🔴چند دقیقه ای از وقتمان را با خاطرات #شهیدابراهیم بگذرانیم
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم ۲
قسمت اول
به نام مادر🌺
🔰در روزگاری که ابراهیم دنیا نیامده بود ما چندین خانه عوض کردیم.
🔰مستاجر بودیم مثل بسیاری از مردم آن زمان زندگی راحتی نداشتیم.
🔰یادم هست مدتی در خیابان شهید عجب گل مستاجر بودیم صاحب خانه ما که معلم قرآن بود زن با تقوایی بود و در جلسات زنانه سخنرانی میکرد.
🔰رفتار و اخلاق مادر ما در زمانی که منزل ایشان بودیم بسیار معنوی شده بود به قراعت قرآن و ادعیه بیشتر اهمیت می داد.
🔰روزها گذشت تا اینکه در شب ۲۱ماه رمضان در همان خانه ابراهیم به دنیا آمد.
🔰پدر و مادر خیلی او را دوست داشتند و هرچه میگذشت محبت ابراهیم در دل اعضای خانواده بیشتر می شد.
🔰پدر بارها میگفت همه بچه های من خوبند اما ابراهیم را طور دیگر دوست دارم و در نماز شبهایم از عمق جان برایش دعا میکنم.
🔰همین علاقه را مادر هم به او داشت اما مادر یک زن دنیا دیده و بسیار فهمیده بود وهرکسی از فامیل وهمسایه ها مشکل خانوادگی داشت راه منزل ما را پیش می گرفت و خانواده های زیادی از نصیحتهای مادرم از سراشیپی سقوط نجات یافتند.
🔰ابراهیم هم دست کمی از مادرم نداشت. لذا در چندین مورد دعوای خانوادگی وارد شده و نصیحت می کرد.
🔰هرچند که من به او اعتراض میکردم که این افراد از تو بزرگترند و تو مجرد هستی و چرا وارد این ماجراها میشوی؟ اما او به خوبی کارش را پیش می برد.
🔰یکی از پسرهای همسایه با دختر یکی از بازاری ها ازدواج کرده بود پدر عروس از دوستان ابراهیم بود هنوز مدتی از ازدواج آنها نگذشته بود که صدای دعوای این زوج شنیده شد و کار به جایی کشید که تو کوچه باهم درگیر شدند چند نفری پادر میانی کردند اما همگی گفتند اینها باید جدا شوند زندگی آنها به صورت جدا از هم ادامه داشت.
🔰تا اینکه ابراهیم که آن زمان به عنوان یک ورزشکار مومن و باتقوا قبول داشتند به سراغ داماد رفت روی پله در کنار منزل ما نشستند و ساعتها حرف زدند.
🔰ساعتی بعد ابراهیم دوید سمت مادر و به مادر گفت که چه حرفهایی بیان کرده و از مادر پرسید حالا باید چه بگویم؟ این داماد حرفهای من را قبول کرده.
🔰مادر هم به ابراهیم گفت چه چیزهایی به داماد یاد آور شود.
🔰بعد به اصرار ابراهیم مادر چند جلسه ای را با عروس صحبت کرد و داماد کوچه ما هم موبه مو اجرا کرد.
🔰هرچند خیلی از دوستان و حتی خود من به ابراهیم می گفتیم که دخالت نکند اما اخلاص در کلام ابراهیم نتیجه داد عروس وداماد دوباره به زندگی شان برگشتند وچند سال بعد که ابراهیم جبهه بود آنها بچه دار شده بودند.
🔰الان چهل سال از آن ماجرا میگذرد و آنها زندگی خوبی دارند داماد وچندین نوه...
🔰ابراهیم جبهه بود مادر نگران. وقتی به مرخصی می آمد نمی دانید چقدر خوشحال بود و دورش میچرخید.
🔰شاید به همین دلایل داغ ابراهیم برای مادر سخت بود وقتی که خبر قطعی شهادت ابراهیم توسط حاج حسین الله کرم و بچه های اطلاعات اعلام شد دیگر نمیشد حال روز مادرم را وصف کرد اما
هر روز یکی می آمد و خبر جدیدی می آورد.
