eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.7هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.5هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
. امروز به روایت ۴۵ روز، روز شهادت حضرت زهرا س بود خدا لعنت کنه قاتلین حضرت زهرا س رو مخصوصا اون خ
. کاش اینو باور میکردیم که هیچ چیزی در این دنیا اتفاقی نیست نمیدونم اصلا به این فکر کردید یا نه پیکر حاج عباس نیلفروشان میتونست چند زور زود تر پیدا شه یا اصلا چند روز دیر تر پیدا شه اما گشت و گشت تا در روز شهادت حضرت زهرا س تشییع و به خاک سپرده شد اره رفیق هیچ اتفاقی ، اتفاقی نیست .
. چشم یه نوحه میگذارم درباره حضرت علی اکبر ع که دیشب گوش کردم و خیلی قشنگ بود 👇👇 .
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
. اگه دلت گریه میخواد این نوحه رو گوش کنید خیلی قشنگه گفت پسرم خیز و آبرویم را بخر عمه را از بین نامحرم ببر😭😭😭 .
. سلام حقیقت رو باید گفت گرچه تلخ باشه دیگه تا ظهور امام زمان ع هیچ آدمی در این کره خاکی رنگ آسایش رو نخواهد دید و در معرض انواع امتحانات و بلایا قرار میگیره .
. واسه چی ناامید بشیم ظهور حضرت همش به دست ماهاست باید اینقدر رو خودمون کار کنیم و بچه هایی تربیت کنیم برای سربازی حضرت و تلاش کنیم برای زمینه سازی ظهور حضرت .
. پیامبر ص امیرالمؤمنین ع حاج قاسم سید حسن نصر الله آقای رئیسی اسماعیل هنیه سردار زاهدی یحیی السنوار این ها همه در سن ۶۳ سالگی به شهادت رسیدن .
. با شهادت آقای یحیی السنوار یاد این شعر افتادم عاشقانی که مدام از فرجت می‌گفتند عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری .
دارستانی راههای جلب محبت امام زمان ع.mp3
1.87M
🔮 راه های جلب محبت امام زمان ع 🌹 حجت الاسلام دارستانی برای بقیه هم بفرستید 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🔮 راه های جلب محبت امام زمان ع 🌹 حجت الاسلام دارستانی برای بقیه هم بفرستید 💚 کانال #شهیدهادی
. این صوت رو گوش کنید و برای بقیه هم بفرستید و از این پس همه طبق این صوت عمل کنیم خواب امام زمان ع رو ببینید التماس دعا .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا کن که صبح ظهور رو ببینم...🤲🏻♥️ با نواے حاج مهدی رسولی🎙 اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ اللّـــهُـم‌َّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪ‌َ_اَلْفَــــــــــرَجْ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
گفتن سنوار توی تونل‌ها پنهان شده و نفوذیه، ولی تو خط مقدم مثل یه سرباز شهید شد گفتن سید حسن فرار کرده ایران ، ولی وسط لبنان شهید شد گفتن هنیه بچه‌هاش رو فرستاده قطر ، ولی همه بچه و نوه‌هاش وسط غزه شهید شدن خواستن قهرمان‌های واقعی این جهان رو قبل از ترور فیزیکی، ترور شخصیتی کنن... ولی حزب خدا همیشه غالبن. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔴 با یحیی سنوار آشنا شوید
یارها.mp3
2.17M
می‌رود یک‌یار و می‌آید دوباره یارها از میانِ خون بروید لشکر سنوارها... 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه بیرون آوردن پیکر توسط نظامیان اشغالگر در رفح 💔 روحش شاد و راهش پر رهرو باد 😔
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت شصت و دوم ▫️به‌قدری با محبت نگاهم می‌کرد و طوری با احساس سوال کرد که دلم
📕رمان 🔻قسمت شصت و سوم ▫️نمی‌خواستم به هیچ‌کدام از پیام‌هایش جوابی بدهم، نمی‌توانستم تلفنم را خاموش کنم مبادا مهدی بیشتر شک کند و فقط باید راه آزار و اذیتش را می‌بستم که شماره را مسدود کردم و به چند ساعت نرسیده، با شماره‌ای دیگر پیام داد: «دختر تو دیوونه‌ای! من میگم می‌دونم اون یارو دیشب از کجا برگشته و دارم می‌بینم کِی از خونه رفته بیرون، بعد تو منو بلاک می‌کنی؟ من اگه بخوام همین الان میام تو خونه، پس کاری نکن که عصبی بشم.» ▪️از اینهمه نزدیکی‌اش به زندگی‌ام، قلبم تندتر از همیشه می‌زد و می‌ترسیدم وارد خانه شود؛ بلافاصله تمام در و پنجره‌ها را قفل کردم و یک لحظه از زینب جدا نمی‌شدم که حاضر بودم هر بلایی سر خودم بیاید اما یک تار مو از سر امانت مهدی کم نشود. ▫️نمی‌دانستم آدرس ما را از کجا پیدا کرده و دیگر از در و دیوار این خانه ناامن می‌ترسیدم؛ با دهانی خشک از تشنگی و روزه‌داری فقط زیر لب آیت‌الکرسی می‌خواندم و تنها به فکرم رسید با نورالهدی تماس بگیرم. ▪️چند روزی بود به هوای اضطراب سفر مهدی به سوریه و ماجرای حمله به سفارت ایران، با نورالهدی تماس نگرفته بودم که تا صدایم را شنید، خندید و سر به سرم گذاشت: «بَه‌بَه عروس خانم! بلاخره آقا داماد بهتون وقت داد یه زنگ به من بزنی؟» ▫️اصلاً حوصله شوخی نداشتم و باید هرچه سریعتر جلوی جنون عامر را می‌گرفتم که بی‌مقدمه پرسیدم: «تو با عامر ارتباط داری؟» ▪️از اینکه بعد از ماه‌ها و پس از ازدواج با مهدی نام عامر را می‌بردم، خنده روی لحنش خشک شد و متحیر پرسید: «تو به عامر چی‌کار داری؟» ▫️شاید ترسیده بود زندگی جدیدم خراب شود و خبر نداشت وحشت برادر دیوانه‌اش دوباره روی دلم آوار شده که مضطرب توضیح دادم: «از دیشب داره بهم پیام میده و تهدیدم می‌کنه که برم ببینمش...» کلامم به آخر نرسیده، با تعجب سوال کرد: «مگه برگشته عراق؟» ▪️از آماری که در مورد رفت و آمد مهدی می‌داد، مطمئن بودم نه تنها برگشته که حتی جایی همین نزدیکی‌ها به کمینم نشسته است: «اون الان تو بغداده. حتی میدونه صبح مهدی چه ساعتی از خونه رفته بیرون. انگار همین اطراف خونه داره می‌چرخه.» ▫️با هر کلمه‌ای که می‌گفتم حیرت نورالهدی بیشتر می‌شد و شاید تنها او می‌توانست نجاتم دهد که از پشت تلفن به دست و پایش افتادم: «تو رو خدا بهش زنگ بزن، باهاش حرف بزن، بگو دست از سر من برداره.» ▪️از اضطرارم دل نورالهدی سوخته و کاری از دستش ساخته نبود که مردد جواب داد: «من خیلی وقته از عامر خبر ندارم. بعد از اینکه تو رو دیدم و گفتی ازش جدا شدی، باهاش تماس گرفتم و کلی باهاش دعوا کردم. از اون به بعد دیگه هیچ خبری ازش ندارم.» ▫️اما نمی‌خواست ناامیدم کند و انگار او هم از دست عامر و بی‌عقلی‌هایش خسته بود که نفس بلندی کشید و با مهربانی دلداری‌ام داد: «غصه نخور. همین الان بهش زنگ می‌زنم، باهاش صحبت می‌کنم دست از این دیوونه‌بازی‌ها برداره.» ▪️حالا تنها امیدم به نورالهدی بود تا بتواند شرّ عامر را از سرم کند و به یک ساعت نرسیده، امیدم ناامید شد که تماس گرفت و با ناراحتی خبر داد: «اول زنگ زدم جواب نداد، بعدم گوشی رو خاموش کرد.» ▫️تنها تیری که برای مقابله با عامر در کمان فکرم داشتم، به سنگ خورده بود و نمی‌خواستم زینب متوجه اضطرابم شود که تمام اسباب‌بازی‌هایش را میان اتاق ریخته بودم و بیشتر از اینکه او سرگرم شود، انگار خودم می‌خواستم از اینهمه وحشت خودم فرار کنم. ▪️با زوزه هر بادی که کمی در و پنجره‌ها را تکان می‌داد، از خیال عامر که می‌خواهد وارد خانه شود، وحشتزده از جا می‌پریدم و با صدای ترمز هر ماشین، قلبم از جا کنده می‌شد تا دقایقی مانده به افطار که مهدی به خانه برگشت و همین که سلام کرد، طمأنینۀ لحنش، دریای طوفانی دلم را به ساحل آرامش رساند. ▫️حالا حداقل خیالم راحت بود مراقب من و زینب است و کسی نمی‌تواند به ما صدمه بزند و او بی‌خبر از همه‌جا، همچنان می‌خواست حال دیشبم را جبران کند که برایم هدیه‌ای آورده بود. ▪️بعد از آغاز زندگی مشترک‌مان، اولین باری بود که با هدیه به خانه آمده و به گمانم خاطرۀ آخرین باری که برای فاطمه هدیه خریده بود، قلبش را آتش می‌زد که به روی من می‌خندید و یک قطره اشک، پنهانی گوشۀ چشمانش می‌غلطید. ▫️زینب را در آغوشش گرفته بود و با مهربانی نگاهم می‌کرد تا هدیه را باز کنم اما من امروز طوری ترسیده بودم و حالم به‌قدری به هم ریخته بود که با تشکری سرد و بی‌روح، بسته را روی مبل رها کردم و به بهانۀ چیدن سفره افطار به آشپزخانه رفتم. ▪️نمی‌دانستم بین کابینت‌ها دنبال چه می‌گردم و در هزارتوی ذهنم، حیران دردِ بی‌درمان دیوانگی عامر بودم که دستی از پشت، بازویم را گرفت و هم‌زمان کلامش بامحبتش در گوشم نشست: «عزیزم از دست من دلخوری؟»... 📖 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت‌های فوق‌العاده آیت‌الله سید محمدمهدی میرباقری درباره تاریخ تسلیم و سازش برای ایران 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔺‏فیلم‌ ها و تصاویر قبل و بعد از شهادت ابا ابراهیم بلای جان اسرائیل خواهد بود، قطعا بدون هماهنگی منتشر شدند ! از ۱۹۴۸ تا امروز اولین رهبر فلسطینی اسلحه بدست در خط مقدم به شهادت می‌رسد ! کودکان و نوجوانان‌ فلسطینی او را در عمل الگوی خود خواهند دانست . قیس قریشی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️ وقتی کارشناس اسرائیلی با خاک یکسان میشود! "تو در جایگاهی نیستی که من را موعظه کنی، تو نماینده رژیم فاشیست و جنایتکاری هستی که یک دانشجوی 19 ساله را درحالی که سرم به دست داشت، در محوطه بیمارستان زنده زنده به آتش کشید"