⭕️صحبتهای دلنشین مادر شهید #مهران_اقرع👇👇👇
مراسمی به مناسبت شهدای ترور در تهران برگزار شد که من و پدر مهران هم در آن دعوت شدیم.😍
به ما گفته بودند که قاب عکس شهیدتان را همراتان بیاورید. ما هم بردیم. اما به دلیل حضور مسئولان اجازه ندادند وسیلهای همراه خودمان ببریم. من و پدرش قاب عکس مهران را داخل ماشین گذاشتیم. 😞
کمی بعد متوجه شدم خانوادهها عکس بچهها را از داخل قاب بیرون آوردهاند و فقط عکس شهیدشان را با خود حمل میکنند. به پدرش گفتم شما بروید قاب عکس را با خود بیاورید تا عکس را برداریم. گفت نه من دیگر نمیتوانم به سمت ماشین برگردم. خیلی ناراحت شدم. اجازه نداد خودم هم بروم. بغض کردم. 😔
حس کردم مهران شانه به شانه من حرکت میکند. گفتم مهران جان فدایت شوم اخلاق پدرت را که میشناسی. اجازه نداد من این همه راه را برگردم. میخواستم عکست را بیاورم. انگار مهران گفت مادر هیچی نگو. بسپار به خودم. 👍عکس با من!
در سالن نشسته بودم و داشتم فیلم شهادت بچهها را میدیدم، خواستم اشکم را پاک کنم دستم را داخل کیفم بردم که متوجه شدم این عکس مهران در کیفم است. اصلاً نمیدانم کی و کجا آن را داخل کیفم گذاشتم. همان عکس را به دست گرفتم.✋ گویی یک قوت قلبی برایم شد.
عکاسی تصویر ما را برداشت و در رسانهها پخش شد. مهران وقتی گفت بسپار به من به قولش عمل کرد. شهدا زندهاند این را میتوان به خوبی از اتفاقهایی که در اطرافمان رخ میدهد بفهمیم.👌👌👌
آخرین باری که مهران برای مرخصی آمد، چند روز قبل از عید نوروز بود و مصادف با دهه فاطمیه شده بود. مهرانم لباس مشکی بر تن داشت. دهه فاطمیه که تمام شد، لباس مشکیاش را درآورد و لباس نو پوشید. با همان لباس رفت و وقتی خبر شهادتش را آوردند، همان لباسها را برایمان پس فرستادند. بعد از تیرباران کردن پسرم و بقیه مرزبانان، جنازههایشان را به آتش کشیده بودند.😭
سخن پایانی.
همیشه به بچهها میگفتم راضی نیستم اگر روزتان بدون خواندن زیارت عاشورا یا آیهالکرسی شب شود. مهران به همرزمانش گفته بود بچهها تا جوانیم و حالمان خوش است باید خدمت کنیم تا شهادت روزیمان شود. دوستانش میگفتند زمانی که داشتیم پیکر مهران را مهیا میکردیم، صوت اذان مهران از بلندگو پخش میشد. بچهها میگفتند خودش شهید شد اما هنوز صوت زیبای اذانش به گوشمان میرسد.
❣( مزار این شهید عزیز در بهشت رضای مشهد میباشد )❣
کلیپ پایین را نگاه کنید👇👇👇