eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.4هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آروم آروم بوی سیب حرمش می آد زرق و برق پرچمش می آد فقط چند .روز دیگه مونده تا آخ داره می آد گوش کنید صدای پای محرم می آید 😭 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
رفت بابایم سحرگاهے دمشق تاکہ عباسےکند در شهر عشق 🌷شهید 🌷 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🔻 👈این داستان⇦《 کجایی سعید؟ 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎چهره‌اش هنوز گرفته بود ... ولی بازم خوشم نمیاد بری خونه‌های مردم ... 🔹منظور ناگفته‌اش واضح بود ... چند ثانیه با لبخند بهش نگاه کردم ...😊 فدای دل ناراضیت ... قرار شد شاگردهای دختر بیان مؤسسه ... به خودشونم گفتم ترجیحا فقط پسرها ... برای شروع دستمون یه کم بسته‌تره ... اما از ما حرکت ... از خدا برکت ... توکل بر خدا ...🍃✨ 🔸دلش یکم آرام شد ... و رفت بیرون ... هر چند روز تمام وقت گذاشتم تا رضایتش رو کسب کردم ... کدورت پدر و مادر صالح ... برکت رو از زندگی آدم می‌بره ...😔 💠اما غیر از اینها ... فکر سعید نمی‌گذاشت تمرکز کنم ... مادر اکثرا نبود ... و سعید توی سنی که باید حواست بیشتر از قبل بهش باشه ... و گاهی تا ۹ و ۱۰ شب ... یا حتی دیرتر ... برنمی‌گشت خونه ... علی‌الخصوص اوقاتی که مامان نبود ... 🔻داشتم کتاب‌های شیمی رو ورق می‌زدم اما تمام حواسم پیش سعید بود ... باید باهاش چه کار می‌کردم؟ ... اونم با رابطه‌ای که به لطف پدرم ... واقعا افتضاح بود ...⁉️ ▫️ساعت از هشت و نیم گذشته بود که کلید انداخت و اومد تو ... با دوست‌هاش بیرون چیزی خورده بود ... سر صحبت رو باهاش باز کردم ... 🔹بابا میری با رفقات خوش گذرونی ... ما رو هم ببر ... دور هم باشیم ... خون خونم رو می‌خورد ... یواشکی مراقبش بودم و رفقاش رو دیده بودم ... اصلا آدمهای جالب و قابل اعتمادی نبودن ... اما هر واکنش تندی باعث می‌شد بیشتر از من دور بشه و بره سمت اونها ... اونم توی این اوضاع و تشنج خانوادگی ...🤔 🔸رفته بودیم خونه یکی از بچه‌ها ... بچه‌ها لپ تاپ آورده بودن ... شبکه کردیم نشستیم پای بازی ...💻 🔻ااا ... پس تو چی کار کردی؟ ... تو که لپ تاپ نداری ... هیچی من با کامپیوتر رفیقم بازی کردم ... اون لپ تاپ باباش رو برداشت ... 🍃همین طور آروم و رفاقتی ... خیلی از اتفاقات اون شب رو تعریف کرد ... حتی چیزهایی که از شنیدن شون اعصابم بهم می‌ریخت ... 🚬سیگار از دستم در رفت افتاد روی فرششون ... نسوخت ولی جاش موند ... بد، گندش در اومد ... جدی؟ ... جاش رو چی کار کردید❓ ... 💢اصلا به روی خودم نمی‌آوردم که چی داره میگه ... اما اون شب اصلا برای من شب آرامی نبود ... مدام از این پهلو به اون پهلو می‌شدم ... تمام مدت، حرف‌های سعید توی سرم می‌پیچید ... و هنوز می‌ترسیدم چیزهایی باشه که من ازش بی‌خبر باشم ... علی‌الخصوص که سعید اصلا با من راحت نبود ...😔 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 👇👇👇
🔻 👈این داستان⇦《 دربست، مردونه 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎تمام ذهنم درگیر بود ... وسط کلاس درس ... بین بچه‌ها ... وسط فعالیت‌های فرهنگی ... 🔸الهام ... سعید ... مادر ... و آینده زندگی‌ای که من ... مردش شده بودم ... مامان دوباره رفته بود تهران ... ما و خانواده خاله ... شام خونه دایی محسن دعوت بودیم ... سعید پیش پسرهای خاله بود... از فرصت استفاده کردم و دایی رو کشیدم کنار ... رفتیم تو اتاق ... دایی شنیدم می‌خوای کامپیوترت رو بفروشی ... چند❓... 🔹با حالت خاصی ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ... چند یعنی چی؟ ... می‌خوای همین طوری برش دار ... قربانت دایی ... اگه حساب می‌کنی برمی‌دارم ... نمی‌کنی که هیچ ... 🔻نگاهش جدی تر شد ... - خوب اگه می‌خوای لپ تاپ رو بردار ... دو تاش رو می‌خواستم بفروشم ... یه مدل بالاتر واسه نقشه کشی بگیرم... ولی خوبیش اینه که جایی هم لازم داشته باشی می‌تونی با خودت ببری ... پولش هم بی‌تعارف، مهم نیست ... 