eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
37هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.4هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ارباب خوبم...♥️✋ قلبم‌ فقط براے حسـین‌بن فاطمه است.. مجنون کربلای حسـین بن فاطمه است.. این آتشی که در جـگرم شعله میکشد.. ازبرکت نگاه حسـین‌بن‌فاطمه است السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
مردم هر وقت کار تون جایی گیر کرد ، امام زمانتون رو صدا کنید یا خودش میاد ، یا یکی رو میفرسته که کارتون رو راه بندازه... ...🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__ شهید بهشتی؛ هیچ چیزی برای ظهور عجل الله مثل این نیست که ما یک جامعه نمونه بسازیم. سخنران استاد پناهیان. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
ارتباط موفق_13.mp3
11.02M
۱۳ دوستانِ شما، - حتی اگر به همراهتان نباشند، - یا اگر کسی آنها را نشناسد؛ 🤝 در قدرت جذب، و موفقیت ارتباط شما، بسیار مؤثرند! انرژی دوستان شما، از طریق روح شما، توسط دیگران، قابل دریافت است! در انتخاب دوستان پاک و مثبت ، بشدت وسواس‌گونه عمل کنید. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز سه شنبه شبــهـای شهید تورجــی زاده... 🌷 __شهید صاحب الزمان عجل الله ...محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی. رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی! گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی؟ بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا میرم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر ۹۰۰ کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن نماز امام زمـــان (عج) بر می گرد. یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمــد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشکـــــــ از چشمانش جاری بود. در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــــار ۱۴ بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم! آیت الله میردامادی نقل می‌کنه ، بعد از شهادت، خوابش را دیدم. ازش پرسیدن این همه از حضرت زهرا گفتی و خوندی، آخرش چه ثمری برات داشت!؟ جواب داد، همین که تو آغوش امام زمان عجل الله، جان دادم برام کافیه. 📚کتاب شهدا و اهل بیت ناصرکاوه  به نقل از سردار علی مسجدیان 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 سردار شهید  علیرضا موحد دانش نام پدر : غلامرضا محل تولد : تهران تاریخ ولادت: ۱۳۳۷/۶/۲۷ تاریخ شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۳ محل شهادت: عملیات ولفجر۲ مدت عمر: ۲۵ سال محل مزار : گلزار شهدای بهشت زهرا تهران قطعه و ردیف و شماره مزار: ۲۴ - ۷۳ - ۲۵ 📚کتاب مربوط به این شهید: من و علی و جنگ ، کتاب نوزدهم از مجموعه قصه فرماندهان(یک آسمان هیاهوازدواج شهید موحد دانش ✨علیرضا موحّد دانش در خرداد سال ۱۳۶۱ ه.ش. ازدواج کرد و از وی یک دختر به یادگار مانده است. 📜 نکند در رختخواب ذلّت بمیرید که حسین (علیه السلام) در میدان نبرد شهید شد . مبادا در غفلت بمیرید که علی (علیه السلام) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین (علیه السلام) و با هدف شهید شد. پدر و مادر و همسر عزیزم ! مراقبت کنید آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه ی من حاضر نشوند در زنده بودنمان که نتوانستیم درآن ها اثری بگذاریم شاید در مرگمان فرجی باشد و بر وجدان بی انصافشان اثر گذارد. والسلام علیرضا موحد دانش –-۶۱/۱۱/۱۷ 🌼شادی روح پاک همه شهیدان و صلوات🌼
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت سی و دوم داستان #شهیدتورجی_زاده... 🌷 __مقر فرماندهی-قرار
