تا دقایق دیگر
مهمان شهید عزیزی خواهیم بود
که 🌹حسینی گونه زندگی کرد
ومانندحضرت 🌹زهرا سلام الله علیها🌹 به شهادت رسید
از همه اعضا خواهش می کنیم تمام پستهارا بدقت بخونند
تمام این پست ها برای این هست که. خودمون را درست کنیم
♦️تا بخدا برسیم
♦️بهکاروان امام زمان عج برسیم
♦️بهکاروان شهدا برسیم
پس با دقت بخونید و عمل کنید
خدایا قسم به #خون_پاک_شهدا کمکمون کن
#پاک بمونیم #پاک زندگی کنیم
#پاک به دامن حضرت زهرا سلام الله برگردیم
@shahid_hadi124
سلام
برادر #شهید_عباس_دانشگر
آیااجازه می دهید امروز مهمان شما باشیم
اگر هم دلتون برامون سوخت _
زمانی که در حضور #حضرت سید الشهدا علیه السلام #حضرت زهرا سلام الله علیها یادی از ما هم بکنید و سلام مارا هم با عرض شرمندگی به حضورشان برسانید
تا ما هم به غافله شهدا برسیم
😭
@shahid_hadi124
🍃🍃🌹🍃🌺🍃🌹🍃🍃
🌺🍃🌹🍃🍃
🌹🍃🍃
«بسم رب الشهدا»
🌹زندگی تا شهادت #شهید_عباس_دانشگر🌹
«عباس دانشگر فرزند مؤمن، هجدهم ارديبهشت 1372 در شهرستان سمنان در خانوادهاي متدين به دنيا آمد.» كتاب زندگينامه شهيد دانشگر نثر و سبكي ساده و خطي دارد. زندگي شهيد را به سادگي بيان ميكند. روايتها و نقل قولها در خصوص عباس را از مقطع كودكياش آغاز ميكند و زير هر خاطرهاي نيز نام راوي آورده ميشود: «از همان دوران كودكي، مسير بندگي را در پيش گرفته و 9 ساله بود كه اعتكافهاي رجبياش را آغاز كرد» (پدر شهيد).
خاطرات، قدم به قدم ما را با زندگي يك شهيد آشنا ميسازند. از حسن خلق عباس در مدرسه و احترام به والدينش در خانه و... از آنجايي كه شهيد دانشگر در خانوادهاي مذهبي پرورش يافته بود، بسياري از خاطرات مربوط به او، با خاطره عبادتهايش عجين شده است: «عباس بعد از نماز در مسجد به تعقيبات مشغول ميشد. يكي از مستحباتي كه از هشت سالگي شروع كرده بود، بعد از هر نماز حدود 3 تا 5 دقيقه سر به سجده ميگذاشت»
عباس دانشگر پنجم مهر 1390 وارد دانشگاه امام حسين(ع) شد و رخت رزمندگي به تن كرد. دوراني را شروع كرد كه او را تا شهادت بالا برد. «هميشه ميگفت نكند ما به اندازهاي كه حقوق دريافت ميكنيم به همان اندازه كار نكنيم؟ همين كه در سپاه خدمت ميكنيم و توفيق خدمت در اين نهاد انقلابي را داريم بايد خدا را شاكر باشيم و حقوق و مزايا كمترين چيز براي ماست.»
حضور شهيد دانشگر در جبهه سوريه از جذابترين بخشهاي كتاب است. او كه 23 بهمن 1394 دختر عمويش را به همسري برگزيده بود، كمتر از سه ماه بعد در اول ارديبهشت سال 1395 عازم سوريه شد: «پشت بيسيم شنيديم كه يكي از نيروهاي جبهه النصره پارچهاي به دست گرفته و روي خط خودنمايي ميكند. عباس، قناسه (دراگانوف) درخواست كرد. با قناسه او را زد و به درك واصل كرد.»
خاطرات مقطع سوريه يكي بعد از ديگري تا شهادت عباس آورده ميشوند. شهيد دانشگر كمي قبل از شهادت نماز ظهر را در تيررس دشمن اقامه ميكند؛ مثل ياران حسين(ع) اما باز هم آرام است و اين موقعيت خطرناك از كيفيت نمازش كم نميكند. كسي نميداند در اين نماز ميان عباس و خدا چه ميگذرد. او چند ساعت بعد به شهادت ميرسد: «عباس ساعت سه و نيم بعد از ظهر پنجشنبه 95/3/20 به شهادت رسيد ولي ما در مقر بوديم، نميدانستيم كه عباس شهيد شده يا نه، فقط ميدانستيم كه عباس براي جلوگيري از پيشروي دشمن به جلو رفته، موقع غروب خورشيد بود كه همه نگران بوديم و ميگفتيم عباس الان مياد، سياهي شب فرارسيد، همه بيقرار بوديم. گاهي از مقر بيرون ميآمديم، چشمانتظار عباس بوديم، از سر شب تا صبح هر صدايي كه ميآمد همه بيرون ميپريديم كه عباس اومد... عباس اومد... صبح فرارسيد، نيروهايي براي تفحص جلو رفتند، پيكر مطهرش را به عقب آوردند. ديديم خون صورت عباس را خضاب كرده و سرخياش سرزمين حلب را رنگين كرده است.»