🔰تا اینکه مراسم ختم برای او برگزار شد.
🔰درست بعد مراسم که مادر قبول کرد که پسرش شهید شده.
🔰شخصی آمد از زنده بودن ابراهیم حرف زد و بعد گفت میخواهم برای او آیینه بیاورم تا از طریق جن بگوید زنده است یانه؟
🔰فردای آن روز هم آمد و گفت آیینه گفته ابراهیم زنده است.
🔰شاید این موارد مادرم را بیشتر اذیت میکرد.
🔰بعد از بازگشت آزادگان و نیامدن ابراهیم حالش بدتر می شد و سر یخچال میرفت و برفک های یخچال را میخورد میگفت قلبم میسوزد میخواهم آرام شوم.
🔰در یکی از روزهای سال ۱۳۷۲ به منزل مادر رفتم قلبش درد میکرد به اصرار او را به بیمارستان بردم در اوژانس بستری شد و دکتر معاینه اش میکرد.
🔰خیلی حالش بد نبود بیرون اوژانس نشستم تا دکتر او را مرخص کند چون چند بار قبل چنین اتفاقی افتاده بود.
🔰دوساعت بعد دکتر آمد و بی مقدمه گفت تسلیت میگویم.
🔰با تعجب گفتم چی؟اشتباه نمیکنی؟مادرم حالش بد نبود.
🔰دویدم بالای سرش آرام و آهسته خوابیده بود ودیگر فراق ابراهیم را تحمل نمیکرد و به فرزندش پیوست.
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
@shahid_hadi124
4_5938245826676523542.mp3
6.85M
بازم از تو سوریه شهید آوردند😔
🎤کربلایی سید رضا #نریمانی
هدیه به روح شهدا 🌷
و شهدای مدافع حرم آل الله
#صلوات💐
#شهید_حامد_سلطانی🌹
#لبیک_یازینب...
🌷 مدافع حرم عمه سادات #حامد_سلطانی در سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
💠 دعوتید به مراسم وداع با شهید👇
📆 فردا (پنجشنبه)
⏱ ساعت ۱۰:۳۰ صبح
📍 ضلع جنوب پارک شهر انتهای خیابان بهشت کوچه معراج ستاد #معراج_شهدا
#تهران
🔴مروری بر خاطرات دوست عزیزمان #شهید_محمد_تورجی_زاده
راوی:
یکی از دوستان شهید
🔰سالها از جنگ گذشت. من هم مثل بسیاری از دوستانم آن دوران را به فراموشی سپردم. گویی روزگاری بود و به پایان رسیده. مثل برخی از دوستان راه را کج رفتم. به دنبال پول و زندگی بهتر و ...
🔰اما #محمد_تورجی هیچگاه از ذهن من خارج نمی شد. دوران نوجوانی و جوانی ما با عشق او آمیخته بود. او بود که راه و رسم درست زندگی کردن را به ما آموخت. و حالا ما او را فراموش کردیم. یا شاید نه! ما خودمان را فراموش کردیم!
🔰به طور اتفاقی یکی از دوستان را دیدم. او هم مثل من در گروهان ذوالفقار بود. این برخورد غیر منتظره خیلی برایم جالب بود.
🔰شروع به صحبت کردیم. خاطرات سالها قبل را مرور می کردیم. روزهای خوبی که با محمد تورجی داشتیم.
🔰دوست من در پایان گفت: مدتی بعد از شهادت تورجی خدمت آیت الله میردامادی استاد محمد بودم.
🔰تورجی ارادت خاصی به ایشان داشت.آقا می دانست که من از دوستان محمد هستم. بعد از کمی صحبت گفت: چند شب قبل شهید تورجی را در خواب دیدم!
🔰این عالم در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود ادامه داد: به او گفتم: محمد، این همه از حضرت زهراء علیها السلام گفتی و خواندی چه ثمری داشت⁉️
🔰شهید تورجی بلافاصله گفت: همین که در آغوش فرزندش، امام زمان عجل الله تعالی فرجه و الشریف جان دادم برایم کافی است!👌❣ دوستم این را گفت و رفت.
