار ...🌹🍃✨ هنوز تک تک اون کلمات توی گوشمه ... اون خواب و اون کلمات ... و صحبت های سخنران ...😐 باز هم گریه ام گرفت ... اما این بار اشک های من از داغ و دلتنگی بی بی نبود ... از شرم بود ... شرم از روی خدا ... شرم از ام المصائب و سرورم زینب ...😭😭 من ... 7 شب ... نماز شبم ترک شده بود ... در حالی که هیچ کس ... عزیز من رو مقابل چشمانم ... تکه تکه نکرده بود ...😔 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 💔✨💔
🔻 ۶۰ 👈این داستان⇦《 جایی برای مردها 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎پرونده ام رو گرفتیم ... مدیر مدرسه، یه نامه بلند بالا برای مدیر جدید نوشت ... هر چند دلش نمی خواست پرونده ام رو بده ... و این رو هم به زبان آورد ... ولی کاری بود که باید انجام می شد ... نگران بود جا به جایی وسط سال تحصیلی... اونم با شرایطی که من پشت سر گذاشتم ... به درسم حسابی لطمه بزنه ...⚡️ روز برگشت ... بدجور دلم گرفته بود ... چند بار توی خونه مادربزرگ چرخیدم ... دلم می خواست همون جا بمونم ... ولی ... دیگه زمان برگشت بود ...😭 💠 روزهای اول، توی مدرسه جدید ... دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم ... توی دو هفته اول ... با همه وجود تلاش کردم تا عقب موندگی هام رو جبران کنم ... از مدرسه که برمی گشتم سرم رو از توی کتاب در نمی آوردم ...📚 یه بهانه ای هم شده بود که ذهن و حواسم رو پرت کنم ... اما حقیقت این بود ... توی این چند ماه ... من خیلی فرق کرده بودم ... روحیه ام ... اخلاقم ... حالتم ... تا حدی که رفقای قدیم که بهم رسیدن ... اولش حسابی جا خوردن ...😳 سعید هم که این مدت ... یکه تاز بود و اتاق دربست در اختیارش ... با برگشت من به شدت مشکل داشت ... اما این همه علت غربت من نبود ... اون خونه، خونه همه بود ... پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم ... همه ... جز من ... این رو رفتار پدرم بهم ثابت کرده بود ... تنها عنصر اضافی خونه ... که هیچ سهمی از اون زندگی نداشت ...🍃 شب که برگشت ... براش چای☕️ آوردم و خسته نباشید گفتم... نشستم کنارش ... یکم زل زل بهم نگاه کرد ... کاری داری❓... دفعه قبلی گفتید اینجا خونه شماست ... و حق ندارم زیر سن تکلیف روزه بگیرم ... الان که به تکلیف رسیدم ... روزه مستحبی رو هم راضی نیستید؟ ... توی دفتر پدربزرگ دیدم📖... 💠 از قول امام خمینی نوشته بود ... برای برنامه عبادی ... روزه گرفتن روزهای دوشنبه و پنجشنبه رو پیشنهاد داده بودن ...✨ خیلی جدی ولی با احترام ... بدون اینکه مستقیم بهش زل بزنم ... حرفم رو زدم ... یکم بهم نگاه کرد👀 ... خم شد قند برداشت ... پس بالاخره اون ساک🎒 رو دادن به تو ... و سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... فقط صدای تلویزیون📺 بلند بود ... و چشم های منتظر من ... نمی دونستم به چی داره فکر می کنه؟ ... یا ... - هر کار دلت می خواد بکن ...😊 و زیر چشمی بهم نگاه کرد ...😒 - تو دیگه بچه نیستی ... 🌸 باورم نمی شد ... حس پیروزی تمام وجودم رو فرا گرفته بود... فکرش رو هم نمی کردم ... روزی برسه که مثل یه مرد باهام برخورد کنه ... و شخصیت و رفتار من رو بپذیره ... این یه پیروزی بزرگ بود ...✌️ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ✌️✌️✌️
