°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
از زیارت بر مےگشتــم،
دیدم توے دارالحجه خانمے با قلم خوشنویسے به نستعلیق مےنویسـ✍ـد.
اومــدم بهش گفتــم :
تو یه جملــه بگو، منم یه جملــه میگم بنویسـ☺️ـه.
نقشــه هم کشیـ😉ـدیم برایش،
که قابــ🖼 بگیریــم و توے اتاق خواب بزنیــم به دیوار...
محســن این متــن را پیشنهــاد داد :
"آن روزها دروازهاے براے شهــادت داشتیم و حال، معبــرے تنگ...💔
هنــوز براے شهیــد شدن فرصت هست، دل را باید پاک کــرد." 💚
من هم گفتــم :
"از قول منِ خستــه به معشــوق بگویید،
جز عشق تو عشقے به دلــم جا شدنے نیست."😊
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_محسن_حججی
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
⚡﷽⚡
😔قرار بود صبح اعزام شود سوریه. شب قبلش با هم رفتیم #گلزار_شهدا.
🍂تا بخواهیم برسیم گلزار ، توی ماشین فقط گریه میکردم و اشک میریختم. دیگر نفسم بالا نمی آمد.😢
بهم می گفت: "صبور باش زهرا. صبور باش خانم."
میگفتم: "نمیتونم محسن. نمیتونم."😭
🔹️به گلزار که رسیدیم، رفتیم سر مزار "علیرضا نوری" و "روح الله کافی زاده". بعد از مقداری محسن پاشد و رفت طرف سنگ شهدای #جاویدالاثر.
گفت: "میخوام ازشون اجازه رفتن بگیرم."😌
دنبالش میرفتم و برای خودم #گریه میکردم و زار میزدم.
🔹️برگشت بازویم را گرفت و گفت: "زهرا تو رو خدا گریه نکن. دارم میمیرم."😭
گفتم: "چیکار کنم محسن. ناآرومم. تو که نباشی انگار منم نیستم. انگار هیچ و پوچم. نمیتونم بهت بگم نرو. اما بگو با #عشقت چیکار کنم؟"😩
♦️رفتیم خانه. تا رسیدیم کاغذ و خودکاری برداشت و رفت توی اتاق. بهم گفت: "میخوام #تنها باشم."
فهمیدم میخواهد #وصیت_نامه اش را بنویسد.
💥مقداری بعد از اتاق آمد بیرون. نگاه کردم به #چشمانش. سرخ بود و پف کرده بود.
معلوم بود حسابی گریه کرده. 😭😭
#به_روایت_همسر_شهید_محسن_حججی
#صلواتی_جهت_شادی_روح_شهید
#محسن_حججی