دکتر محمود رفیعی میگفت:
زمانی که در جبهه مجروح شدم، روح از بدنم خارج شد.
من به دنبال شهدا رفتم نمیدانید چه حالت جالبی بود.
به هر کجای آسمان که میخواستم میرفتم.جوان زیبا را
دیدم که به استقبال شهدا آمده بود میخواستم همراه شهداا بروم اما اجازه نداد.
اما آنجا شهیدی را دیدم که گفت:
انقلاب اسلامی ایران، ظهور امام زمان را سالها جلو انداخت. آن شهید را نشناختم، اما سالها بعد زمانی که
در بهشت زهرای تهران، از میان قبور شهدا عبور می کردم،
مزار همان شهید را پیدا کردم!
📌بعد از جانبازی و تجربه نزدیک به مرگ، ارتباط دکتر رفیعی با دوستان شهیدش بیشتر شد.😍
یک شب رفقای شهیدش برای او چند جلد کتاب آوردند و گفتند: تو باید درسبخوانیو تلاش کنی، ما هم تو را کمک می کنیم.
محمود رفیعی با شرایط سخت جانبازی درس را از دوره دبیرستان شروع کرد و تا دکترای ادبیات ادامه داد و...
دکتر محمود رفیعی در سال ۱۳۸۴ چله ای
را به نیت دیدار مجدد با امام زمان آغاز کرد.
📌در روز آخرین چله، پیرمردی را دید که او را به اسم
صدا کرد و گفت: آقای رفیعی، امام زمان به شما سلام رساند و گفت: دیدار ما فعلا میسر نیست، اما به دیدار
نائب ما خواهی رسید.
دکتر رفیعی تعجب کرد، این شخص که بود؟! از کجا
می دانست... ⁉️
✅همان روز با او تماس گرفتند وگفتند:
به همراه دیگر جانبازان برای افطار به خدمت رهبر انقلاب خواهید رسید و در آنجا خاطرات را نقل خواهید کرد. چند روز بعد، دکتر رفیعی به دیدار حضرت آقا نائل شد.ایشان میگفت: دیگر یقین پیدا کردم که ولی فقیه، نماینده امام عصر عج الله است.
📚برگرفته از کتاب منتظرخاطرات جانباز
#شهید_دکتر_محمود_رفیعی
بازم تو این شلوغیا.mp3
4.49M
بازم تو این شلوغیا
با گریه میزنم صدا
یا معصومه یا فاطمه
بی بی جان اِشفعی لنا
🎤 #جواد_مقدم
#️⃣ #زمینه
#️⃣ #حضرت_معصومه
#️⃣ #شهادت_حضرت_معصومه
7.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 چگونه از جایگاه خودمان نزد امام زمان ارواحنا فداه مطلع شویم ؟
#امام_زمان
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
ســـلام بـر آنـان کـه اول
از ســیم خاردار نـفـــس گــذشـتـنـد
و بَـعْد از سیم خار دار دشــمـن...
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق..
به نیابت از #امام_زمان عجل الله
و همه شهدا ...🌷🕊
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی...☘
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
✍ ابراهیم به مهمان نوازی
بسیار اهمیت میداد
و میگفت:باید صله رحم را طبق دستورات دین و بدونِ تجمل گرایی انجام بدیم...
تا رابطه خانواده ها همیشه برقرار باشد.
#شهید_ابراهیم_هادی...🌷🕊
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت العظمی وحید خراسانی:
زیارت #حضرت_معصومه علیها سلام، کیمیایی است که تمام گناهان را پاک می کند و انسان را طلای نابی می کند که ورود به بهشت برای او حتمی و واجب می شود.