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله 💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین 🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ 💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی 🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ 💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ 🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی 🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری 💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان 💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌸از غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنه ای نائب بر حق امام زمان است.👌👌 🌸💫🌸💫🌸💫🌸 ✅ بیشترین توصیه شهدا "حمایت و اطاعت از ولایت فقیه" هست. واقعا هر کسی درک و فهم بالایی پیدا کنه میتونه اهمیت ولایت فقیه رو متوجه بشه. 💢 اگه شما بخواید منحرف بودن یا نبودن هر مکتب و تفکری رو بررسی کنید، باید ببینید که اون تفکر یا شخص، نظرش در مورد "ولایت فقیه" و مشخصا "امام خامنه ای" چیه؟ ☢ چقدر بر اطاعت از ولایت فقیه تاکید میکنه؟ این خط اصلی هدایت در آخرالزمان خواهد بود... ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
💖 بلدی آرامش بدی؟ 🔹خانم و آقا باید مدام به هم آرامش بدن. 🔷 مثلا آقا یه مشکل بزرگ براش پیش اومده؛ با رئیس اداره دعواش شده یا چکش برگشت خورده و... ظاهرا اینجا خانم نمیتونه کمک مادی کنه، اما آرامش که میتونه بده!😊 🔸بیاد به شوهرش بگه: آقایی... چرا ناراحتی؟😌💗 نداری؟ فدای سرت. نداشته باش! 🔺ولش کن. غصه ی چیو میخوری؟ 🔹شوهره اولش میگه یعنی چی؟ پول تو حسابم نیست. فردا چکم برگشت میخوره!😪 تو الکی میخوای به من آرامش بدی؟!😓 🔸اما خانم باید بدونه که کلماتش چقدر معجزه میکنه... ادامه بده😊 خانم بگه: فدای سرت. دورت بگردم الهی. غصه ی چیو میخوری؟☺️ اصلا فردا نمیخواد بری سر کار. گوشی رو هم جواب نده. اصلا بده من گوشی تو! خدا بزرگه.... 💝✅💝 به همین راحتی خانما میتونن به شوهرشون آرامش بدن... 💖 از زبانتون کاملا استفاده کنید برای آرامش دادن...😊😌 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌹شهید محمدرضا تورجی زاده آخرین پیام من این است که قدر امام و ولایت فقیه را بدانید. خداوند می‌گوید: اگر شکر نعمت کردید نعمت را افزون می‌کنم، اگر هم کفران نعمت کنید از شما می‌گیرم. شکرگزاری از خدا فقط دعا به امام نیست بلکه اطاعت از فرمان‌های اوست. قدر امام را بدانید، مواظب باشید دل امام به درد نیاید و خدای ناکرده از ما به امام زمان شکایت نکند. ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
سلام😊✋ محمدرضا تورجی زاده هستم. خوشحالم که امروز به مهمانی من اومدین😍 مطمئن باشین دست خالی بیرون نمیرین😉 همه میدونن من خیلی مهمان نواز هستم♥️ ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
وقتی جبهه بودم برای خانواده ام نامه مینوشتم💌 این هم نامه ای که برای خواهر عزیزم نوشتم🌷 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
آخرین باری که مشهد اومدم از آقاحاجت شهادتمو خواستم😔.همون شب قبل از اولین تشرف خواب دیدم آقافرمودبیا و حاجتت را بگیر😍.همونجا کفن خریدم و به خواهرم گفتم که بعدازشهادتم هول نشین و کفن من آماده است ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