🔰اما من حالم خیلی دگرگون شده بود. خیلی گریه کردم. احساس می کردم قافله رفته و من جا مانده ام. با اینکه کار داشتم اما بلافاصله رفتم گلستان شهدا. وسط هفته بود. گلستان هم خلوت.
🔰کفشهایم را درآوردم. با پای برهنه راه افتادم. رسیدم به قبر محمد. جمعشان جمع بود. رحمان، سید ناصر، مجید، محمود و دیگر دوستان ما.
🔰همه کنار محمد بودند. نشستم آنجا اشک همین طور از چشمانم سرازیر بود.
🔰داد می زدم.محمد را صدا می کردم. گفتم: بی انصاف، ما با هم رفیق بودیم. ما شب و روز با هم بودیم.
🔰حالا شما رفتید. ما هم با دنیایی حسرت ماندیم. بعد به چهره محمد خیره شدم.گویی به حال و روز من می خندید.
🔰گفتم: بخند، بخند. حال و روز من واقعاً خنده داره. صبح تا شب دنبال پولم! اما نه دنیا دارم نه آخرت.
🔰یک ساعتی آنجا نشستم. حسابی عقده دلم را خالی کردم.
🔰بعد گفتم: محمد تو گفته بودی دوست دارم به مردم کمک کنم. از تو خواهش می کنم. تو رو به #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها صاحب نام گردان، کمکم کن! من هم قول می دهم برگردم! قول می دم شما رو فراموش نکنم!
🔰شب جمعه دوباره رفتم سر قبر محمد. تعجب کردم. خیلی شلوغ بود. آدمهایی از نسل سوم. کسانی که نه جنگ را دیده بودند نه شهدا را!
🔰حتی دخترانی که حجاب درستی نداشتند. برخی می نشستند ومشغول خواندن زیارت عاشورا می خواندند.
🔰نشستم کنار قبر. بعد از فاتحه سعی کردم آخرین خاطرات محمد را در ذهنم مرور کنم.
🔰از منطقه فاو که محمد را شناختم تا زمان شهادت را مرور کردم. برای من عجیب بود.در هر عملیاتی که محمد حضور داشت و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها داشتیم. کار خیلی سریع و بدون مشکل پیش می رفت.👌
🔰یاد قرارگاه مرکزی در فاو افتادم. محمد داد می زد و می گفت: بچه ها توسل داشته باشید به حضرت زهرا سلام الله علیها و کار ما چقدر راحت انجام شد.
🔰یاد شلمچه افتادم. آنجا هم همین طور. اصلاً وجود محمد با آن اخلاص حلّال مشکلات بود.
🔰یاد شب آخر افتادم. عملیات کربلای ده. یاد آروزهای محمد. ماجرای افطاری و دعای کمیل، ماجرای تصرف ارتفاعات، محمد آنجا دعا کرد و از خدا خواست بدون تلفات ارتفاعات آزاد شود. و ما حتی یک شهید هم ندادیم!
🔰یاد خواسته اش در مورد محل دفن افتادم. همه اینها یکی پس از دیگری در ذهنم مرور می شد. محمد ایمان و اخلاص عجیبی داشت. خداهم خواسته هایش را اجابت کرد.
🔰اما یک آرزوی دیگر هم داشت! دوست داشت مشکلات مردم را حل کند. دوست داشت زیاد به سر مزار او بیایند. دوست داشت زیاد برای او فاتحه بخوانند. حالا هم که اینجا شلوغ است.
#ادامه_دارد......
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم قدیمی از خانه منسوب به حضرت علی (ع)در کوفه قبل از با سازی
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
❤️✨ دلنوشته ای برای رهبر ۱۳ ساله 🌿
❣تانک با تمام هیبتش...✨
تن کوچک نوجوانی 13 ساله...✨
چه برابری نابرابری...🍃
❣ اینجا بر عکس همیشه عقل به رفتن می خواند و عشق به ماندن! و وجود حسین است که در حیرت بین این دو معنا می شود...❤️✨
❣ به سن تکلیف نرسیده بود، اما به تکلیفش عمل کرد...