🏴وفات حضرت
فاطمه معصومه (سلام الله علیها) تسلیت باد 🏴
#وفات_حضرت_معصومه
#حضرت_معصومه
#ڪریمه_اهل_بیٺ
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
15.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مریم قبیلهی خدا سلام
دختر تمام خوبیها سلام
حسین طاهری 🎙
السلام عليكِ يا مولاتي يا فاطمة المعصومة "سلام الله عليها"🖤
#حضرت_معصومه سلاماللهعلیها
#شهادت_حضرت_معصومه
اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
#نماز اول وقت
سیره #شهدا
نماز عطر جان بخش #مومن است
نماز حماسه ای الهی است
نماز کلاس خداشنا سی است
نماز بهترین راه خودکاوی است
التماس دعای ویژه
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجه
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻بیش از یکصد کشته و زخمی در تسویه حساب اولیه حزبالله لبنان با نیروهای ویژه ارتش رژیم موقت در جنوب حیفا در نتیجه یک حمله ترکیبی موشکی و پهپادی؛
🔹آقا سید حسن گفته بود:
کمی بخندید که قراره خیلی گریه کنید...
🇱🇧 #قطعاً_سننتصر #لبنان
#شادی_روح_آقا_سید_حسن_صلوات
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت پنجاه و هشتم ▫️مدام اخبار را زیر و رو میکردم بلکه این جان به لبرسیده
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت پنجاه و نهم
▫️تمام تنم از شوک واکنش سردش، لمس شده بود و به سختی توانستم از آغوشش فاصله بگیرم.
▪️ساعت ۱۲ شب و چراغ اکثر خانهها خاموش بود. منزل پدرم در انتهای یک کوچه بن بست قرار گرفته و هیچ کس در کوچه نبود و میفهمیدم فقط برای اینکه از آغوشم فاصله بگیرد، بهانه آورده که تمام احساس دلهره و دلتنگی و درد دوری، در دلم خشک شد و خنده رو صورتم ماسید.
▫️مات و متحیر نگاهش میکردم و باورم نمیشد اینطور مرا پس بزند؛ تمام وجودم در هم شکسته بود و غرورم اجازه نمیداد یک کلمه شکایت کنم یا حتی یک قطره اشک از چشمانم جاری شود و با سکوتی تلخ برگشتم.
▪️تازه متوجه شده بود چه بلایی سر دلم آورده که دنبالم دوید و نامم را صدا میزد، اما نه پاسخی میدادم نه به سمتش برمیگشتم و نمیدانستم باید با اینهمه عشقی که جانم را تسخیر کرده و اینهمه بیاحساسی همسرم چه کنم.
▫️قدمهایم را سریعتر میکردم تا زودتر به پلههای ایوان برسم و پای پلهها، از پشت دستم را کشید و با لحنی پشیمان، پوزش خواست: «منظوری نداشتم،منو ببخش!»
▪️سپس روبرویم ایستاد و نمیخواست دلشکستگیام ادامه پیدا کند که با لبخندی خسته بهانه تراشید:«من ترسیدم کسی ببینه..»
▫️اجازه ندادم حرفش تمام شود و با بغضی مظلومانه شکایت کردم: «تو فقط میترسی من بهت نزدیک بشم!»
▪️انگار از حادثه کنسولگری اعصابش به هم ریخته بود و دیگر توانی برای بحث کردن نداشت که خطوط صورتش در هم رفت و شاید سکوت کرده بود تا من راحت حرفهایم را بزنم و این زخم تازه سرباز کرده بود که خونابۀ غم از چشمانم چکید: «تو نمیفهمی چجوری منو عذاب میدی!»
▫️از اینهمه ناراحتیام نگاهش گُر گرفته و فهمیده بود کار جراحت جانم از عذرخواهی گذشته که دستانم را بالا آورد، چند لحظه بیریا نگاهم کرد، سپس سرش را خم کرد و همانطور که هر دو دستم را میبوسید، برای راضی کردنم از جان مایه گذاشت: «من بمیرم که ناراحتت کردم. هر چی بگی حق داری، من اشتباه کردم!»
