eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
37.1هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.4هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الزهرا السلام علی الحسین " سلام ای چاره بیچاره ها ارباب " یه وقتایی میشه دل ادم خیلی میگیره و می بینی هیچی نمیتونه ارومت کنه نه همسرت میتونه نه بچت نه پدر و مادرت نه رفیقت هیچی نمیتونه آرومت کنه فقط یه چیز میتونه آرومت کنه اونم امام حسینه " ای رفیق روزای بی کسیم حسین " کاش میشد برای یه بارم که شده امام حسین ع رو ببینیم اربابم درسته میدونی چقدر گناهکارم به گذشتم نگاه میکنی می بینی پر گناهم به آیندم نگاه میکنی می بینی بازم پرگناهم ولی بیا و جان مادرت نگاه به اعمالم نکن الانم رو ببین همین الانم رو ببین که دلم اندازه بی نهایت گرفته و برای تو تنگ شده جان مادرت یه نگاهی هم به ما کن اگرم در آینده گناه کنم ولی شاهد باش که در این ساعت و در روزی که سالروز ازدواج پدر و مادرتون هست بهتون رو زدم " تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد "
❤️🌹 سالروز پیوند آسمانی دو نور هستی، مولامون حضرت علی علیه السلام و مادرمون حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه رو به محضر مبارک مولا صاحب الزمان و حضور شما دوستداران اهل بیت ع، تبریک و شادباش عرض میکنم 🌺💐 به میمنت و شادی امروز دل مولامون ان شالله همه متأهل ها خصوصأ اعضاے بزرگوار کانالمون، زندگیشون شیرین به شیرینی عسل و سایه اهل بیت بالاسر زندگیشون باشه ❤️ و مجردهامونم بخت سپید و اقبال بلند و عشق علوی و حُبّ فاطمی نصیبشون، ان شالله🙏 🙌
📢📢 نماز دهه اول ذی الحجه ک بین نماز مغرب و عشا خونده میشه رو از امشب فراموش نکنید نماز دهه اول ماه ذی الحجه 🔵‍ ⇦از شب اول ماه تا شب عید قربان، هر شب میان نماز مغرب و عشا این دو رکعت نماز را بخواند که باعث شریک شدن در ثواب اعمال حاجیان این ایام است: در هر رکعت سوره حمد و سوره قل هو الله را می‌خوانی، پس از آن آیه ۱۴۲ سوره اعراف خوانده می‌شود: وَ وَاعَدْنَا مُوسَیٰ ثَلَاثِینَ لَیلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَ‌بِّهِ أَرْ‌بَعِینَ لَیلَةً وَ قَالَ مُوسَیٰ لِأَخِیهِ هَارُ‌ونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سبیل المفسدین.
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله 💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین 🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ 💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی 🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ 💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ 🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی 🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری 💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان 💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
⭕️ 🔰معمولا آیه‌ " وَ جَعَلْنا" در سوره یاسین را می‌خوانند تا از مشکلات و دشمنی دشمنان در امان باشند. 🔰ابراهیم مرتب این آیه را می‌خواند. حتی زمانی که در شهر بود! 🔰رفقایش پرسیدند: الان که دشمنی وجود نداره، برای چی " وَجَعَلْنا " می‌خوانی؟ 🔰ابراهیم مکثی کرد و گفت: مگر فراموش کردید که بزرگترین دشمن ما شیطان است‌!؟ 🔰وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ در پیش روی آنان سدی قرار دادیم و در پشت سرشان سدی، و چشمانشان را پوشانده‌ایم، لذا نمی‌بینند. (یس/٩) ❣( با همدیگر این آیه مبارک سوره یس را تلاوت میکنیم ) ❣ ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 وقتی خودی ها برای «علی» تعیین تکلیف می کنند!! 📝 آزمونی که حتی برخی طلاب نیز در آن ریزش می‌کنند 🎥 حجت‌الاسلام مهدوی ارفع 🔹 فشار افراد به ظاهر عدالتخواه به امیرالمؤمنین علیه‌السلام، قلب حضرت را به درد آورده بود 🔹 مصلحت نظام اسلامی بالاتر از هر حکم شرعی است، میخواستند نظام علوی را فدای یک پرونده کنند. 🔹 نسبت ما با امام جامعه، نسبت تطبیق نظر ایشان با نظر خودمان نیست؛ نسبت اطاعت ما از ايشان است. ⛔️ زمانی است که پیچیدگی عمل ولی، با عقل ما و بزرگان ما، فهم نشود و... ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
💌 با خدا حساب کن اگر کسی به شما قولی داد، وفایش را از خدا بخواه. اگر کسی به تو خیانت کرد، جبرانش را از خدا بخواه. اگر کسی به شما خدمتی کرد، تشکرش را از خدا بکن. البته از خود افراد هم وفا و جبران بخواه، و از خود افراد هم تشکر بکن. ولی همیشه طرف اصلی خودت را خدا بدان که تو را دوست دارد. «استاد پناهیان» ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
⚡﷽⚡ 👈بارها بهم می گفت: "مامان من اگه تو سوریه شهید نشدم، به خاطر این بود که تو راضی نبودی."😢 می‌گفت: "مامان نارنجک می‌افتاد نزدیکم، منفجر نمی‌شد. گلوله از بیخ گوشم رد می‌شد، بهم نمیخورد. حتما تو راضی نیستی."😔 🔸️ماه ۹۶، خانمش و پدرش و من را برداشت و ۱۰ روز برد مشهد.😌 می‌خواست آنجا ازم بگیرد که دوباره برود سوریه یک روز وسط کنار حوض ایستاده بودیم و داشتیم زیارت نامه میخونم یه دفعه را آوردند توی حرم.😮 مردم زیرش را گرفته بودند و داشتن بلند می گفتند. جمعیت آمد و از کنار مان گذشت.🤔 از یکی از آنها پرسیدم: "این بنده خدا کی بوده؟" ♦️ گفتند: "جوان بوده یک بچه هم داشته."😔 محسن این حرف را شنید. سریع رو کرد بهم گفت: "می بینی مامان؟ دنیا همینه. اگه شهید نشیم باید بمیریم. تو کدومو دوست داری؟ اینکه بچه ات معمولی بمیره یا در راه حضرت زینب علیها السلام بشه؟" 🔹️ مدام بهم میگفت: "مامان اگه بدونی تو چه خبره و تکفیری ها چه بلاهایی دارن سر مردم میارن، خودت از من می خواهی که برم."😯 توی آن سفر مدام به عروسم می‌گفت: "به مادرم بگو برا و برای دعا کنه." 🍂شب یکدفعه وسط برایم داد: "مامان،تو رو خدا امشب دعا کن یه بار دیگه بی بی من رو بطلبه. دعا کن که رو سفید بشم. دعا کن که شهید بشم."😔👌🏻 آن شب دلم شکست. آخر، بی تابی هایش، به آب و آتش زدن هایش برای رفتن به سوریه را دیده بودم. با همه وجود از خدا خواستم که حاجت روایش بکند.😔 از بی بی حضرت زینب علیها السلام خواستم دوباره او را بطلبد. 😭💙
🌹اگر بخواهم برای شهید کاظمی نامه‌ای بنویسم، خواهم نوشت "مرا ببر" ✍شهید سلیمانی: این شهید والامقام اینگونه می‌گوید: «من همیشه به احمد (شهید احمد کاظمی) می‌گفتم «الهی دردت بخوره تو سرم»، اصطلاح من بود نسبت به احمد، دورت بگردم. من دلم می‌خواست واقعاً، آنچه مکنونات قلبی من است. از خدا این رو می خوام که خدا هر چه سریعتر به او ملحق کند. به او اگر بنویسم، این را خواهم نوشت من را ببر ...»
🔰آخرین درخواست سردار شهید حاج احمد کاظمی از رهبر انقلاب مقام معظم رهبری در مراسم تشییع پیکرهای فرماندهان سپاه در سال ۸۴ فرمودند: "دو هفته پیش شهید کاظمی پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکی این‌که دعا کنید من روسفید بشوم، دوم این‌که دعا کنید من شهید بشوم🕊🌹 گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همه‌تان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایسته‌ی شهادت بود؛👌 حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتی این جمله را گفتم، چشم‌های شهید کاظمی پُرِ اشک شد، گفت: ان‌شاءاللَّه خبر من را هم به‌تان بدهند!😔 فاصله‌‌ی بین مرگ و زندگی، فاصله‌ی بسیار کوتاهی است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگی هستیم و غافلیم از حرکتی که همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات میکنند؛ هر کسی یک طور؛ بعضیها واقعاً روسفید خدا را ملاقات می کنند، که احمد کاظمی و این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند".☝️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
امروز مصادف است با تولد کاظمی شهید حاج احمد کاظمی رفیق حاج قاسم امروز تولدشه حاج احمد ارادت خاصی به داشتند حاج احمد به دعای حدیث الکساء و صلوات علاقه داشتند کسانی که دوست داشته باشند میتونند به نیابت از حدیث کساء را تلاوت کنند. و ثواب این دعا را هدیه کنند به از همگی قبول باشه
سلام وقت بخیر ممنون میشم برای خواهرم ودامادمون دعا کنید دوتاشون بیمارهستن وبدحال😭😭😭😭😭 واقعا همه ما مستاصل شدیم خواهشا بگید خیلی دعاشون کنن دامادمون سرطان داره خواهرم هم از ارتفاع سقوط کرده حافظه شونو بیناییشون دچار مشکل شده واقعا مضطریم😭😭😭😭 براشون دعا کنید 👆👆👆
