شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
. فکر کنم چند وقتی بود کانال با همدیگه صحبت نکرده بودیم من که دلم تنگ شده بود شما رو نمیدونم
.
یعنی شما دلتون تنگ نشده بود ؟؟؟😁
.
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
. امروز به روایت ۴۵ روز، روز شهادت حضرت زهرا س بود خدا لعنت کنه قاتلین حضرت زهرا س رو مخصوصا اون خ
.
کاش اینو باور میکردیم که هیچ چیزی در این دنیا اتفاقی نیست
نمیدونم اصلا به این فکر کردید یا نه
پیکر حاج عباس نیلفروشان میتونست چند زور زود تر پیدا شه یا اصلا چند روز دیر تر پیدا شه
اما گشت و گشت تا در روز شهادت حضرت زهرا س تشییع و به خاک سپرده شد
اره رفیق هیچ اتفاقی ، اتفاقی نیست
.
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
.
اگه دلت گریه میخواد این نوحه رو گوش کنید خیلی قشنگه
گفت پسرم خیز و آبرویم را بخر
عمه را از بین نامحرم ببر😭😭😭
.
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
. امروز به روایت ۴۵ روز، روز شهادت حضرت زهرا س بود خدا لعنت کنه قاتلین حضرت زهرا س رو مخصوصا اون خ
.
من نمیدونم چه رازی در این س ۶۳ سالگی هست
که بزرگان و با ایمان ترین ها در این سن به شهادت دارند میرسند
.
.
با شهادت آقای یحیی السنوار یاد این شعر افتادم
عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند
عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری
.
دارستانی راههای جلب محبت امام زمان ع.mp3
1.87M
🔮 راه های جلب محبت امام زمان ع
🌹 حجت الاسلام دارستانی
برای بقیه هم بفرستید
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🔮 راه های جلب محبت امام زمان ع 🌹 حجت الاسلام دارستانی برای بقیه هم بفرستید 💚 کانال #شهیدهادی
.
این صوت رو گوش کنید و برای بقیه هم بفرستید
و از این پس همه طبق این صوت عمل کنیم
خواب امام زمان ع رو ببینید
التماس دعا
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا کن که صبح ظهور رو ببینم...🤲🏻♥️
با نواے حاج مهدی رسولی🎙
اَلسَّـلامُ عَلَیْـکَ یا بَقیَــــةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمـان وَ رَحْـمَـــــةَ اَللّـهِ وَ بَرَکـاتِــهِ
#امام_زمان #جمعه
اللّـــهُـمَّ_عَجِّــلْ_لَوِلیِــڪَ_اَلْفَــــــــــرَجْ
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
گفتن سنوار توی تونلها پنهان شده و نفوذیه، ولی تو خط مقدم مثل یه سرباز شهید شد
گفتن سید حسن فرار کرده ایران ، ولی وسط لبنان شهید شد
گفتن هنیه بچههاش رو فرستاده قطر ، ولی همه بچه و نوههاش وسط غزه شهید شدن
خواستن قهرمانهای واقعی این جهان رو قبل از ترور فیزیکی، ترور شخصیتی کنن...
ولی حزب خدا همیشه غالبن.
#حزب_الله_لبنان
#نکته_بصیرتی
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
یارها.mp3
2.17M
میرود یکیار و میآید دوباره یارها
از میانِ خون بروید لشکر سنوارها...
#شهید_یحیی_السنوار 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه بیرون آوردن پیکر #شهید_یحیی_سنوار
توسط نظامیان اشغالگر در رفح 💔
روحش شاد و راهش پر رهرو باد 😔
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت شصت و دوم ▫️بهقدری با محبت نگاهم میکرد و طوری با احساس سوال کرد که دلم
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت شصت و سوم
▫️نمیخواستم به هیچکدام از پیامهایش جوابی بدهم، نمیتوانستم تلفنم را خاموش کنم مبادا مهدی بیشتر شک کند و فقط باید راه آزار و اذیتش را میبستم که شماره را مسدود کردم و به چند ساعت نرسیده، با شمارهای دیگر پیام داد: «دختر تو دیوونهای! من میگم میدونم اون یارو دیشب از کجا برگشته و دارم میبینم کِی از خونه رفته بیرون، بعد تو منو بلاک میکنی؟ من اگه بخوام همین الان میام تو خونه، پس کاری نکن که عصبی بشم.»
▪️از اینهمه نزدیکیاش به زندگیام، قلبم تندتر از همیشه میزد و میترسیدم وارد خانه شود؛ بلافاصله تمام در و پنجرهها را قفل کردم و یک لحظه از زینب جدا نمیشدم که حاضر بودم هر بلایی سر خودم بیاید اما یک تار مو از سر امانت مهدی کم نشود.
▫️نمیدانستم آدرس ما را از کجا پیدا کرده و دیگر از در و دیوار این خانه ناامن میترسیدم؛ با دهانی خشک از تشنگی و روزهداری فقط زیر لب آیتالکرسی میخواندم و تنها به فکرم رسید با نورالهدی تماس بگیرم.