💠معرفی مختصری از سردار رشید اسلام؛ شهید محمدرضا تورجی زاده💠 🍃تاریخ تولد:23تیر1343 🍃محل تولد: اصفهان 🍃تاریخ شهادت:5اردیبهشت 1366 🍃نحوه شهادت: زخم عمیق بر پهلو و بازو و کمر 💠خصوصیات اخلاقی شهید: -ارتباط موثر و صمیمی با روحانیت داشت -عمل به مستحبات و ترک مکروهات را بسیار مورد توجه قرار میداد -دوساعت قبل از اذان صبح مشغول عبادت و شب زنده داری میشد -هنگامی که به مرخصی میرفت روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه مستحبی میگرفت -به مسائلی همچون حجاب،بیت المال،ادب،اخلاص،دائم الذکر بودن اهمیت میداد -بسیار اهل زیارت بود و زیارت جمکران ،قم و مشهد را زیاد به جا می آورد -همیشه مرتب و آراسته بود و ازبین عطرها؛عطر یاس و محمدی را انتخاب میکرد 💠خاطره ای از شهید یکی از همرزمان شهید میگفت خیلی کارهایم زیاد بود . داخل چادر نشسته بودم و داشتم برگه ها را امضا میکردم.یک دفعه دیدم برادرم وارد چادر شد.به محض اینکه قیافه اورا دیدم کلی خندیدم.او تازه از اصفهان آمده بود و شور جوانی داشت.به همین علت با موهای بلند به جبهه آمده بود.محمد تورجی به او گفته بود:باید در جبهه موهایت را کوتاه کنی.بعد شروع کرده بود موهای اورا از ته ماشین کردن.نیمی از موهایش را زده بود و بعد برای شوخی گفته بود:(برو پیش برادرت)!! لذا نیمی از سرش از ته زده شده بود و نیمی دیگر هنوز بلند بود. بعدازچند دقیقه شهید تورجی وارد چادر شد ،و گفت :ببخشید دیدم اعصاب نداری خواستم کمی بخندی😊 💠خصوصیتی که اکثرا شهید تورجی زاده را باآن میشناسند ارادت خاصی به حضرت زهرا سلام الله علیها و امام زمان عجل الله داشت. واقعا درمصائب حضرت زهراسلام الله علیها میسوخت. محمدرضا عاشق امام زمان عجل الله بود و از هرفرصتی برای توسل به آن حضرت استفاده میکرد.پس از نماز بلند میشد و رو به قبله دعای الهی عظم البلا را می خواند. 💠اشعار شهید هیهات مصیبتی است تنها ماندن هنگام رحیل همرهان واماندن سخت است زمان هجرت همنفسان مبهوت قفس شدن ز ره واماندن در چون و چرای حسرت هستی چند تا چند اسیر خودسری ها ماندن در حسرت پر کشیدن از دام وجود ماندیم و نبود در خور ما ماندن مشتاق رحیل و بال و پر سوخته ایم سخت است در این سرا خدایا ماندن 💠قسمتی از وصیت نامه شهید زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم ،به نیت لقای خدا و شهادت بود.امروز بعد از گذشت این مدت راغب تر شده ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید.خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت بر تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون... 🌷هدیه به روح پاک فدایی مادر؛شهید محمدرضا تورجی زاده"صلوات"🌷 📚منبع: کتاب خاطرات و زندگینامه شهید محمدرضا تورجی زاده ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مُدام دل تو را می‌طلبد، دیده تو را می‌جوید … تولدت مبارک داداش آسمونی 🌹👇🌹🍃🌹👇🌹 😍 برای شادی روح شهدا ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
سلام. امروز ان شاءالله به مناسبت تولد شهید عزیزمان ؛ ختمی به این مناسبت در کانال قرار خواهیم داد. 🙏🙏🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 26 روز تا عید غدیر خم مونده امسال با اینکه کرونا هست وشاید جشنی نداشته باشیم اما ان شاء الله و با یاری خدا پر شورتراز سال‌های دیگر خواهیم بود وعید زیباتر..... و مسیر همان مسیر هست و فقط کارهای اجرایی فرق می کنند بزرگترین عید همدلی از طرف خادم کانال 👆👆
