قسمت های تأمل برانگیز کتاب #عارفانه
🌹هدیه به روح شهید احمدعلی نیری صلوات🌹
👇👇👇
💫شهید احمدعلی نیری💫
#قسمت_بیست_هشتم
راوی:استاد محمدشاهی
💠برادرم جمال از دوستان نزدیک احمداقا بود.
تاثیر رفتار احمداقا در او بسیار زیاد بود.
همیشه به همراه هم در جلسات استاد حق شناس شرکت می کردند.
رفتار و اخلاق جمال بسیار به احمدآقا شبیه بود.
در آن دوران شرایط خانهی ما با آن ها کاملا متفاوت بود.
جمال از آن روز ها که در دبستان مشغول تحصیل بود در یک مغازه کار می کرد.
💠پدر ما یک کارگر ساده با چندین سر عایله بود.
جمال هرچه که به دست می آورد جمع می کرد و برای مخارج خانه تحویل پدر یا مادر می داد.
با آنکه شرایط خانهی ما از لحاظ مالی تعریفی نداشت اما بارها دیده بودم که جمال به فکر مشکلات مردم بود و سعی می کرد گرفتاری آن ها را برطرف کند
از دیگر ویژگی های جمال ارادت قلبی و عشق عجیب او به مولایش قمر بنی هاشم و امام زمان(عج)بود.
جمال با شروع جنگ راهی جبهه شد.
سال۱۳۶۲بود که پس از مدت ها به مرخصی آمد و از همهی رفقا خداحافظی کرد.
ادامه دارد...
📖عارفانه
💚 به کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده بپیوندید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#عاشقانه_شہدا 🌹 اولین بار براے صحبت کردن زمان #خواستگارے💐 وآخرین بار هـم براے صحبت کردن قبل از اعزا
#خاطرات_شهدا🌷
#عاشقانه_شہدا 🌹
🌿 من خیلے مخالف رفتن عباس به #سوریه بودم☹️
و اصلا اجازه ندادم که بره!
ولے با حرف هاش منو #راضی کرد...😔
🌿روزی که مےخواست به سوریه بره
من #مدرسه بودم و از روزهای قبل هم #امتحان داشتم
نتونستیم زیاد باهم صحبت کنیم
و فقط برام یه #نامه نوشته بود💌
🌿وقتی اونو خوندم
خیلے #مضطرب شدم😰
چون نوشته هاش طوری بود که مشخص می شد آخرین نوشته هاشه
خیلی #عارفانه نوشته بود💞😭
🌿نوشته بود رفتم تا #وابسته نشوم😓
چون مےترسید به #عشق دنیویش زیاد وابسته بشه!
و نتونه دل بکنه💔
و فراموش کنه که در اون طرف مرزها چہ اتفاقاتی دارد میافته!💚
#شهید_عباس_دانشگر 🌷
#شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#معرفی_شهدا 🥀شهید احمد علی نیری🥀 نام پدر: محمود محل تولد: روستای آیینه ورزان دماوند تاریخ تولد:
#کتاب_خوب_بخوانیم
✍...لبخندی زد و خواست بحث را عوض کند اما دوباره سؤالم را پرسیدم. بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟ با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟ گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقا رفته بودیم دماوند. همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمدآقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اونجا رودخانه است برو اونجا آب بیار. من هم راه افتادم. راه زیادی نبود از لابلای بوتهها و درختها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد. نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. در پشت آن بوتهها چند دختر جوان مشغول شنا بودند. همانجا خدا را صدا زدم و گفتم: «خدایا کمکم کن. الآن شیطان مرا وسوسه میکند که نگاه کنم. هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آنجا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درستکردن شدم. خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همینطور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد حاج آقا «حقشناس» گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند خدا او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از امتحانی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همینطور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: یاالله یا الله..
به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم. ناخودآگاه بلند شدم. از سنگریزهها و کوهها و درختها صدا میآمد؛ همه میگفتند: «سُبوحُُ قُدّوس، ربُنا و ربُالملائکةِ والرّوح»
وقتی صدا را شنیدم ناباورانه به اطرافم نگاه کردم. دیدم بچهها متوجه نشدند. در آن غروب، با بدنی که میلرزید به اطراف میرفتم و از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم. از آن موقع کمکم درهای عالم بالا به رویم باز شد. این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد اما تا زندهام جایی تعریف نکن...
برشی از کتاب:
#عارفانه📚
زندگینامه شهید والا مقام:
احمد علی نیری
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥زیارت_مزار #شهید_احمد_نیری
🍃من تا روزهای آخر همیشه همراه احمد آقا بودم. به یاد دارم یک روز از مریضی مادرم به احمد آقا شکایت کردم. گفتم: هر کاری کردیم مادرم خوب نشده. دکترها جوابش کردن. و بعد گریهام گرفت. احمد نگاه خاصی به چهرهی من انداخت و گفت: ناراحت نباش، مادرت خوب میشه! فردای آن روز مادرم خوب شد! مادرم دیگر دچار بیماری نشد تا یک سال بعد.
🍃سال بعد و در روزهای آخری که با احمد آقا بودیم دوباره رفتم به سراغ احمد آقا. به خاطر مریضی مادرم ناراحت بودم. لبخندی زد و گفت: خوب میشه انشاءالله. و بعد به طرز عجیبی مادرم خوب شد!
🌹یک سال از شهادت احمد آقا گذشت. دوباره مریضی مادرم برگشت. حال مادرم بسیار بدتر شده بود. «یاد جمله امام خمینی افتادم که فرموده بود: این قبور شهدا تا ابد، دار الشفاء خواهند بود.» گفتم: احمد آقا فدات بشم. این بیماری مادر ما شده یک سال یک سال! شما زندهای و از همه چیز خبر داری. شما از خدا بخواه که این مریضی مادرم برای همیشه حل بشه! این را گفتم و برگشتم.
✅ مادرم فردای آن روز خوب شد؛ در حالی که همهی پزشکان از مادرم قطع امید کرده بودند امّا به دعای احمد آقا مادرم شفا یافت و با گذشت سالها از آن ماجرا، دیگر دچار آن مریضی نشد!
📚 #عارفانه شهید احمد علی نیّری، انتشارات شهیدابراهیمهادی
#سالروزشهادت🌹
#شبجمعهیادشهدا
#اللهمعجللولیکالفرج