اگه چندسال پیش میگفتی این پسر میخواد کابوس عسراییل و یکی از نابود کنندههاش باشه، گزینش ازت تست الکل و مخدر صنعتی رو همزمان باهم ازت میگرفت😁
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
#وعده_صادق
#نکته_بصیرتی
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ زیارت سُک سُکی بدرد نمیخوره !
مدل زیارتی که باید تو رو به رفاقت برسونه یاد بگیر!
#کلیپ | #استاد_شجاعی
منبع : ولادت حضرت عبدالعظیم علیه السلام
.
سلام
پرچم اصفهان که همیشه بالاست
مردمش هم که یک هستند
و اصفهان همیشه در همه چیز یکه تاز هست
بیشترین شهید از نظر استان رو اصفهان داره
از نظر شهرستان رو هم شهرستان نجف آباد داره ( که شهید حججی هم نجف آبادی هست )
از نظر روستا هم روستای حاجی آباد که از توابع نجف آباد هست
تخت فولاد اصفهان در دنیا بعد از وادی السلام نظیر نداره
و خدا میدونه چه بزرگانی در تخت فولاد خاک هستند و چقدر مایه برکت مثل حاج آقا رحیم ارباب ، بانو مجتهده امین ، میرزا جهان گیر خان قشقایی، بابا رکن الدین و..... خیلی از بزرگان دیگه
در رابطه با خسیس بودن هم که گفتید
خسیس نیستند پول زور به کسی نمیدند
و تخفیف رو هم الان خیلی از استان های دیگه هستند که از اصفهانی ها بدترند
منتها اسم اصفهان بد در رفته
بهترین فنی کاران کشور هم مربوط به اصفهان هست
خلاصه که سخت میشه سرشون کلاه گذاشت و چون پول الکی به کسی نمیدند میگند خسیس هستند
این کلیپ رو ببینید👇👇👇
.
🔻بـرادر رزمنـده سـلام!
من ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧـﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠـﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣـﻖ ﻋﻠﯿـﻪ ﺑﺎﻃـﻞ، ﻧﻔـﺮﯼ ﯾﮏ ﮐـﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾـﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ.
ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺑﻘـﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁنهـا ﺧﯿـﻠﯽ ﮔـﺮﺍﻥ ﺑـﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙـﻮﺕ ﮔـﻼﺑﯽ ﮐـﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣـﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨـﺮﻡ. ﺁﺧـﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯه ﺳﯿﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧـﺎﻧﻮﺍﺩه ﻫـﻢ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺩﺭ ﺭﺍه ﺑﺮﮔـﺸﺖ، ﮐﻨـﺎﺭ ﺧﯿـﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗـﻮﻃﯽ ﺧـﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ؛ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آنرا ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿـﺰِ ﺗﻤﯿـﺰ ﺷـﺪ.
🔸 ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺭﻡ! ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ شوﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤـﮑﯽ ﮐﻨـﻢ.
💐 وقتی آن رزمنده این نـامه را خواند؛ قطرات اشک بر صورتش سرازیر شد. ماجرا را برای دیگر رزمندگان تعـریف کرد. دیگـر بعـد از آن، رزمندهها برای ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ در آن قوطی، ﻧﻮﺑـﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ! البته ﺁﺏ ﺧـﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐـﻪ ﻫﻤـﺮﺍه با ﺍﺷـﮏ ﺑﻮﺩ.
🎙 راوی: شهید حاج حسین خرازی
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت پنجاه و سوم
▫️تیزی کلامم خماریِ این خواستگاری ناخواسته را از سرش پراند که سرش را بالا آورد، مستقیم نگاهم کرد و من به تلخی توبیخش کردم: «وقتی راضی نیستید، چرا اومدید؟»
▪️تکه سنگ صیقلی و کوچکی دست زینب بود و با دقت نگاهش میکرد و پاسخ سؤالم در چشمان مظلوم همین دختر بود که مهدی نفس بلندی کشید و بیصدا زمزمه کرد: «زینب داره از بین میره. وقتی کنار شما آرومه، من راضیام.»
▫️صورت شکسته و چشمان غمزدهاش گواهی میداد عشق فاطمه هر لحظه در قلبش شعله میکشد و من چطور میتوانستم وارد زندگیاش شوم وقتی تنها به هوای زینب راضی به ازدواج با من بود!
▪️خبر نداشت از سالها پیش چه احساسی به او پیدا کردم و حالا با این خواستگاری اجباری چه زجری میکشم که بیخبر از حال خرابم، با لحنی لبریز حیا عذابم میداد: «من امشب خیلی شرمنده شما شدم، شما همون یکی دو روز که مراقب زینب بودید، منو مدیون خودتون کردید و این خواستۀ ما، خیلی خودخواهیه!»
▫️با هر کلمه، تپش قلبم تندتر میشد و کام دلم تلختر و شاید ادامه حرفش به این راحتی قابل گفتن نبود که دوباره نگاهش به زمین افتاد؛ باز با کف دست پیشانیاش را خشک کرد، چندبار لبهایش را از هم گشود و نشد حرفش را بزند که بلاخره دل به دریا زد و چند قدمی جلوتر آمد.