یقین مجالی برای حیرت نگذاشت! ماند و شد رهبر ما... نوجوان 13 ساله...!🌹
💔چقدر این روزها دلم هوایشان را کرده است... 😭
✨رهبران کوچکی که در برابر عظمتشان، مانند استخوان های حسین زیر شنی های تانک، خرد می شوم!!!🍃
✨❤️
❣چقدر این روزها دلم ابریست! چقدر حقیرم در برابرشان... ✨😞
🍃گاهی چقدر محال می شوند آرزوهایم... 🍃
❣حسین اگر لیاقت شهادت یافت، شهامتش را داشت.✨
من اما، تنها ادعا دارم! 😔
چقدر فاصله داریم با هم حسین...💔
دعایمان کن برادر کوچک اما بزرگوارم!📿✨🙏
❣دل نوشت: چقدر زود گذشت روزهای عصیان و تسلیم، حیرت و یقین، بحران راه ها... ✨
روز های پاکی و صفا...✨
زود گذشت روزهای نوجوانی...!✨
❣شهید حاج مرتضی آوینی:
شایستگان آنانند که قلبشان را عشق تا آن جا انباشته است که ترس از مرگ جایی برای ماندن ندارد.❤️✨
❣ حکمرانان جزایر سرسبز اقیانوس بی انتهای نور، که پرتوی از آن همه کهکشان آسمان دوم را روشنی بخشیده است✨🌙
#سالروز_شهادت_رهبر_13_ساله🌹
#شهید_محمدحسین_فهمیده🌹
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
و #شهید_حامد_سلطانی
شهدای مدافع حرم تیپ سیدالشهدا💔
حامد در چهارمین سالگرد محمدحسین خودش رو به رفیقش رسوند😔😭😭😭😭
ایشون در حال پاکسازی مناطق آلوده به مین در سوریه به شهادت رسیدند🕊
شادی روح هر دو شهید صلوات
ای دوست دست ما درمانده گان راهم بگیر
الهی الرزقنی شهادت...✋
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
4_5963017024786399420.mp3
2.07M
🍃پر کشیدن سمت ڪربلا
🍃عاشقونه رفتن تا بہ خدا
🌹 #حاج_مهدی_سلحشور👌
بمناسبت #شهادت_حامد_سلطانی❣
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
49.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فیلم :
🎥 مستند شهید روح الله قربانی ❤️✨
🍃✨ به روایت همسر شهید ❤️
#شهید_روح_الله_قربانی🌹🌿
✨🍃✨🍃✨🍃
✨🍃✨🍃✨
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ ✨
⭕️حتما ببینید👌👌👌
⭕️ تا حالا #غیبت کردنت فایده داشته⁉️
این کلیپ رو از دست ندین☝️
بعدش حتما غیبت رو ترک می کنید 💯🚫
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
سلام علیکم
اعضا درخواست دارند برای
ترک گناه و توبه واقعی
صحبت کنیم
ان شاء الله امشب در این
مورد در این کانال صحبت
خواهد شد .
همراه ما باشید
التماس دعا
#خاطرات_شهدا 🌷
💠اهل ماندن در دنیا نبود
🔰در روزهاي ابتدايي آشناييمان، محمد حرفي از #شهادت نميزد🚫 اما چهره و ظاهر ايشان نشاندهنده اين بود كه اهل #ماندن در اين دنيـ🌏ـا نيست.
🔰شرط و #شروط زياد سختي هم براي يكديگر نگذاشتيم❌ من دوست داشتم #ايمان، صداقت و وفاداري در زندگيمان رعايت شود كه بحمدالله همه اين موارد از جانب #محمد رعايت ميشد☺️ روز عروسي هم مراسم بسيار ساده در #روستا برگزار شد و همه جهاز من در صندوق📦 پشت اتوبوس🚎 جاي گرفت.
🔰براي ماه عسل به #مشهد رفتيم و زندگي ساده و شيرينمان❤️ به دور از تجمل در اولين روزهاي 1376 در #اصفهان آغاز شد. #محمد در يكي از حوزههاي علميه شهر اصفهان مشغول به تحصيل📚 شد.