🌸🍃💫❄️🌸 🍃💫❄️🌸 💫❄️🌸 ❄️🌸 بسم رب الزهرا سلام الله علیها تعداد...... 🌼 ( این ختم بمناسبت تولد شهید عزیزمان میباشد)🌼 💐این ختم را هدیه میکنیم به👇 و 🌸🌟🌸🌟🌸 💜 در صدر ختمها نیت سلامتی و تعجیل در ظهور مولا آقا امام زمان عج. 💞این ختم مخصوصا به نیت حل مشکل ازدواج جوانان میباشد. ❣و به نیت رفع بیماری کرونا از کشورمان و شفا و سلامتی همه بیماران کرونایی و شفا و سلامتی همه بیماران میباشد. ❣و به نیت خانه دار شدن مستاجرین . ❣و به نیت حل مشکلات مالی اعضا. ❣و به نیت اولاد دار شدن بی اولادین. ❣و به نیت حل مشکلات همگی اعضای بزرگوار و عاقبت بخیری همگی شما میباشد 🌸🌟🌸🌟🌸 ان شاءالله بحق همگی شما حاجت روا و عاقبت بخیر بشید. 🌸🌟🌸🌟🌸 🌸 ❄️🌸 💫❄️🌸 🍃💫❄️🌸
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌸🍃💫❄️🌸 🍃💫❄️🌸 💫❄️🌸 ❄️🌸 بسم رب الزهرا سلام الله علیها #ختم_سوره_فجر تعداد...... 🌼 ( این ختم بمناسبت
سلام. کسانی که در ختم شرکت کردند ان شا ء الله حاجت روا شوند 👌👌👌👌👌👌👌 ختم بی سابقه ای بود شاید تا حالا چنین ختمی نداشتیم که این همه اعضا شرکت کنند بی سابقه ترین ختم بود و اغلب شرکت کردند خدا از همه شما قبول کنه تعداد شرکت کننده بی نهایت زیاد....... 👆 👆
روز اعزام ،سال 93 🌸 ساکش را با شور و نشاط و عشقی که داشت برای اعزام آماده کرد . آن روز حس همسران هشت سال دفاع مقدس را داشتم . با تمام وجود حس می کردم که جانم می رود. از اول از دواجم جلیل اکثرا در ماموریت بود چرا این ماموریت برایم سخت تر بود. این اولین اعزام جلیل بود و من باردار بودم . در این ماموریت مدام تماس می گرفت و حال من و دخترش را می پرسید. «شیرین ترین لحظات زندگی جلیل» 🌸تولد فرزندانم بهترین لحظات زندگیم بود. آن هم با حضور که هیچ وقت مرا تنها نگذاشت ،آقا محمد ، مریم خانم هدیه خداوند به ما بود که گرما بخش زندگیمان شد . 🌸برای سومین بار بود که داشتم مادر می شدم. خداوند فاطمه خانم را به ما هدیه داد تا بیشتر به زندگیم گرما ببخشد . حال مساعدی نداشتم . مرا از فسا به شیراز ارجاع دادند. در بیمارستان زینبیه بستری شدم . 🌸 هم بیرون بیمارستان پشت درهای بسته مانده بود. 🌸 مادرم برایم تعریف می کرد؛ از وقتی که تو را در بیمارستان بستری کردند تا وقتی که از اتاق عمل بیرون آمدی چه ها که به او نگذشته است. 🌸برای ملاقات به دیدنم آمد. گل به همراه نیاورده بود. کنار گوشم زمزمه کرد: خودت گلی نیاز به گل آوردن من نبود . بعد دستش را توی جیبش کرد و یک جعبه به من داد و گفت ارزش تو بیشتر از این چیزهاست... یک انگشتر عقیق بود . کارهایش هم برایم غیر منتظره بود . 🌸 دقیقا مثل روز سالگرد ازدواجمان که با یک جعبه شیرینی وارد خانه شد و سالگرد ازدواجمان را تبریک گفت . بعد از اینکه یکدیگر را دیدیم به من گفت یک شب تا دیر وقت به شاهچراغ رفتم و نذر کردم هر دوی شما صحیح و سالم باشید. 🌸پس از تولد فرزند سومم فاطمه، جلیل تمام کارهای او را خودش انجام می داد . میگفت من که اغلب ماموریت بودم و نتوانستم کمکت کنم. الان که میتوانم میخواهم جبران کنم. اما افسوس که سایه پدر چهارماه بیشتر بر سر فاطمه نبود.😔 🌸فاطمه خانم دقیقا سه ماه و دوازده روزش بود که جلیل شهید شد. و سهم آن هم از پدر فقط یک سنگ سرد شد....... ........