▪️چند روزی بود به هوای اضطراب سفر مهدی به سوریه و ماجرای حمله به سفارت ایران، با نورالهدی تماس نگرفته بودم که تا صدایم را شنید، خندید و سر به سرم گذاشت: «بَهبَه عروس خانم! بلاخره آقا داماد بهتون وقت داد یه زنگ به من بزنی؟»
▫️اصلاً حوصله شوخی نداشتم و باید هرچه سریعتر جلوی جنون عامر را میگرفتم که بیمقدمه پرسیدم: «تو با عامر ارتباط داری؟»
▪️از اینکه بعد از ماهها و پس از ازدواج با مهدی نام عامر را میبردم، خنده روی لحنش خشک شد و متحیر پرسید: «تو به عامر چیکار داری؟»
▫️شاید ترسیده بود زندگی جدیدم خراب شود و خبر نداشت وحشت برادر دیوانهاش دوباره روی دلم آوار شده که مضطرب توضیح دادم: «از دیشب داره بهم پیام میده و تهدیدم میکنه که برم ببینمش...» کلامم به آخر نرسیده، با تعجب سوال کرد: «مگه برگشته عراق؟»
▪️از آماری که در مورد رفت و آمد مهدی میداد، مطمئن بودم نه تنها برگشته که حتی جایی همین نزدیکیها به کمینم نشسته است: «اون الان تو بغداده. حتی میدونه صبح مهدی چه ساعتی از خونه رفته بیرون. انگار همین اطراف خونه داره میچرخه.»
▫️با هر کلمهای که میگفتم حیرت نورالهدی بیشتر میشد و شاید تنها او میتوانست نجاتم دهد که از پشت تلفن به دست و پایش افتادم: «تو رو خدا بهش زنگ بزن، باهاش حرف بزن، بگو دست از سر من برداره.»
▪️از اضطرارم دل نورالهدی سوخته و کاری از دستش ساخته نبود که مردد جواب داد: «من خیلی وقته از عامر خبر ندارم. بعد از اینکه تو رو دیدم و گفتی ازش جدا شدی، باهاش تماس گرفتم و کلی باهاش دعوا کردم. از اون به بعد دیگه هیچ خبری ازش ندارم.»
▫️اما نمیخواست ناامیدم کند و انگار او هم از دست عامر و بیعقلیهایش خسته بود که نفس بلندی کشید و با مهربانی دلداریام داد: «غصه نخور. همین الان بهش زنگ میزنم، باهاش صحبت میکنم دست از این دیوونهبازیها برداره.»
▪️حالا تنها امیدم به نورالهدی بود تا بتواند شرّ عامر را از سرم کند و به یک ساعت نرسیده، امیدم ناامید شد که تماس گرفت و با ناراحتی خبر داد: «اول زنگ زدم جواب نداد، بعدم گوشی رو خاموش کرد.»
▫️تنها تیری که برای مقابله با عامر در کمان فکرم داشتم، به سنگ خورده بود و نمیخواستم زینب متوجه اضطرابم شود که تمام اسباببازیهایش را میان اتاق ریخته بودم و بیشتر از اینکه او سرگرم شود، انگار خودم میخواستم از اینهمه وحشت خودم فرار کنم.
▪️با زوزه هر بادی که کمی در و پنجرهها را تکان میداد، از خیال عامر که میخواهد وارد خانه شود، وحشتزده از جا میپریدم و با صدای ترمز هر ماشین، قلبم از جا کنده میشد تا دقایقی مانده به افطار که مهدی به خانه برگشت و همین که سلام کرد، طمأنینۀ لحنش، دریای طوفانی دلم را به ساحل آرامش رساند.
▫️حالا حداقل خیالم راحت بود مراقب من و زینب است و کسی نمیتواند به ما صدمه بزند و او بیخبر از همهجا، همچنان میخواست حال دیشبم را جبران کند که برایم هدیهای آورده بود.
▪️بعد از آغاز زندگی مشترکمان، اولین باری بود که با هدیه به خانه آمده و به گمانم خاطرۀ آخرین باری که برای فاطمه هدیه خریده بود، قلبش را آتش میزد که به روی من میخندید و یک قطره اشک، پنهانی گوشۀ چشمانش میغلطید.
▫️زینب را در آغوشش گرفته بود و با مهربانی نگاهم میکرد تا هدیه را باز کنم اما من امروز طوری ترسیده بودم و حالم بهقدری به هم ریخته بود که با تشکری سرد و بیروح، بسته را روی مبل رها کردم و به بهانۀ چیدن سفره افطار به آشپزخانه رفتم.
▪️نمیدانستم بین کابینتها دنبال چه میگردم و در هزارتوی ذهنم، حیران دردِ بیدرمان دیوانگی عامر بودم که دستی از پشت، بازویم را گرفت و همزمان کلامش بامحبتش در گوشم نشست: «عزیزم از دست من دلخوری؟»...
📖 ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای فوقالعاده آیتالله سید محمدمهدی میرباقری درباره تاریخ تسلیم و سازش برای ایران
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هضم این ویدئو بسیار سنگینه و قلبی نورانی میخواد
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍همه ما شب انتخابی خواهیم داشت
که به صف عاشورائیان بپیوندیم
یا که از معرکه جهاد فرار کنیم..
#شهید_محمودرضا_بیضایی...🌷🕊
#جهاد
#وقت_حماسه_ماست
#کجای_میدانیم؟
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ مشکل اصلی کجاست
که خداوند اذن ظهور امام مهدی علیهالسلام را نمیدهند؟
#کلیپ #استاد_شجاعی
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دعای دفع دشمن
🔸این دعا را حتماً با توجه بگویید.
🔻#استاد_جاودان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️ وقتی کارشناس اسرائیلی با خاک یکسان میشود!
"تو در جایگاهی نیستی که من را موعظه کنی، تو نماینده رژیم فاشیست و جنایتکاری هستی که یک دانشجوی 19 ساله را درحالی که سرم به دست داشت، در محوطه بیمارستان زنده زنده به آتش کشید"