🔰ماحصل زندگي شيرين و به #يادماندني من با ايشان سه فرزند پسر👶 است؛ ✓كميل متولد 1377، ✓مقداد متولد 1383 و فرزند سوم ما ✓ميثم متولد 1384📆
🔰اصل و اساس اين زندگي را هم #رزق_حلال و نان🍞 سالمي تشكيل ميداد كه با زحمت😪 سرسفره خانواده آورده ميشد. محمد و خانوادهاش به پرداخت #خمس و زكات و نان حلال توجه خاصي داشتند👌 اصولي كه بعدها در زندگي مشتركمان💞 هم مورد توجه خاص قرار گرفت.
#شهید_محمد_کیهانی
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
@shahid_hadi124
سلام
حرم حضرت عبد العظیم حسنی
هستیم
اگر لایق باشیم نائب الزیاره همه
اعضا و خادمین و ......
#خادم_کانال
👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامردم که داد نزنم
امام حسین یقه یزید را گرفت یا رفت در خیابان امر به معروف کنه؟!
پناهیان نامردم که بخوام سر چهارتا جوان در خیابان داد بزنم اما سر مسئولینی که دارن جامعه را به عقب میکشانند داد نزنم
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
🌹همسری که هدیه امام هشتم بود🌿✨
❣آقا روحالله هدیه امام رضا(ع) به من بود. همسری که امام هشتم به آدم هدیه میدهد و امام حسین(ع) او را میگیرد وصف نشدنی است، من عروس چنین مردی بودم. با بچههای دانشگاه رفته بودیم مشهد. آنجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا کردم. گفتم: یا امام رضا(ع) اگر مردی متدین و اهل تقوا به خواستگاریام بیاید قبول میکنم. یک ماه بعد از اینکه از مشهد برگشتیم روحالله آمد خواستگاریام. از طریق یکی از اقوام با هم آشنا شدیم. پدر او از سرداران سپاه و از مجاهدان هشت سال دفاع مقدس و مادرش هم فرهنگی بود. البته روحالله در 15سالگی مادرش را از دست داده بود. تدارک ازدواج را در حد و اندازه آبروی خانواده برگزار کردیم. همه چیز خیلی زود سر و سامان گرفت. البته میدانستم قرار نیست به خانه مردی بروم که همه امکانات زندگیام از همان اول تأمین باشد اما معتقد بودم که با هم کار میکنیم و زندگیمان را میسازیم. رفتیم حوالی میدان امام حسین(ع) خانهای 47 مترمربعی اجاره کردیم و زندگیمان شروع شد. با اینکه خانهام کوچک بود ولی برای من حکم کاخی را داشت که من ملکهاش بودم. از همان ابتدا میدانستم با چه کسی ازدواج کردهام. یعنی میدانستم شهادت و دفاع از کشور حرف اول روحالله است. حرف شهادت در خانهمان بود ولی فکرش را نمیکردم روحالله روزی شهید شود.❤️✨
👇👇👇👇👇
🍃 همسر شهید 🌙 :
❣پدرم نظامي است و سال ۱۳۹۱ با روحالله پاي سفره عقد نشستم. زندگيام با او كوتاه بود ولي طعم خوشبختي را با او چشيدم. آنقدر كه خودم را خوشبختترين دختر دنيا ميدانم.💜🌈
❣من ميخواهم پرچمدار راه روحالله باشم. اگر او حسينگونه رفت من زينبوار صبر ميكنم. خانم زينب مرا سرپا نگه داشته است. ياد او مصيبتم را كوچك ميكند. من ديگر آن زينب قبل نيستم. زينبي كه يك جا بند نبود و شور و هيجانش مثالزدني بود. من فرق كردهام. حالا كوهي از مسئوليت بر دوش دارم. مسئوليت من پيروي از راه روحالله است. مسئوليتم رسيدن به تقوايي است كه بتوانم امثال روحالله را پرورش دهم. مسئوليت من حرف زدن از مرداني است كه همه آرزوهايشان را گذاشتند و براي حفظ اعتقادات و ارزشهايشان رفتند. من با روحالله بزرگ شدم و پر و بال گرفتم و با شهادتش به بار نشستم.✨🌿❤️