تولد شهید تورجی زاده مبارڪ❤️ :) ❤️ :) ❤️ :) ❤️ ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این ویدیو، دلم رو زیر و رو کرد. ▪️دلیل گریهٔ رهبر و دلتنگی‌های مداوم‌شون در غم از دست دادنِ حاج‌قاسم رو از زبان خود سردار بشنوید. 💔رفتی و دنیا زیر و رو شد ودلم زیروروشد ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔻 و یکم ۶۱ 👈این داستان⇦《 شاگرد 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎جدای از برنامه های عبادی اون دفتر ... برنامه های سابق خودم رو هم ادامه می دادم ... قدم به قدم و ذره به ذره ...📋 از قول یکی از اون هادی ها شنیده بودم ... نباید یهو تخت گاز جلو بری ... یا ترمز می بری و از اون طرف بوم می افتی ... یا کلا می بری و از این طرف بوم ...☄ 🍃چله حدیثیم تموم شده بود ... دنبال هر حدیث اخلاقی ای که می گشتم ... که برنامه جدید این چله بشه ... یا چیزی پیدا نمی کردم ... یا ... چند روز از تموم شدن چله قبلی می گشت ... و من همچنان ... دست از پا درازتر ...😔 سوار تاکسی های خطی🚖 ... داشتم از مدرسه برمی گشتم که یهو ... روی یه دیوار نوشته بود ... "خوشا به حال شخصی که تفریحش، کار باشه" ... امام علی علیه السلام ...✨🍃 تا چشمم بهش افتاد ... همون حس همیشگی بلند گفت... - آره دقیقا خودشه ...👌 🍃و این حدیث برنامه چله بعدی من شد ... تمام فکر و مغزم داشت روی این مقوله کار می کرد ... کار ... قرار بود بعد از ظهر با بچه ها بریم گیم نت 🖥... توی راه چشمم به نوشته پشت شیشه یه مغازه قاب سازی افتاد ... چند دقیقه بهش خیره شدم ... و رفتم تو ... سلام آقا ... نوشتید شاگرد می خواید ... هنوز کسی رو استخدام نکردید❓... خنده اش گرفت ... چنان گفتم کسی رو استخدام نکردید ... که انگار واسه مصاحبه شغلی یا یه مرکز دولتی بزرگ اومده بودم ... - چند سالته❓ ... 15 ... جا خورد ...😳 ولی هنوز بچه ای ... در عوض شاگرد بی حقوقم ... پولش مهم نیست ... می خوام کار یاد بگیرم ... بچه اهل کاری هم هستم ... صبح ها میرم مدرسه ... بعد از ظهر میام ...😊 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🌸✨🌸
🔻 و دوم ۶۲ 👈این داستان⇦《 رضایت نامه 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎چند لحظه بهم خیره شد ...🤓 - کار کردن که بچه بازی نیست ... خیلی ها هم سن و سال من هستن و کار می کنن ... قبولم می کنید یا نه؟ ... زبر و زرنگم ... کار رو هم زود یاد می گیرم ...😐 از ساعت 4 تا 8 شب ... زبر و زرنگ باشی ... کار رو یادت میدم ... نباشی باید بری ... چون من یه آدم دائم می خوام... ولی از جسارتت خوشم اومده که قبولت می کنم ... فقط قبل از اومدن باید از پدر یا مادرت رضایت بیاری ...📝 کلا از قرار توی گیم نت🖥 یادم رفت ... برگشتم سمت خونه ... موقعیت خیلی خوبی بود ... و شروع خوبی ... اما چطور بگم و رضایت بگیرم؟ ... پدرم که محاله قبول کنه ... مادرمم ... اون شب، تمام مدت مغزم داشت روی نقشه های مختلف کار می کرد ... حتی به این فکر کردم که🤔 خودم رضایت نامه تقلبی بنویسم ... اما بعدش گفتم ... - خوب ... اون وقت هر روز به چه بهانه ای می خوای بری بیرون؟ ... هر بار هم باید واسش دروغ سر هم کنی ... تازه دیر هم اگه برگردی باز یه جور دیگه ...😞 غرق فکر بودم که🤔 ایده فوق العاده ای به ذهنم رسید ... بعد از نماز صبح رفتم توی آشپزخونه ... چای رو دم کردم ... و رفتم نون تازه گرفتم ... وقتی برگشتم ... مادرم با خوشحالی ازم تشکر کرد ... منم لبخند زدم ...😊 دیگه مرد شدم ... کار و تلاش هم توی خون مرده ...👌 خندید ... قربون مرد کوچیک خونه ... به خودم گفتم ... - آفرین مهران ... نزدیک شدی ... همین طوری برو جلو ... و با یه لبخند بزرگ به پیش رفتم ...😁 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 👌✨👌
طرح جدید به مناسبت تولد شهید محمد رضا تورجی زاده 💛💫