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت سی و سوم داستان __پدافند راوی: دوستان و خانواده شهید تورجی قرارگاه مرکزی عراق در جنوب فاو تصرف شد. حدود یکصد اسیر را از این منطقه خارج کردیم. با پاکسازی شهر فاو بیشتر اهداف عملیات محقق شد. صبح روز بعد لشگر 17 علی بن ابی طالب علیه السلام جایگزین ما شد. بچه ها بسیار خوشحال بودند. همه مطمئن بودند که فاو را هم مانند خرمشهر، خدا آزاد کرد. گردان ما هنوز آماده بود. برای همین با تقاضای بچه ها و موافقت لشگر به منطقه کارخانه نمک و اطراف جاده فاو-ام القصر در شمال منطقه درگیری اعزام شدیم. شب قبل گارد ریاست جمهوری عراق با تمام قوا به این منطقه حمله کرده بود. اما با یاری خدا نتوانسته بود کاری انجام دهد. عراق هم شدیداً منطقه را زیر آتش گرفته بود. طرح برادر صادقی این بود که گردان، نیروی کمتری را در خط مستقر کند. فاصله نیروها از هم زیاد باشد. این کار تلفات را بسیار پایین می آورد. گروهان ما یعنی ذوالفقار در روی جاده و اطراف آن مستقر شد. گروهان حُر در پشت خط ما بود. گروهان عمار هم در ساحل اروند مستقر شد. مواضع نیروها مستحکم شده بود. برای همین تلفات ما بسیار کم شد. سه روز در آن منطقه بودیم. روز بعد بچه های گردان ما به دارخوئین برگشتند. در طی مدت این عملیات ضربات سختی به ارتش عراق وارد شد. مهمترین لشگرهای ارتش عراق از بین رفت. تنها آبراه عراق سقوط کرد. صادرات نفت عراق قطع شد. بیش از هفتاد فروند هواپیمای عراقی سقوط کرد. و همه اینها چیزی نبود جز یاری خدا. *** با خستگی بسیار به دارخوئین رسیدیم. پادگانی که یادآور بسیاری از دوستان شهید ماست. جای جای این پادگان بوی عطر شهدا می دهد. نزدیک غروب بود. هنوز کامل مستقر نشده بودیم. بلافاصله فرماندهان گروهانها را صدا زدند و گفتند: سریع آماده شوید. می خواهیم برویم! همه با تعجب پرسیدند:کجا،بچه ها خسته اند.ما تازه از راه رسیدیم. برادر صادقی جلو آمد و گفت: طبق اخبار به دست آمده و به احتمال زیاد هواپیماهای عراق اینجا را بمباران می کنند! سریع آماده حرکت شوید. بعضی از فرماندهان خیلی اصرار می کردند. می گفتند: امشب را اینجا بمانیم. اما برادر تورجی مثل همیشه تبعیت از حرف فرمانده داشت. بلافاصله گفت: چشم. اما کجا باید رفت! مکان اردوگاه شهید عرب بود. در پنج کیلومتری دارخوئین. سوار تویوتاها شدیم و به همراه گردانهای دیگر حرکت کردیم. باران شدیدی آمده بود. زمینها گِلی بود. با سختی بسیار به چادرها رسیدیم. دیگر حال هیچ کاری نداشتیم. همه مشغول استراحت شدیم. ساعت هفت صبح بود. مشغول صبحانه بودیم. یکدفعه صداهایی آمد. زمین زیر پای ما می لرزید. همه نگاه ها به سمت دارخوئین بود. از دور ستونای دود به هوا رفته بود. عراق اردوگاه را بمباران کرد! بیشتر ساختمانها خراب شده بود. دیشب تعداد کمی از بچه ها در آنجا ماندند. تقریباً همه آنها شهید شده بودند. دو روز در اردوگاه بودیم. دوباره به خط پدافندی فاو برگشتیم. یک هفته هم در خطوط پدافندی مستقر بودیم. بچه های جهاد شبانه لودرها را به خط نزدیک می کردند و مشغول زدن خاکریز و جان پناه بودند. هواپیماهای عراقی هم مرتب این منطقه را زیر آتش داشتند. چند بار هم بمباران شیمیایی کردند. اما از منطقه ما دور بود. دوران پدافندی هم خاطرات جالبی داشت. وقتی از خط اصلی نبرد برای استراحت به کنار اروند برگشتیم بچه ها خیلی ناراحت بودند! همه می گفتند:یا برگردیم یا برگردیم اردوگاه! علتش را می دانستم. کنار اروند در طی روز پر از مگس بود. انسان را واقعاً کلافه می کرد. در طی شب هم پر از پشه! کسی جرأت خواب نداشت. بالاخره با انجام طرحی مشکل خواب بچه ها حل شد. این طرح در نوع خود جالب بود. چند جعبه مهمات را با طناب به هم بستیم. این جعبه ها را به سقف آویزان کردیم. یک طناب هم از سقف به گوشه اتاق وصل کردیم! یکی از بچه ها