🔻 ۷۹ 👈این داستان⇦《 پس یا پیش؟ 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎من و آقا رسول ... دو تایی زدیم زیر خنده😁 ... آقا مهدی هم دست بردار نبود ... پشت سر هم شوخی می کرد ... هر چی ما می گفتیم ... در جا یه جواب طنز می داد ... ولی رنگ از روی صادق پریده بود ... هر چی ما بیشتر شوخی می کردیم ... اون بیشتر جا می زد ... آخر صداش در اومد ...😖😲 حالا حتما باید بریم اونجا؟ ... اون راویه گفت ... حتی از قسمت های تفحص شده ... به خاطر حرکت خاک ... چند بار مین در اومده ... اینجاها که دیگه ...💥🔥 آقا مهدی که تازه متوجه حال و روز پسرش شده بود ... از توی آینه بهش نگاهی انداخت ... نترس بابا ... هر چی گفتیم شوخی بود ...😊 🔸اینجاها دست خودمون بوده ... دست عراق نیوفتاده که مین گذاری کنن ... منطقه آلوده نیست ... آقا رسول هم به تأسی از رفیقش ... اومد درستش کنه ... اما بدتر ...😄 🔹پدرت راست میگه ... اینجاها خطر نداره ... فقط بعد از این همه سال ... قیافه منطقه خیلی عوض شده ... تنها مشکلی که ممکنه پیش بیاد اینه که گم بشیم ...😱😳 با شنیدن کلمه گم شدن ... دوباره رنگ از روش پرید ... و نگاهی به اطراف انداخت ... پرنده پر نمی زد ... تا چشم کار می کرد ... بیابان بود و خاک ... بکر و دست نخورده ...🌫 🔸هر چند ... حق داشت نگران بشه ... دو ساعت بعد ... ما واقعا گم شدیم ... و زمانی به خودمون اومدیم ... که دیر شده بود ... 🔻آقا مهدی ... پاش تا آخر روی گاز که به تاریکی هوا نخوریم ... اما فایده ای نداشت ... نماز رو که خوندیم ... سریع تر از چیزی که فکر می کردیم بتونیم به جاده آسفالت برسیم ... هوا تاریک شد ... تاریک تاریک🌌 ... وسط بیابان ... با جاده های خاکی ... که معلوم نبود کی عوض میشن یا باید بپیچی ...😳 چند متر که رفتیم ... زد روی ترمز ... دیگه هیچی دیده نمیشه ... جاده خاکیه ... اگر تا الان کامل گم نشده باشیم ... جلوتر بریم معلوم نیست چی میشه ... باید صبر کنیم هوا روشن بشه ...🌅 شب ... وسط بیابان ... راه پس و پیشی نبود ...‼️ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🌙 🌙 🌙
🔻 ۸۰ 👈این داستان⇦《 شب خاطره 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎ماشین رو خاموش کردیم ... شب ... وسط بیابان ... سوز سردی می اومد ... صادق خوابش برد ... و آقا مهدی کتش رو انداخت روی پسرش ... و من، توی اون سکوت و تاریکی🌌... غرق فکر بودم ... یاد آیه قرآن که می فرمود ... چه بسا کاری که ظاهر خوبی داره اما شر شما در اونه ... 🍃- خدایا ... من درخواست اشتباهی داشتم و این گم شدن ... تاوان و بهای اشتباه منه؟ ... یا در این اومدن و گم شدن حکمتیه؟ ...✨ 🔸محو افکار خودم ... که آقا رسول و آقا مهدی ... شروع به صحبت کردن ... از خاطرات جبهه شون و کارهایی که کرده بودن ... و من در حالی که به در تکیه داده بودم ... محو صحبت هاشون شده بودم ... گاهی غرق خنده 😁... گاهی پر از سوز و اشک ...😭 آقا مهدی ... تلخ ترین خاطره اون ایام تون چیه❓ ... 🔻هنوزم نمی دونم چی شد که اون شب ... این سوال رو پرسیدم ... یهو از دهنم پرید ... اما جوابش، غیر قابل پیش بینی بود ... حالتش عوض شد😰 ... توی اون تاریکی هم می شد ... بهم ریختن و خیس شدن چشم هاش رو دید ...😢 🔹تلخ ترین خاطره ام ... مال جبهه نبود ... شنیدنش دل می خواد ... دیدن و تجربه کردنش ... ساکت شد ...😐 ❤️من دلش رو دارم ... اما اگر گفتنش سخته ... سوالم رو پس می گیرم ... سکوت عمیقی توی ماشین🚘 حاکم شد ...منم از اینکه چنین سوالی پرسیده بودم ... خودم رو سرزنش می کردم ... که...⁉️ - ظهر بود ... بعد از کلی کار ... خسته و کوفته اومدیم نهار بخوریم ... که باهامون تماس گرفتن ...☎️ صداش بدجور شروع کرد به لرزیدن ...⚡️⚡️ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ ⚡️✨⚡️
💍💍💍 آمده بود خواستگاری. قرار شد با هم حرف بزنیم. او که حرف می زد، من با فرش اتاق بازی می کردم. تا موقع عقد، یک بار هم توی صورتش نگاه نکردم. می گفت «با تو که حرف می زدم، با خودم می گفتم الآنه که یک طرف فرش سوراخ بشه و دست هات از اون طرف بزنه بیرون. »😁😍 می گفت «من فقط دست هات رو می دیدم که با فرش اتاق بازی می کنه. » ✍یادگاران، جلد 14 کتاب شهید ناصر کاظمی، ص 74 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124