عباس تازهداماد بود. رفقاي عباس در سوريه همقسم شده بودند كه از او مراقبت كنند و او را سالم به ايران برگردانند. بعد از شهادتش گفتيم خدا براي او نقشه كشيده بود. عباس درس عاشقي را چشيده بود و بايد ميرفت
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🌹🍃🍃
🌺🍃🌹🍃🍃
🍃🍃🌹🍃🌺🍃🌹🍃🍃
#ادامه ........
🌹نحوه به شهادت رسیدن عباس دانشگر عزیز از زبان سردار اباذری🌹
"عباس بین در و دیوار سوخت"
وقتی که اباذری هم کم آورد...
تقصیر نداشت ،عباس پنج سال، همیشه کنارش بود...
اباذری راز را فاش کرد، راز شهادت عباس را...
آخر میگویند تنها اباذری جسم پاره پاره عباس را دید.
اباذری ميگفت بچه ها رو قبل رفتن جمع كردم تو اتاقم گفتم ١٠نفريد مطمئن باشيد كه ٢تا٣نفرتون يا شهيد ميشن يا مجروح...
گذشت... گفت از اين جمع همشون هم قسم شده بودن كه عباس رو عمليات ها نبرن و كلا مواظبش باشن
اين آخرين بار هم خطي كه اينا بودن كلا ٨ يا ٩ نَفَر از بچه هاي دانشگاه امام حسین بودن كه عباس خبر دار ميشه بچه ها وضعيتشون خوب نيست.
عباس و يه نَفَر دیگه با ماشين ميرن جلو، يه جايي کنار دیوار پارك ميكنه.
وقتی خواستن بيان پايين، با موشك ضد تانك ماشین رو میزنن، تا پياده بشه "بين در و ديوار" نارنجک منفجر میشه و ميسوزه.
حاجي گريه ميكرد ،شونه هاش میلرزید...حاجی گفت من جنازشو ديدم
نه پهلو مونده بود...نه صورت... نه چشم...عباس خوش سیما بود،... سیمای قشنگشم گذاشت و رفت ..
آره حقش بود مثل زهرا (س) شهید بشه ،تو آتیش ،بین در و دیوار با پهلو و صورت زخمی
حاجی براش اسم گذاشت
''عباس،جوان مومن انقلابی'
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🌹🍃🍃
🌺🍃🌹🍃🍃
🍃🍃🌹🍃🌺🍃🌹🍃🍃 '
🌸☘🌸☘🌸☘
☘🌸☘
🌸☘
☘
#خاطرات_شهدا
🔮 وقت اختصاصی برای خداوند
گفتم:" با فرمانده تان کار دارم."
گفت:"الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند."
رفتم پشت در اتاقش در زدم،گفت:"کیه؟"
گفتم :"مصطفی من هستم.""
گفت :"بیا تو."
سرش را از سجده بلند کرد ،چشمهای سرخ، خیس اشک و رنگش پریده بود.
نگران شدم :"گفتم چه شده مصطفی؟ خبری شده؟کسی طوری اش شده؟"
دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین.زُل زد به مهرش .دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشتهایش رد می کرد.
گفت :"ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم.بر می گردم کارهایم را نگاه می کنم.
از خودم می پرسم کارهایی که کردم ،برای خدا بود یا برای دل خودم؟"
شهید حجت السلام مصطفی ردانی پور
💚 به کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده بپیوندید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
با سلام
لحظه هاتون مهدوی ..(عج)
داستان #شهید_نیری
قسمت هفدهم و هجدهم و نوزدهم
امشب در کانال قرار خواهد گرفت
💫شهید احمدعلی نیری💫
#قسمتهفدهم
☘برای اینکه از احمداقا بگوییم باید استاد گرانقدر ایشان را بهتر بشناسیم.
کسی که احمداقا در محضر او شاگردی کرد و مطیع کامل فرمایشات ایشان بود.
✨آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس تهرانی در سال۱۲۹۸شمسی در خانوادهای متدّین در تهران متولد شد.پدرشان در ایامی که فرزندانش کوچک بودند از دنیا رفت.
مادرشان هم تا زمانی که ایشان به سن پانزده سالگی رسید در قید حیات بود.ایشان از مادر بزرگوارشان به نیکی یاد می کردند.
می فرمود: « مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت، اما به خوبی قرآن و مفاتیح را می خواند!
و حتی آیات مبارکه قران را در بین کلمات تشخیص می داد!
او این فهم و شناخت را به خوابی که از حضرت علی(ع) دیده بود، مربوط می دانست.
در آن رویا ایشان دو قرص نان از حضرت می گیرند.یکی از آنها را شیطان می رباید، اما او موفق می شود که دیگری را حفظ کرده و بخورد.بعد از اینکه صبح از خواب برخاسته بود می توانست آیات قرآن را بشناسد و بخواند!
با وفات مادر، ایشان در منزل دایی به سر می بردند، حاج دایی می خواست ایشان بعد از دوره درس به بازار برود و به کسب و کار بپردازد
رسم روزگار همین بود.دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتی را نوید می داد.راهی که برادران ایشان رفتند، و در وزارت خارجه به مقامات رسیدند.
اما تقدیر خدای کریم چیز دیگری بود.ایشان در اواخر دورهی دبیرستان به چیز دیگری دل بسته شد.
ایشان به درک محضر عالم عامل، شیخ محمد حسین زاهد، موفق می شوند...
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd