پیامبر صلوات الله علیه وآله:
📩با خواندن سوره های فلق و ناس،
می توان بهترین امنیت را بـرای خــود
و خانواده خـود به وجــود آورد و شـر
حسودان و بدخواهان را خــنثی نمـود.
📚الدر المنثور، ج6، ص415
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
رویترز: ایران پاسخ خواهد داد
اینطوری نباید می نوشتی
باید مینوشتی اسراییل گور خود را کند
#فوری
🟢 پدافند های ایران اهدافی را روی آسمان عراق و قبل از ورود به خاک کشور منهدم کردند💪
🔹 المیادین: تمامی اهداف متخاصم در اطراف تهران سرنگون شدند
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت هفتاد و یکم ▫️میفهمیدم با همین حرفها چه آواری از دلهره و نگرانی را روی
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت هفتاد و دوم
▫️زینب در آغوشم خوابش برده بود و مهدی تا دید دخترش از خستگی مظلومانه خوابیده، نگاهش غرق درد شد و با صدایی شکسته خواهش کرد: «من یه بار داغ عزیزم رو دلم مونده، باور کن طاقت ندارم یه بار دیگه.. قسمت میدم از این به بعد همه چی رو به من بگو!»
▪️حرارت لحنش به حدی بود که داغ حرفش روی دلم ماند و تا رسیدن به فلوجه، با خودم میجنگیدم که هنوز بخشی از حقیقت را نمیدانست و میترسیدم همین تکۀ گمشده کار دستم دهد.
▫️نزدیک غروب بود که وارد منزل پدرم شدیم و با تمام تشویشی که حالمان را زیر و رو کرده بود، تلاش میکردیم مقابل پدر و مادرم عادی باشیم.
▪️مهدی وانمود میکرد دوباره عازم مأموریت شده و باید من و زینب چند روزی اینجا باشیم اما نگاه من به ساعت بود که شاید الان مقابل منزلمان در بغداد منتظر موبایل مهدی بودند و نمیدانستم چه مجازاتی برایم در نظر میگیرند.
▫️مهدی ساعتی نشست و همینکه تلفنش زنگ خورد، از جا بلند شد. همانطور که روی پا ایستاده بود، به زبان فارسی چند کلمه صحبت کرد، سپس به سمت در رفت و من نمیخواستم به بغداد برود و باید همنیجا حرفم را میزدم که دنبالش دویدم و در پاشنۀ در، دستش را گرفتم.
▪️مادرم به زینب غذا میداد، پدرم تلویزیون نگاه میکرد و نمیخواستم مقابلشان خیلی با مهدی درگوشی صحبت کنم که تقاضا کردم: «میشه قبل از رفتن، یکم بریم بیرون؟»
▫️میدانستم اصلاً وقت مناسبی برای گشت و گذار در شهر نیست اما تنها بهانهای بود که میشد کمی با مهدی خلوت کنم و در برابر نگاه متعجبش، باز خواهش کردم: «حالم اصلاً خوب نیست.. یخورده تو خیابونها میچرخیم، بعد تو برو.»
▪️نگاهی به ساعتش کرد، مشخص بود عجله دارد و نمیخواست رویم را زمین بزند که با متانت جواب داد: «باشه عزیزم، آماده شو بریم. تا هر وقت خواستی من کنارتم، بعد میرم.»
▫️دلشوره حالم را به شدت به هم ریخته بود که تا لباس پوشیدم و با هم سوار ماشین شدیم، هزار بار حرفهایم را مرور کردم و به محض حرکت، با ترس پنهان در صدایم اعتراف کردم: «مهدی من در مورد دلیل ازدواجم با عامر همه چی رو بهت نگفتم.»
▪️همینکه لب از لب باز کردم فهمید، شبگردی بهانه بوده که نگران حقیقت مخفی دیگری، مستقیم نگاهم کرد و من حتی از ادای این کلمات، حیا میکردم که تمام ماجرا را در چند جمله خلاصه کردم: «۱۰ سال پیش، نامزدی من و عامر به خاطر اینکه میخواست بره آمریکا، به هم خورد ولی اون همچنان اصرار داشت با هم ازدواج کنیم. میدونست یه پسر ایرانی یه شب منو از دست داعش نجات داده و همیشه منو متهم میکرد که به خاطر اون ایرانی بهش جواب رد میدم.»
▫️سکوتش به قدری سنگین بود که تپشهای قلبم به گلو رسیده و به هر جان کندنی بود، ادامه دادم: «وقتی ابوزینب شهید میشه، میره خونه خواهرش سراغ گوشی ابوزینب، عکس تو رو از گوشی اون پیدا کرده بود و ...»
▪️به قدری حیرت کرد که کلامم را شکست: «عکس من؟!» و نمیدانست چاه جنون عامر انتها نداشت که سرم به زیر افتاد و صدایم به سختی بلند شد: «عکس منو هم شاید از گوشی نورالهدی برداشته بود... یه روز اومد پیش من و تهدیدم کرد اگه باهاش ازدواج نکنم این عکس رو پخش میکنه.»