باید طناب را تکان می داد. این کار هم فضا را خنک می کرد هم مانع از حضور پشه ها می شد. برای همین شیفت گذاشته بودیم. هر نفر در شب یک ساعت باید طناب را تکان می داد! بار دیگر پس از چند روز استراحت به سنگرهای پدافندی جاده فاو- ام القصر برگشتیم. بزرگترین مشکل در آنجا کوچکی سنگرها بود. عراقی ها هم کوچکترین حرکت ما را با خمپاره جواب می دادند. بیچاره کسانی که می خواستند به دستشویی بروند!! در همان روزهای اول پدافندی با انفجار یک خمپاره برادر تورجی به شدت مجروح شد. برای مداوا به بیمارستان صحرایی رفتیم. مدتی در آنجا بودم. سپس برای درمان به اهواز رفتیم. چند روز بعد به جمع بچه های گردان برگشتیم. همه با هم به مرخصی رفتیم. ...... 📚 کتاب یازهرا 💚 به کانال و بپیوندید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 💢غیر از او کسی نمیتونه حل کنه __چرا افسردگی؟ __ چرا نگرانی؟ __چرا غصه میخوری؟ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
💔 می گفت: «مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم.» شهید مدافع حرم «جواد الله کرم» متولد دوم تیر ماه سال 1360 و اهل محله مهرآباد تهران بود. وی از مستشاران زبده نظامی و فرماندهان مقاومت بود که برای دفاع از حرم عمه سادات داوطلبانه به سوریه اعزام شد. او سه بار در سال های 93 و 94 در جریان جنگ سوریه مجروح شد. در جریان حمله نیروهای تکفیری به خان‌طومان در جنوب غرب حلب در زمان آتش ‌بس در 19 اردیبهشت سال 95 به شهادت رسید و پیکر مطهرش در منطقه ماند که در ۸خرداد ۱۳۹۹ به کشور بازگشت دسته گلی از صلوات به نیابت از شهید، هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان شهید @shahid_hadi124
رفقا حواستون باشه! دارند برای ظهور امام عصر عجل الله یارگیری میکنند. __آمدم دنیا برای دیدنت یابن الحسن ورنه با این مردم دنیا چکاری داشتم به حق شـبـتــون_بــخــیــر 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام ارباب خوبم...♥️✋ قلبم‌ فقط براے حسـین‌بن فاطمه است.. مجنون کربلای حسـین بن فاطمه است.. این آتشی که در جـگرم شعله میکشد.. ازبرکت نگاه حسـین‌بن‌فاطمه است السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
همسر گرامی شهید: دلم که می گیرد سر مزار احسان می روم و برایش گل می برم. گل رز و مریم یا اگر باشد گل نرگس که خیلی دوست داشت. قرار بود وقتی بچه ما به دنیا آمد برایم یک دسته گل بزرگ رز و مریم بیاورد. بی معرفتی کرد به جایش من هر هفته گل می برم.💕🥺 شهید
ارتباط موفق_14.mp3
12.12M
۱۴ 🤝گروه‌های دوستی شما، تعیین‌کننده‌ی میزان جذب شما در دایره‌ی خلقتند! دوستی‌های شما در زمین 🔁 بر رفاقت‌های شما در آسمان، و دوستی‌های شما در آسمان 🔁 بر دایره‌ی رفاقت‌های شما در زمین، بطور کاملاً مستقیم مؤثرند!... حتی اگر کسی از روابط شما، باخبر نباشد. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
مادر در خواب پسر شهیدش را می‌بیندپسر به او می‌گوید: توی بهشت جام خیلی خوبه...چی می‌خوای برات بفرستم؟ مادر می‌گوید: چیزی نمی‌خوام؛ فقط جلسه قرآن که می‌رم، همه قرآن می‌خونن و من نمی‌تونم بخونم خجالت می‌کشم... می‌دونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون!!🥀 پسر می‌گوید: نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون! .بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد! قرآن را بر می‌دارد و شروع می‌کند به خواندن... خبر می‌پیچد! پسر دیگرش، این‌ را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند... حضرت آیت‌الله نوری همدانی نزد مادر شهید می‌روند! قرآنی را به او می‌دهند که بخواند! به راحتی همه جای قرآن را می‌خواند؛ اما بعضی جاها را نه! میفرمایند: «قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!» مادر شهید شروع می‌کند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط آیت الله نوری با گریه، چادر مادر را می‌بوسند و می‌فرمایند: «جاهایی که نمی‌توانستند بخوانند متن غیر از قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»✨ شهید @shahid_hadi124
