🔶 #خاطره
#یک_درس_بزرگ_برای_بعضی_مداحها!
🌹یک بار یکی از بچه های هیأت آمد و به سید گفت: تُو مراسم ها و روضه اهل بیت علیهما السلام، اصلاً گریه ام نمی گیرد!
سید گفت: اینجا هم که من خواندم، گریه ات نگرفت؟! گفت: نه!
سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است، من دهنم آلوده است، که تو گریه ات نمی گیرد!
🍁این شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر کس گفتم، گفت: تو مشکلی داری، برو مشکلت را حل کن، گریه ات می گیرد! اما این سید می گوید مشکل از من است!💫
🍃بعدها می دیدم که او جزو اولین گریه کنندگان مصائب ائمه اطهار علیهما السلام بود.
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
#سالروزشهادت
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
#خاطره ای از شهيـدی كه
با خدا نقد معامله كرد
#شهید_محمودرضا_استادنظری...🌷🕊
✍ او و برادرش که دو برادر دو قلو بودند، در
خانواده ای ثروتمند به دنیا آمده بودند، پدرشان می خواست که آن ها را در زمان جنگ به سوئد
بفرستد ولی آن ها از دست پدر خود فرار کردند و به جبهه آمدند. یکی از آنها در یکی از
عملیات ها زخمی شد و محمودرضا در دسته یک گردان حمزه لشکر 27 محمد رسول الله
بود که شهید شد.
این بچه 16 ساله در #وصیتنامه خود نوشته بود:
«خدایا شیطون با آدم نقد معامله میکنه
میگه تو گناه کن و من همین الان مزدش رو بهت میچشونم ولی تو نسیه معامله می
کنی. میگی الان گناه نکن و پاداشش رو بعداً بهت میدم. خدایا بیا و این دفعه با من نقد
معامله کن.»
که البته این اتفاق هم افتاد و در عملیات بعدی شـهیـد شد.
خاطره از حمید داودآبادی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـــعـرفــی_شـهــدا
#شهیدابوالفضل_شیروانیان
تولد: ۱۳۶۲/۶/۲۸ _اصفهان
شهادت: ۱۳۹۲/۹/۲۳ _سوریه _گلوله های قناسه.
🔖 #خاطره
میگفت فرزندم مشکلی داشت که باید حتما عمل می شدبه هر کسی گفتم پول نیاز دارم گفتند نداریم خیلی دلم گرفته بودصبح ابولفضل را دیدم گفت چی شده که ناراحتی منم ماجرا را برایش گفتم .گفت توکلت به خدا باشه حل میشه .بعدازظهر شهید بزرگوار تماس گرفت گفت ناراحت نباش حل شدالان که میبینم فرزندم در سلامتی کامل هستش متوجه شدم اونا ويژگي هاي خاصی از جمله بخشندگی و دل رئوف داشتن که خداوند به دل پاکشون نگاه میکنه وتوفیق شهادت را نصیبشان میکنه
📜 #وصیت_نامه
✍بزرگان اسلام ما در راه حفظ اسلام واحکام قرآن کریم کشته شدند وبه شهادت رسیدند امروزهم وظیفه ماست که در برابرخطراتی که متوجه اسلام ومسلمین است برای تحمل هرگونه ناملایمات آماده باشیم تا دست خائنان را بتوانیم قطع کنیم وجلوی آنها را بگیریم .ودیگر روی حجاب خیلی تاکید دارم خواهرانم برای حفظ حرمت شهید در این روزگار حجابتان را رعایت کنید
🌱 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و #شهیدابوالفضل_شیروانیان صلوات 🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌸
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🔮 #خاطره
🌹 #همسرشهید
همسرم بسیار مراقبت میکرد تا حلال را حرام نکند، مطالعه تفسیر قرآن را هرگز رها نمیکرد و تفسیر آیتالله جوادی آملی را به صورت کتاب و نرمافزار همیشه همراه خود داشت. در خانه بخشهایی از تفسیر قرآن را برای من و فرزندان بیان میکرد و همچنین ارادت خاصی به حافظ داشت.
آیتالله جوادی آملی در مراسم چهلم همسرم در اطلاعیهای اعلام کرد:
«همسر و خانواده شهید شهریاری مطمئن باشند که وی در روح و ریحان است. اگر با دو دست پر به بارگاه الهی راه یافت، نه تنها مشکل خودش را حل میکند بلکه مشکل دیگران را هم برطرف میکند و از دیگران شفاعت خواهد کرد.»
#شهیدمجیدشهریاری
#سالروزشهادت
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
#خاطره ای از #شهید_بیضائی...
✍ تو اتاق نشسته بودیم که محمود جستی زد و
گفت: آقا بیاید میخوام یه کار باحال کنم
و رفت سمت اتاقش
چند لحظه بعد با نخ و سوزن اومد و گفت: بیاید میخوام پیشگویی کنم
میخوام بهتون بگم در آینده بچه تون چی میشه
حتی میتونم بگم بچه های پدر و مادر هاتون به ترتیب چه جنسیتی داشتن
سوزن رو نخ کرد و داوطلب اول رو نشوند و سوزن رو از نخ آویزون کرد و عمود گرفت روی نبض دستش
سوزن چرخ میزد و محمود میگفت که بچه اول پدر و مادرت پسره، دومی هم پسره، سومی دختره
درست حدس زده بود
بعد مرتضی رو صدا زد و گفت دستتو بده ببینم بچه چی میاری
سوزن رو آویزون بالای نبض دست مرتضی ثابت کرد
و بعد از چند ثانیه سوزن شروع کرد به حرکت کردن
قهقهه ای زد و گفت پاشو مرتضی که بچه اولت دختره!