▫️از شدت خجالت نتوانستم به درستی توضیح دهم و مهدی گیجتر شد: «عکس تو رو میخواست پخش کنه؟ مگه عکست چی بود؟»
▪️با دستم پیشانیام را گرفته بودم تا دردش کمتر شود و برای گفتن هر کلمه میمردم و زنده میشدم: «یه عکس افتضاح از یه زن و مرد... فکر کنم از اینترنت پیدا کرده بود... صورت من و تو رو گذاشته بود رو اون عکس... میخواست عکس رو روی اینترنت پخش کنه...»
▫️حرفم به حدی سنگین بود که نتوانست به مسیر ادامه دهد و همان حاشیۀ خیابان ترمز زد. کامل به سمتم چرخید و پیش از آنکه چیزی بپرسد، زخم کاری دلم را نشانش دادم: «من از عامر متنفر بودم ولی برای حفظ آبروی هر دومون مجبور شدم باهاش ازدواج کنم...»
▪️از آنچه به سرم آمده بود، پلکی نمیزد و آتش وحشت آنچه پیش روی هر دو نفرمان بود، غم گذشته را در قلبم خاکستر میکرد.
▫️میترسیدم عامر در عالم مستی همه چیز حتی همان عکس را به رانا داده باشد و حالا با همین بهانه، مهدی را تهدید کنند که نفسم از دلشوره میتپید: «میترسم اون امانتی که تو پیامکها میگفتن و تهدیدم میکردن، همون عکس باشه...»
▫️میدیدم از شنیدن این حرفها چه زجری میکشد و همین جمله آخرم نفسش را گرفته بود که با لحنی لرزان از خودم دفاع کردم: «وقتی خواستیم از هم جدا بشیم، عکسها رو جلوی خودم از روی لپتاپ و موبایلش پاک کرد...»
▪️و همان چیزی که تن مرا میلرزاند، کلمات مهدی را در هم خُرد کرد: «از کجا معلوم جای دیگهای ذخیره نکرده بوده؟ اگه رانا قبل از اون شب، حافظه لپ تاپ عامر رو منتقل کرده باشه، چی؟»...
📖 ادامه دارد...
Audio_670473.mp3
19.3M
#زبان 🗣
🔸 قسمت ( هفتم )
🔸( آثار خصومت )
نفرین امام رضا (ع) برا
چه کسانی ست
#استاد_حاجیه_خانم_رستمی_فر
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
🔰این جنگ را شما شروع میکنید اما پایانش را ما ترسیم میکنیم.
#شهید_قاسم_سلیمانی...🌷🕊
#وعده_صادق
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 زمینه سازان ظهور، الزاماً شهید نمیشوند!
اما الزاماً در قلبشان تمنای صادقانهی شهادت وجود دارد!
#کلیپ
#استاد_شجاعی | #استاد_یوسفی
منبع : جلسه ۱۵ از مبحث شرح زیارت جامعه کبیره / استغاثه
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
"در جایی که عشق با ایمان گره میخورد، نامی به جا میماند که گذر زمان هرگز توان پاک کردن آن را ندارد؛ و آن نام، نام شهید است."
پیکر شهیده مقاومت « #معصومه_کرباسی» در جوار حرم #شاهچراغ آرام گرفت
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
🌹 همیـشه بشــاش و خنــدهرو بـود.
انرژی خاصی در صورتش موج میزد و لبخندی که همیشه همراهش بود، حتی در قبر هم از او جدا نشد. مجموعهای از خصلتهای اخلاقی و ایمانی، که از مکتب سـیدالشـهدا (ع) تغذیه میشد.
🌷 اهتمام زیادی به نماز و مخصوصاً نماز شب داشت. همیشه سوره واقعه را تلاوت میکرد. از صله رحم بسیار سخن میگفت و به آن عمل میکرد. همیشه فانی بودن دنیا را به خود و اطرافیان تذکر میداد و میگفت که: «باید از لذتهای این دنیــای فــانی هم فاصله بگیریم.»
🌷 شخصیتی دوستداشتنی که نزد همگان مجبوب بود و هرکس چهره زیبای این شهید را میدید، به عشق و محبت در ایشان نسبت به خدا و مسیر شهادت پی میبرد.
🌷 شهـید وسـام، علاقه خاصی به امام خامنهای داشت؛ علاقهاش به ایشان طعم دیگری داشت.
◽راوی: همسر شهـید مقاومت لبنان
#شهید_سید_وسام_شرف_الدین
#از_شهدا_بیاموزیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ شهید...
نشانے ست از یڪ راه ناتمام
یڪ فانوس که دارد خاموش مےشود
و حالا تو مانده اے
و یڪ شہید و یڪ راه ناتمام
فانوس را بردار
و راه خونین شہید را ادامه بده...
برادر شهیدم
#شهید_ابراهیم_هادی
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ مهربانی ام را باور کن....
#استاد_پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺معترضان صهیونیست سخنرانیِ نتانیاهو را بههم زدند
🔹در مراسم یادبود کشتهشدگان طوفانالاقصی، سخنرانیِ نتانیاهو با فریاد خانوادههای اسرای صهیونیست که به تداوم جنگ و جلوگیری از آتشبس معترض بودند، متوقف شد.
#وعده_صادق
#ایران🚀🇮🇷✌️
#ارتش_قهرمان
آرمان عزیز
آن طلبه ی جوان، آرمان عزیز، چه گناهی کرده بود؟
متدین، مومن، متعبد، حزب اللهی، زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان.
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124