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 سـردارشهیـدسیـدعلی‌اڪبرشجـاعیان تاریخ_تولد:۱۳۳۹/۱۱/۱۰ محل_تولد:امیرکلا_بابل تاریخ_شهادت: ۱۳۶۶/۰۱/۳۰ محل_شهادت: محل_مزارشهید: گلزارشهدای‌زادگاه شــهـــیــد شهیددانشجوی رشته پزشکی بوده و درمدت خدمتش مسئولیتهای زیادی رابرعهده داشت.وی درزمان شهادت فرمانده گردان یارسول‌الله(ص)لشکر۲۵کربلا بوده است 📜 ..میدان جنگ محل آزمایش مؤمنین است جنگ به ما عزت داد و میان ملت های دنیا سرافرازمان نمود و نشان داد اسلام تسلیم پذیر نیست،جنگ جوهر وجودی انسان را نشان داد جنگ ما را از خمودی بی حالی و اسارت نجات داد و به تلاش و پیگیری واداشت که نتیجه آن رشد و حرکت به طرف استقلال از سلطه شرق و غرب نمود.. 🌼شادی روح پاک همه شهیدان و .🌼 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
3.mp3
4.26M
🎧 📗 راز_درخت_کاج "خاطرات مادر شهیده زینب کمایی" قسمت 3⃣
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت سی و سوم داستان #شهیدتورجی_زاده __پدافند راوی: دوستان و
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت سی و چهارم داستان ...🌷 __شیمیایی راوی: علی تورجی زاده( برادر شهید)  یک ماه است که محمدرضا در مرخصی است . بعد از چهار سال این اولین باری است که اینقدر در اصفهان مانده . منزل ما هر روز شلوغ است . دوستان محمد به دیدنش می آیند . هر شب با هم به منازل شهدا می روند . مراسمات دعای توسل و دعای کمیل گلستان شهدا را محمد برگزار می کند . صدای مداحی او را دوستانش ضبط می کنند . نوارهای او در بین بچه های رزمنده پخش شده . صدای او سوز عجیبی دارد . همه کسانی که در مجالس او حضور دارند این را حس می کنند . یکی از دوستانش به محمد می گفت : خیلی معروف شدی ! من چند روز پیش تهران بودم . پشت شیشه یکی از مغازه های نوار فروشی نوشته بود : نوارهای مداحی و دعای کمیل برادر تورجی رسید . * مشکلی پیش آمده . محمد هر شب تا صبح سُرفه های شدید می کند . می گفتند : سرما خوردگی است . به دکتر هم رفت . اما مشکل حل نشد . با طولانی شدن این مشکل به بیمارستان صدوقی رفتیم . دکتر که از بچه های سپاه بود پس از معاینات اولیه پرسید : شما در عملیات فاو حضور داشتید ؟! محمد با تعجب گفت : بله چطور مگه ! دوباره دکتر پرسید : شما در منطقه کارخانه نمک هم حاضر بودید ؟! محمد گفت : بله اما اینها چه ربطی به سرماخوردگی من داره ! دکتر ادامه داد : بیماری شما سرماخوردگی نیست . عراقی ها قوی ترین و خطرناکترین بمب های شیمیایی را در این منطقه استفاده کردند . اثر این بمبها تا سالها خواهد ماند . بعد ادامه داد : بیماری شما از عوارض همان بمبها است . بعد هم مقداری دارو داد و گفت : شما باید بیشتر استراحت کنید . اگر حال شما بدتر شد باید برای مداوا شما را به تهران بفرستیم . * هر چه مادر اصرار می کرد بی فایده بود . می گفت : حال تو خوب نیست کجا می خواهی بروی ! محمد هم در جواب گفت : من در شهر که می مانم حالم بد می شود ! حال و هوای جبهه برای سلامتی من بهتر است ! دوباره اعزام شد . اما خیلی زود برگشت . گفته بودند : برای عملیات بعدی باید آموزش شنا و غواصی را یاد بگیرید . برای همین کل گردان را فرستادند پادگان غدیر برای تکمیل آموزش . محمد  آخر هر هفته به خانه می آمد . ما هم خوشحال بودیم . بعد از سالها کمی او را می دیدیم . ...... 📚 کتاب یازهرا 💚 به کانال و بپیوندید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd