eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.9هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
11.9هزار ویدیو
113 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
10.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️حضور دکتر محمدباقر قالیباف در ضاحیهٔ بیروت و بازدید از محل حملهٔ هوایی رژیم صهیونیستیبعد از ۱۵ روز؛ سفر مجاهدانه آقای و حضور در منطقه بمباران شده لبخند رو مجددا روی لبان مردم و رزمندگان آورد؛ ⚡️وظیفه همین است: شاد کردن دل کسانی که جز خدا کسی را ندارند 🔸به جهانیان بگویید وقتی حکام دیگر کشور‌ها از ترس اخم آمریکا و صهیونیست در لانه‌های خود نشسته بودن، یکی از سران قوای جمهوری اسلامی ایران برای دلگرمی به مظلومان به دل زد... 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی حاج آقا دانشمند موضوع: تنها ارزوی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼 گل باغ یاس ❇️ ویژه (علیه_سلام) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تو ای سبزترین بهار زندگی با یک «یاعلی» جان به سوی جانان بردی... 📸 یادواره شهدا در کنار خواهران بزرگوار شهیدان شیرودی و ابراهیم هادی در محله ۱۷ شهریور با حضور مادر محترمه شهید علی‌وردی
. سلام اینو هرکس دوست داشت کمک کنه و اصراری هم در کار نیست هر چند باید هر جا که جلسات روضه و پرچم امام حسین ع برپا میشه هر طور که از دستمون برمیاد کمک کنیم چه جانی چه مالی و این کمک هایی هم که میکنید مطمئن باشید فقط خرج روضه و جلسات اهل بیت ع میشه .
@hobo_lhosein_۲۰۲۳_۰۶_۰۳_۱۳_۲۷_۴۵_۷۸۰.mp3
5.28M
التماســــمه حــرم حــرم با‌عنایت‌حسین حسین کربلایی حسین طاهری
بـسـم الـلـه الـرحـمــن الـرحـیــم 💞 ✍ هرگاه به هر امامی سلام دهید خــــــود آن امام جواب ســـــــلام تان را میدهـــــد ولی اگر کسی بگوید “السلام علیک یا فاطمه الزهرا” همه‌ی امامان جواب میدهند می‌گویند: چه شده است که این فرد نام مادرمان را برده است!؟ ✋السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)✨ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ✨ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه✨ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ✨ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ✨ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ✨ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ✨ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّه✨ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه✨ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ✨ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ✨ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ✨ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
آرزوی شهادت را همه دارند...اما..! تنها اندکی شهید می‌شوند چون تنها اندکی شهیدانه زندگی می‌کنند! ...🌷🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخر الزمان و پناه بردن به امام رضا علیه السلام مکاشفه علامه سیدعلی قاضی 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت پنجاه و هفتم ▫️من زن بودم و هیچ حسی برای یک زن تلخ‌تر از این نیست که بب
📕رمان 🔻قسمت پنجاه و هشتم ▫️مدام اخبار را زیر و رو می‌کردم بلکه این جان به لب‌رسیده‌ به کالبدم برگردد و هر لحظه با مهدی تماس می‌گرفتم اما یا آنتن نمی‌داد یا خاموش بود و من پریشان دور خودم می‌چرخیدم. ▪️حالم به قدری به هم ریخته بود که زینب هم متوجه شده و دوباره بی‌قراری می‌کرد. ▫️سعی می‌کردم سرگرمش کنم که یک لحظه کنارش می‌نشستم و باز از بی‌خبری حالم بد می‌شد که از جا بلند می‌شدم و مضطرب شماره می‌گرفتم. ▪️یک چشمم به صفحۀ موبایل بود تا زودتر زنگ بخورد و یک چشمم به زینب که نمی‌دانستم اگر مهدی از دست‌مان برود با یادگار او و فاطمه چه کنم. ▫️پدرم پای تلویزیون پیگیر خبری از نام شهدا بود و مادرم، تسبیح به دست دعا می‌کرد