▪️مهربانیاش را باور داشتم و میدانستم حاضر است برای شاد کردن من جان دهد اما همین چند لحظه پیش، سردیِ احساسش را چشیده و به این سادگیها طعم تلخش از خاطرم نمیرفت که حتی این اولین بوسههایش بر دستم، دلم را نرم نمیکرد.
▫️میدیدم از چشمانش خستگی و بیخوابی میبارد و دلم نمیآمد بیش از این اذیت شود که دستم را پس کشیدم و با نفسهای غمگینم نجوا کردم: «مهم نیس.»
▪️سفیدی چشمانش از این سفر سخت به سرخی میزد و نمیخواستم باز هم شرمنده باشد که با دلسوزی پرسیدم: «میخوای اگه خستهای امشب همینجا بمونیم؟»
▫️از کلام پُر مهر و محبتم لبخندی شیرین لبهایش را از هم گشود و با لحنی شیرینتر پیش چشمانم دلبری کرد: «نه عزیزم، من خوبم. یه ذره خسته بودم که اونم تو رو دیدم خستگیم در رفت.»
▪️سپس برای تشکر از پدر و مادرم تا اتاق نشیمن آمد و دیروقت بود که زینب را در آغوش گرفت و با هم از خانه خارج شدیم.
▫️خنکای این شب بهاری و خیالی که از آمدن مهدی راحت شده بود، چشمانم را خمار خواب کرده و دلم میخواست تا رسیدن به بغداد در ماشین بخوابم اما تا چشمانم را میبستم، تلخی لحظهای که مرا از آغوشش پس زد، حالم را بهم میزد و کلافهتر میشدم.
▪️زینب صندلی عقب ماشین خوابش برده و من تمایلی برای صحبت با مهدی نداشتم که از هر دری حرف میزد و هر چه میپرسید، سربالا پاسخ میدادم و پس از چند دقیقه، او هم ساکت شد.
▫️نمیدانستم تا کجا میتوانم این وضعیت را تحمل کنم و او در عزای فاطمه، چقدر میتواند ادای عاشقها را در بیاورد و با همین خیال بههم ریخته تا بغداد و رسیدن به خانه، با خودم جنگیدم و دل مهدی دریای درد بود که فقط با غصه نگاهم میکرد و دیگر نمیدانست به چه کلامی آرامم کند.
▪️با حال خرابم روی تخت زیر پتو در خودم مچاله شده و خبر نداشتم امشب، وحشتناکترین کابوس زندگیام را در بیداری خواهم دید که پشتم را به مهدی کردم و در بستری از غم به خواب رفتم.
▫️شاید ساعتی گذشته بود که از صدای آلارم گوشی از خواب پریدم. بهقدری با حال بدی خوابیده بودم که فراموش کردم موبایلم را بیصدا کنم و حالا چند پیام و آلارم پشت سر هم بیدارم کرده بود.
▪️سرم را چرخاندم و دیدم مهدی ساعد دستش را روی پیشانیاش قرار داده و با چشمانی خیره به سقف اتاق نگاه میکند.
▪️ظاهراً با اینهمه خستگی، امشب هم نتوانسته بود بخوابد و تا دید بیدار شدم، به سمتم چرخید و بیصدا پرسید: «چیزی میخوای عزیزم؟»
▫️به حدی غرق افکار و غم و غصه بود که حتی صدای آلارم گوشیام را نشنیده بود و نمیفهمید چرا بیدار شدم.
▪️گوشی را از بالای سرم برداشتم و همانطور که بیصدا میکردم، سرم را به نشانۀ پاسخ منفی تکان دادم و همزمان خط اول پیام را خواندم که قلبم از جا کنده شد...
📖 ادامه دارد...
16.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سردار قاآنی کجاست؟ روایت یک ترور هدفمند
🔹️ارزیابی رسانه دانشگاه جنگ ارتش ایران از شایعات پیرامون سردار قاآنی
#امام_زمان
#وعده_صادق
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124