صدای خنده مون بلند شد
محمود پرسید: مرتضی اسمش رو چی میذاری؟
مرتضی یه کم فکر کرد و جواب داد زینب...
این ماجرا ادامه داشت تا محمود گفت بذار برای خودمم امتحان کنم
سوزن رو آویزون کرد و اونم شروع کرد به چرخیدن
چشم های محمود برقی زد و با خوشحالی گفت:
بیا برای منم دختره
پرسیدیم اسمش رو چی میذاری؟
بی معطلی گفت:
کوثر...
💞برای شادی روح
#شهیدمحمودرضابیضائی
و همه شهدا صلوات 🌸
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🌹 یکی از تفریحات شهید آرمان مطالعه زندگینامه و زیارت مزار شهدا بود.
✍🏻 به دستخط مادر شهید آرمان علیوردی
پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات...
#خاطره
#آرمان_عزیز
#یک_ایران_آرمان
#شهید_آرمان_علی_وردی
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🔮 #خاطره
احمد متوسلیان درباره شهید میگوید: برادرمان مهندس شهبازی، دانشجوی سال چهارم دانشگاه علم و صنعت بود و رشته صنایع میخواند، در آن ایام ایشان مسئول سپاه همدان بود و فرماندهی جبهه قراویز در منطقه عملیاتی سر پل ذهاب را بر عهده داشت،
میتوانم به جرأت بگویم که ایشان از اول جنگ در تمام نبردهایی که علیه ارتش عراق در جبهه غرب انجام میگرفت؛ شرکت داشت،
به جای اینکه توی سپاه استان بنشیند و پشت میزهای آنچنانی خودش را گم کند چنان که متاسفانه بعضیها خودشان را گم کردند، همیشه در جبهه بود و در حال جنگ بود.
#شهیدمحمودشهبازی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📩 آخرین سفری که با هم رفتیم، سفر قم و جمکران بود. داخل اتوبوس هم موقع رفت و هم موقع برگشت کنار هم نشسته بودیم. روضهای از حضرت رقیه(سلام الله علیها) رو کلیپ کرده بودند که دختر بچهها این شعر: حالا اومدی حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی رو میخوندند... آرمان از این کلیپ خیلی خوشش اومده بود و میگفت: خیلی گریه کردم، خیلی قشنگ بود...
آرمان عاشق حضرت رقیه(س) بود.❤️
#خاطره | #آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#خاطره
|خیلیاهلشوخیبود..|
خیلی اهل شوخی بود. همیشه تمام سعیشو میکرد
که اطرافیانش رو بخندونه و شاد کنه!
هر وقت میدیدمش روحیه میگرفتم.
_بهروایتازدوستِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🕊
#آرمانِعزیز❤️🩹
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
🌹 #خاطره
🔮 #خواهرشهید
#غلامرضا از کودکی عزیز دردانه بود. همه دوستش داشتیم. نبودنش برای ما سخت بود. مادرم هم خیلی به او وابسته شده بود. برایش سخت بود از تنها پسری که برایش مانده جدا شود. چند مرتبه داداش اصرار کرد که مادر اجازه بدهد به سوریه اعزام شود. حتماً باید رضایتنامه از جانب مادر میبرد ولی مادرمان دلش نمیآمد رضایت بدهد. خیلی اصرار کرد و مامان که دید اینجا ماندن برایش سخت است رضایت داد ولی رفتنش جور نمیشد. حتی پیش میآمد که تا فرودگاه میرفت و برمیگشت.
یک روز آمد و گفت: مادر!
شما از ته دلت رضایت ندادی فقط برگه را برای اعزامم امضا کردی، دلت باید راضی شود تا بتوانم بروم. مادر وقتی حال نزار غلامرضا را دید همان جا نیت کرد و خطاب به حضرت زینب(س) گفت: اگر غلامرضا به سوریه بیاید و برای شما کاری انجام بدهد من راضیام، اما اگر همینطوری به سوریه بیاید و هیچ مشکلی از مشکلات شما حل نشود من همین یک پسر را دارم. جلو روی غلامرضا این حرفها را میزد.
خیلی طول نکشید که برادرم در تاریخ ۱۷ شهریور سال ۱۳۹۶ در حالی که همسرش هشت ماهه باردار بود به سوریه اعزام شد. معلوم بود حضرت زینب(س) انتخابش کرده بود.
#تاریخ_ومحل_ولادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱، کرمان
#تاریخ_ومحل_شهادت: ۱۳۹۶/۱۱/۵، سوریه
#شهیدغلامرضالنگری_زاده
#سالروزشهادت
#شهدارایادکنیم_باصلوات
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷
🌹 #خاطره
🔮 #خواهرشهید
🕊 آن زمان ها ساعت مچی کامپیوتری داشتند، من به ایشان هفتاد تومان پول دادم که برایم بخرند، ایشان ساعت را برایم خرید و گفتم چقدر دیگر باید به شما بدهم گفتند:« نصف پول شما ماند ولی می خواهم برای کمک به جبهه بدهم راضی هستید؟»
من هم گفتم بله حتما با رضایت کامل می دهم و ایشان باقی مانده پول را به جبهه کمک کردند.
#شهیدیوسف_شالیکار
#سالروزشهادت
#تاریخ_ومحل_ولادت: ۱۳۴۲/۰۶/۰۳آمل #تاریخ_ومحل_شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۰۸شلمچه
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124