و من دلم برای مهدی در قفس سینه پَرپَر می‌زد و هر لحظه از خیال خنده‌ها و خاطره‌هایش آتش می‌گرفتم. ▪️شام غریبان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود و می‌ترسیدم همین امشب داغ عشقم به قلبم بماند که بی‌اختیار به گریه افتادم. ▫️مادرم زینب را مشغول می‌کرد تا اشک‌هایم را نبیند و من برای یک لحظه شنیدن صدای مهدی حاضر بودم جان دهم که دست به دامان حضرت التماس می‌کردم عزیزم را به من برگرداند و به‌خدا به لطف حیدری‌اش معجزه کرد که همان لحظه موبایلم زنگ خورد. ▪️باور نمی‌کردم خودش باشد؛ دستم برای اتصال تماس می‌لرزید و قلبم برای شنیدن صدایش به شدت می‌تپید تا تماس را وصل کردم و همین که طنین نفسش به گوشم رسید، دلم از حال رفت: «تو کجایی؟ چرا گوشیت خاموشه؟ من که مردم از دلشوره!» ▫️از ارتعاش صدایش مشخص بود وضعیت به هم ریخته و می‌خواست به من آرامش دهد که به با لحنی نمکین سؤال کرد:«گفتی شهید شد،راحت شدم؟» ▪️سپس خندید تا من هم بخندم و من هنوز از ترس، اشک از هر دو چشمم می‌چکید: «حالت خوبه؟ سالمی؟ چیزیت نشده؟» ▫️مثل دخترکی ترسیده، پشت سر هم سؤال می‌کردم، امان نمی‌دادم جواب دهد و او از همین پشت تلفن طعم تلخ اشک‌هایم را می‌چشید و کاری از دستش برنمی‌آمد که با شیرین زبانی شوخی می‌کرد: «نترس! سالمم! باز برمی‌گردم اذیتت می‌کنم، اونوقت میگی کی میشه بره من از دستش راحت بشم؟» ▪️لحنش از ناراحتی آنچه در سوریه رخ داده بود، گرفته و می‌فهمیدم به شدت ذهنش درگیر است که بین هر جمله چند لحظه مکث می‌کرد و تمرکز نداشت: «خب خودت چطوری عزیزم؟ زینب چطوره؟» ▫️نخستین بار بود که مرا "عزیزم" خطاب کرد و انگار اینهمه وحشتم یخ قلبش را کمی آب کرده بود که بلاخره اندکی احساس به خرج داد اما قلب من آرام نمی‌گرفت و می‌خواستم زودتر او از سوریه برگردد که به التماس افتادم: «اونجا چخبره؟ کی برمی‌گردی؟ تو رو خدا زودتر برگرد!» ▪️نمی‌خواست پشت تلفن زیاد صحبت کند و باز به جاده خاکی زد: «سوغاتی چی دوست داری برات بیارم؟» ▫️با پشت دستم اشک‌هایم را پاک کردم و دیدم زینب در انتظار صحبت با پدرش به من نگاه می‌کند که عوض سفارش سوغاتی، تمنا کردم: «ما فقط خودت رو می‌خوایم! گوشی رو میدم به زینب باهاش حرف بزن آروم بشه!» ▪️موبایل را دست زینب دادم و همین اضطراب دوباره قلبش را لرزانده بود که هر چه پدرش می‌گفت، جز چند کلمۀ کوتاه پاسخی نمی‌داد و تماس مهدی قطع شد تا باز من بمانم و دلهره‌ای که جانم را گرفته بود و خماری خیالش. ▫️نمی‌دانستم چه روزی برمی‌گردد و او هم نمی‌خواست اطلاعاتی بدهد تا دو شب بعد که تماس گرفت. ▪️در این ۲۴ ساعت، فضای مجازی پُر شده بود از اخبار حملۀ اسرائیل به کنسولگری و احتمال انتقام ایران و مهدی درست وسط میدان جنگ بود که سلام کرد و من کلافه گله کردم: «پس کی برمی‌گردی؟ من خیلی می‌ترسم!» ▫️صدایش خسته بود و با همان خستگی پرسید: «از چی می‌ترسی؟» ▪️انگار می‌خواست زیر زبان احساسم را بکشد و من صادقانه اعتراف کردم: «از اینکه یه بلایی سرت بیاد، از اینکه دیگه نبینمت!» ▫️نفس بلندی کشید، بی‌رمق خندید و آهسته زمزمه کرد: «خب بیا بیرون تا منو ببینی!» ▪️یک لحظه نفهمیدم چه می‌گوید و شاید نمی‌توانستم باور کنم برگشته که شالم را به سرم کشیدم و سراسیمه تا ایوان دویدم و دیدم آن سوی کوچه ایستاده و از همان جا به رویم می‌خندد. ▫️در روشنایی لامپ سردرخانه برایم دست تکان داد و دل من طوری تنگ شده بود که از روی ایوان تا حیاط دویدم و با نفس‌هایی که از شادی به تپش افتاده بود، در را گشودم. ▪️دلم می‌خواست دلواپسی‌هایم را بین دستانش رها کنم که خودم را در آغوشش انداختم و خبر نداشتم هنوز نمی‌تواند اینهمه نزدیکی را تحمل کند که کمی فاصله گرفت و حتی دستش را پس از چند لحظه مکث پشتم گرفت. ▫️سرم روی سینه‌اش بود، منتظر بودم نوازشم کند و به گمانم تمام احساسش پیش فاطمه و در آغوش من معذب بود که یک لحظه بعد دستش را عقب کشید و با چند کلمه، دنیا را روی سرم خراب کرد: «یه وقت یکی می‌بینه.»... 📖 ادامه دارد...