#شهید_روح_الله_قربانی🌸
👇👇👇👇👇👇👇
📜 دلنوشته همسر شهيد🕯✨
✨❣هواي دلم ارديبهشتي است. گاهي ابري و گاهي آفتابي است. ياد خاطراتت دلم را گرم ميكند و سرماي فراق تا مغز استخوانم فرو ميرود. چشمان آسمان به جاي من ميبارد. درست مثل همان روز كه اهالي محله تو را روي دستانشان بردند من ايستادهام پشت پنجره. آن روز تمام قد چشم شده بودم. دلم ميخواست از پشت همه پنجرههاي اكباتان نگاهت كنم. خاطرات آن روز پاييزي را هيچ باران بهاري پاك نميكند. خاطرات رفتن تو و ماندن من. من يعني زينب فروتن. عروس ۲۵ ساله روحالله قرباني. شهيد مدافع حرم كه ۱۳آبان ۱۳۹۴ در حوالي شهر حلب سوريه به شهادت رسيد. نامم زينب است و چند وقتی است كه غم از دست دادن همسري مهربان را با توسل به اين نام تاب آوردهام. همسري كه حسين(ع)گونه شهيد شد و من ماندهام كه آيا همچون زينب(س) تاب ميآورم؟💔✨
❣✨آقا روحالله قبل از شهادتت گفتي هر وقت دلم برايت تنگ شد روضه حضرت علي اصغر(ع) برپا كنم، روضه حضرت علي اكبر(ع) بخوانم. گفتي با پدر و مادر و برادر جمع شوم و چه بهتر كه همسايهها هم بيايند با هم روضه بخوانيم قول دادي كه اينگونه آرام شوم. اين چند ماه چپ رفتم و راست آمدم دلم تنگت شد. آمدم و همه را جمع كردم و روضه خوانديم. اما آنقدر دلم تنگت است كه ميخواهم گوشه دلم برايت حسينيهاي علم كنم. هر لحظه روضه بخوانم تا شايد آرام شوم. هواي دلم ارديبهشتي است. گاه سيلاب اشكهايم روي گونههايم شلاق ميزنند و گاه تابش لبخند گرم تو از پشت قاب چوبي همه دلتنگيهايم را ذوب ميكند.🌹
#دلنوشته_همسرشهید
شادی روح بلندشان #صلوات
♥️ کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📜 دلنوشته همسر شهيد🕯✨ ✨❣هواي دلم ارديبهشتي است. گاهي ابري و گاهي آفتابي است. ياد خاطراتت دلم را گرم
😭😭😭😭😭😭😭😭😭
شما هم حتما وقتی دل نوشته
همسر شهید را خواندید دلتون
به درد آمد و همراهش شدید
اشک صورتتان پر کرد و .......
خدا به همه خانوادهای شهدا
صبر زینبی عطا کند
😔😔😔
سلام
امروز هم کم کم رو به پایان هست آیا
در این ۲۴ ساعت سلام به امام زمانت
دادی؟؟😔
هنوز دیر نشده الان با همه وجودت سلام بده
" السلام علیک یا بقیه الله "
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
سلام علیکم اعضا درخواست دارند برای ترک گناه و توبه واقعی صحبت کنیم ان شاء الله امشب در این مو
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
امیدوارم حال همه اعضای کانال
خدایی و اعمال همگی مهدوی پسند
باشه.
بزرگواران _ امشب قرار بود
برای شما عزیزان از ترک گناه
و توبه صحبت کنیم .
شرمنده _حالم خوش نیست
ولی مقدار بسیار کوتاه برای
شما می گم .
از سوالات شما پیدا بود چیزی
می خواهید که عملی باشه و شمارا
عملا به مبارزه با هوای نفس وا دارد
برای اینکه عمیق مبارزه با هوای
نفس را متوجه شوید و عمل کنید
بگذارید از خاطرات سفر کربلا برای
شما بگذاریم، خودتون متوجه خواهید
شد، چکارهای کوچکی باعث گناهان
بزرگ می شه .
متوجه خواهید شد منبع اینکه همش
به هوای نفس انرژی می دیم و قدرت
کحاست ؟
پس ان شاء الله به شرط حیات
از شنبه خاطرات سفر کربلا را براتون
خواهیم گذاشت .
👇👇👇👇👇👇