▪️اجازه گرفت و با فاصله از من لب باغچه نشست؛ میدیدم دستانش به نرمی میلرزد و با لحنی لرزانتر حرف دلش را زد: «شما اصلاً به زینب فکر نکنید، خیال کنید امشب یه خواستگار اومده تو این خونه. این مرد رو قبول میکنید یا نه؟»
▫️همانطور که سرش پایین بود، نیمرخ صورتش را نگاه کردم و از همین زاویه، خاطرۀ آن شب در ماشین و میان تاریکی جاده، در دلم طوفان کرد؛ مگر میشد فراموش کنم شبی که مرا از جهنم داعش نجات داده و در پناه حمایتش تا خانۀ نورالهدی رسانده بود و مگر میتوانستم چنین مردی را رد کنم؟
▪️اما مطمئن بودم او مرا نمیخواهد و همین نخواستنش روی شیشۀ احساسم ناخن میکشید که در برابر لحن گرم و مهربانش، به تندی طعنه زدم: «مگه شما به خاطر خودم اومدید خواستگاری که من شما رو مثل یک خواستگار عادی ببینم؟»
▫️به سمتم صورت چرخاند و با لبخند تلخی، دلم را به محکمه کشید: «میبینید من تو این برزخ گیر افتادم، میخواید بیشتر عذابم بدید؟»
▪️چشمانش در هم شکسته و از نگاه و لحن و کلامش درد میبارید: «من اگه شما رو قبول نداشتم که الان اینجا نبودم ولی اگه زینب نبود، اصلاً به ازدواج فکر نمیکردم.»
▫️با اینهمه صراحت احساسش، خلع سلاحم کرد و اینبار نه برای سرزنش که برای راضی کردن دل خودم با لحنی ساده پرسیدم: «من میدونم همسرتون رو خیلی دوست داشتید، حالا چجوری میتونید با یکی دیگه زندگی کنید؟»
▪️انگار غم از دست دادن فاطمه، دل این مرد نظامی را نازک کرده بود که شیشۀ چشمانش با همین تلنگر شکست، یک قطره بیصدا چکید و درماندهتر از من پرسید: «بهنظرتون راه دیگهای برام مونده؟»
▫️زینب خودش را به پهلویم چسبانده بود، میدیدم کنار من آرامش دارد و دلم نمیآمد رهایش کنم اما زندگی با مردی که مرا نمیخواست، ممکن نبود و باید این ماجرا همینجا تمام میشد که با دلی خون، تیر خلاصم را زدم: «شما میدونید من چهار ماه پیش طلاق گرفتم؟»
▪️میدانستم او دیگر دلی برای عاشق شدن ندارد اما دلم نمیآمد این دختر تنها را پس بزنم و خواستم با خبر طلاقم، منصرفش کنم که نگاه خیرهاش تا چشمانم کشیده شد.
▫️به روشنی پیدا بود جا خورده و میخواست تعجبش را پنهان کند که مردد تکرار کرد: «طلاق گرفتید؟»
▪️منتظر پاسخم پلکی نمیزد و چشمانش طوری رو به صورتم ثابت مانده بود که اینبار من نگاهم را ربودم و زیر لب پاسخ دادم: «چهار سال پیش ازدواج کردم و رفتم آمریکا تا چهار ماه قبل که طلاق گرفتم و برگشتم پیش خانوادهام.»
▫️مطمئن بودم از همین خبر پشیمان خواهد شد و او میخواست بیشتر بداند که با مکثی کوتاه و لحنی نجیب پرسید: «اگه اشکالی نداره، میشه دلیلش رو بگید؟»
▪️ای کاش میپرسید دلیل ازدواجم چه بوده تا تمام دردهای مانده بر دلم را نشانش دهم؛ از تهدیدهای وحشتناک عامر و آبرویی که میخواست از من و مهدی با هم ببرد تا بداند حیثیت او و آرامش همسرش، بخشی از دلیل من برای این ازدواج اجباری بوده است.
▫️از دلیل طلاقم پرسیده بود و من چهارسال در زندگی با عامر، زجرکش شده بودم و نمیخواستم حرفی بزنم که فقط به آخرین جرم عامر اعتراف کردم: «به من خیانت کرد.»
▪️سرم پایین بود و منتظر بودم تا انصرافش را از این خواستگاری اعلام کند و بر خلاف آنچه انتظار داشتم، احساسش را به پایم ریخت: «من الان خیلی بیشتر ازتون خجالت میکشم چون شما یه بار زندگیتون خراب شده، حالا این انصاف نیس که یه بار دیگه آیندهتون بهخاطر من از بین بره.»...
📖 ادامه دارد...
✍️ نویسنده: فاطمه ولینژاد
9.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترفندهایی که برای صحبت در جلسه اول خواستگاری باید انجام داد.
#دکتر_سعید_عزیزی
#خواستگاری
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
احساس غرور کردی ....جیگرم حال اومد
19.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بـــسـم الـــلـــه الـرحـــمــن الـــرحـیـم
آمـــده ام ای شـــاه
سـلامــت کـنـم...✋
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
___اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ☀️
⚡️سلام روز
#چهارشنبه_امام_رضایی
بخیر و نیکی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ تو آمدی
تا روح تازه ای در جانم بدمد
خون تازه تری در رگهایم جریان بگیرد
تو همان عشق زمینی هستی که من همیشه
دنبالش میگشتم
در خویش گم شده بودم
ممنون که مرا پیدا کردی
سلام قهرمان من
سرباز خدا 🍂
بـرادرشــهــیــدم
#شهید_ابراهیم_هادی...🌷🕊
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺چیکار کنیم تا زندگیمون امام زمانی باشد؟
همه کارهامون را براساس ظهور تعریف کنیم
#امام_زمان
#استاد_کفیل
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124