🍃شخصی نمی‌خوام ... کلا می‌خواستم یکی توی خونه داشته باشیم ... ایده لپ تاپ دایی خوب بود ... اما نه از یه جهت ... سعید خیلی راحت می‌تونست برش داره ... و با دوست‌هاش برن بیرون ... ولی کامپیوتر می‌تونست یه نقطه اتصال بین من و سعید ... و سعید و خونه بشه ... 💢صداش کردم توی اتاق ... - سعید می‌خوام کامپیوتر دایی رو ازش بخرم ... یه نگاه بکن ببین چی داره؟ ... چی کم داره؟ ... میشه شبکه‌اش کنی یا نه؟ ... کلا می‌خوایش یا نه؟ ... گل از گلش شکفت ... 🌸جدی؟ ... چرا که نه ... مخصوصا وقتی مامان نیست ... رفیق‌هات رو بیار ... خونه در بست مردونه ...😊 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ : ـ ـ
🌷 را 💐 همان شهیدی است که مزار عطرآگینش مورد توجه بسیاری از افراد بوده و زیارتگاه مراجعه کنندگان به گلزار شهدای تهران شده است. نام اصلی این شهید بزرگوار «منوچهر پلارک» است که نزد بیشتر افراد به «سید احمد پلارک» شهرت دارد. 🌹پیکر پاک در بهشت زهرای تهران (قطعه 26، ردیف 32، شماره 22) به خاک سپرده شده است، اما نکته قابل توجه در باره این شهید که آن را از سایر شهدا متمایز می کند، بوی گلابی است که از مزار مطهرش به مشام می رسد. همچنین سنگ قبر این شهید همواره نمناک است، طوری که اگر سنگ قبر وی را خشک کنیم، از سمت دیگر خیس و از گلاب سرشار خواهد شد. به همین دلیل او را «شهید عطریِ قطعه 26» لقب داده اند. می گویند شهید پلارک مثل یکی از سربازان پیامبر (ص) در صدر اسلام، «غسیل الملائکه» بوده است. «غسیل الملائکه» به کسی می گویند که ملائکه غسلش داده‌ باشند و به همین علت مزار او همیشه خوشبو و عطرآگین است.😊
Mehdi Rasoli - Ya Khademal Hossein.mp3
14.57M
🔳 استقبال 🌴یا خادم الحسین 🌴یا ناصر الحسین 🎤 👌 فوق زیبا ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله 💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین 🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ 💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی 🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ 💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ 🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی 🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری 💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان 💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
( معلم اخلاق ) ‌🌸🍃هر وقت کسی شما را اذیت کرد و ناراحت شدید به کسی نگویید فقط (استغفار)کنید؛ هم برای خودتان و هم برای کسی که شما را اذیت کرده است 🌸🍃بگو: بیچاره کار بدی کرده است. اگر فهم داشت نمی کرد. وقتی استغفار می کنی خداوند دوست دارد. قلبت باز می شود. این قلب یک جوری است که اگر کسی به او خوبی کند، از او تشکر نکند ناراحت می شود. اگر کسی هم اذیتش کرد ناراحت می شود. در این جا باید استغفار کرد تا قلب انسان باز شود. آن وقت می بینی که چقدر بزرگ شده ای. گر دو مرتبه این کار را کردی دیگر غم نمی تو‌اند شما را بگیرد. چون راهش را بلد هستی ‌‌♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
اولویت ها.mp3
9.59M
🔸چه کسی اولویت خدا می‌شود؟ 👌 ( از جامعه مدرسان حوزه علمیه قم ) ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
سلام تورا به فاطمه زهرا یه سیدی کرونا گرفته .به بچه های کانال بگین براش دعا کنن تورا خدا دلاتون پاکه حالش خیلی بده 👆👆👆
🌼نام کتاب: دختری کنار شط (زندگی و خاطرات شهیده مریم فرهانیان) ✍نویسنده: عبدالرضا سالمی‌نژاد 📚نشر فاتحان . توی جامعه این تفکر غلط بین عده‌ای جا افتاده که بانوان شهیده خیلی مقام و منزلت ندارن و زندگیشون اونقد خاص و درس‌آموز نیست که بشه ازشون الگو گیری کرد؛ چون غالبا توی بمباران ها و ... شهید شدند... این دیدگاه با دلایل علمی و با بررسی خاطرات ناب و بی‌نظیر از زندگی شهدای زن، قابل رد و باطل شدنه ... . یکی از مصادیقی که این ادعا رو باطل میکنه همین کتابِ خاطرات شهیده مریم فرهانیان هستش ... بانویی که وقتی کتابش رو می‌خونی تازه می فهمی خیلی از مردهای مدعی دینداری و انقلابی‌گری به گردِ پاش هم نمی‌رسن... وقتی این کتاب رو خوندین از شخصیتش به وجد میاین و چه مرد باشید و چه زن، آرزو می‌کنین ای کاش می تونستین کمی مثل ایشون زندگی کنین... خوندن خاطرات بی‌نظیر این شهیده رو از دست ندین . ✍ ( پژوهشگر و مدرس روایتگری سیره‌ی شهدا)
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
#معرفی_کتاب 🌼نام کتاب: دختری کنار شط (زندگی و خاطرات شهیده مریم فرهانیان) ✍نویسنده: عبدالرضا سالمی‌ن
ان شاءالله در روزهای آینده کمی از این شهیده صحبت میکنیم. چون واقعا خانمهایی بودند که پا به پای مردان ما در جنگ بودند ولی کمتر یادی از آنها میشود. نثار شادی روح این شهیده عزیز و همه شهدای خانم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 👈این داستان⇦《 به من بگو 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎نمی‌دونستم کاری که می‌کنم درسته یا نه ... یا اگه درسته تا چه حد درسته ... اما این تنها فکری بود که به ذهنم می‌رسید ... 🖥⌨سیستم رو خریدم و با سعید رفتیم دنبال ارتقای کارت گرافیک و ... تقریبا کل پولی رو که از ۲ تا شاگرد اولم ... موسسه پیش پیش بهم داده بود ... رفت ... ولی ارزشش رو داشت ... اصلا فکر نمی‌کردم اینقدر خوشحال بشه ... حتی اگر هیچ فایده دیگه‌ای نداشت ... این یه قدم بود ... و اهداف بزرگ ... گاه با قدم‌های ساده و کوچک به نتیجه می‌رسه ...🍃✨ رفیق‌هاش رو می‌آورد ... منم تا جایی که می‌شد چیزی می‌خریدم ... غذا رو هم مهمون خودم ... یا از بیرون چیزی می‌گرفتم ... یا یه چیز ساده دور همی درست می‌کردم ...🍜🍝 🔸سعی می‌کردم تا جایی که بشه ... مال و پول اونها از گلوی سعید پایین نره ... چیزی به روی خودم نمی‌آوردم ... ولی از درون داغون بودم ...😔 🔹نماز مغرب تموم شده بود ... که سعید با عجله اومد توی اتاق مامان ... مهران ... کامران بدجور زرد کرده ... 🔻سرم رو آوردم بالا ... واسه چی؟ ... هیچی ... اون روز برگشت گفت ... باغ، پارتی مختلط داشتن و ... بساطِ ... الان که دید داشتی وضو می‌گرفتی... بد رقم بریده ...😳 💢دوباره سرم رو انداختم پایین ... چشم روی تسبیح و مهرم ... و سعی می‌کردم آرامشم رو حفظ کنم ... 💠خیلی‌ها قپی خیلی چیزها رو میان ... فکر می‌کنن خالی بندی‌ها به ژست و کلاس مردونه‌شون اضافه می‌کنه ... ولی بیشترش الکیه ... چون مد شده این چیزها باکلاس باشه میگن ... ولی طبل تو خیالین ... حتی ممکنه یه کاری رو خودشون نکنن ... ولی بقیه رو تحریک کنن که انجام بدن... خیلی چیزها رو باید نشنیده گرفت ... ▫️سعید از در رفت بیرون ... من با چشم‌های پر اشک😭، سجده... نمی‌دونستم کاری که می‌کنم درسته یا نه ... توی دلم آتشی به پا بود ... که تمام وجودم رو آتش🔥 می‌زد ... 🍃خدایا ... به دادم برس ... احدی رو ندارم که دستم رو بگیره ... کمکم کن ... بهم بگو کارم درسته ... بگو دارم جاده رو درست میرم ...🍃✨ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ نویسنده: ـ ـ 👇👇👇
🔻 👈این داستان⇦《 سید 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎رفقاش که داشتن می‌رفتن ... کامران با ترس اومد سمتم... و در حالی که خنده‌های الکی می‌کرد و مثلا خیلی رو خودش مسلط بود ... سر حرف رو باز کرد ... 🔹راستی آقا مهران ... حرف‌هایی که اون روز می‌زدم ... همه‌اش چرت بود ... همین جوری دور هم یه چیزی می‌گفتیم ...😔 🔸چند لحظه مکث کردم ... شما هم عین داداش خودم ... حرفت پیش ما امانته ... چه چرت ... چه راست ...😊 🍃یکم هاج و واج به من و سعید نگاه کرد ... خداحافظی کرد و رفت ... سعید رفت تو ... من چند دقیقه روی پله‌های سرد راه پله نشستم ... شاید وجود آتش گرفته‌ام🔥 کمی آرام تر بشه ... 🌚تمام شب خوابم نبرد ... از فشار افکار روز ... به بی‌خوابی‌های مکرر شبانه هم گرفتار شده بودم ... از این پهلو به اون پهلو ... 💠بیشترین زجر و دردی که اون ایام توی وجودم بود ... فقط یه سوال بود ... سوالی که به مرور، هر چه بیشتر تمام ذهنم رو خودش مشغول می کرد ... 🍃✨خدایا ... دارم درست میرم یا غلط؟ ... من به رضای تو راضیم ... تو هم از عمل من راضی هستی؟ ... 🍀بعد از نماز صبح ... برگشتم توی رختخواب ... با یه دنیا شرمندگی از نمازی که با خستگی و خواب آلودگی خونده بودم ... تا اینکه ... بالاخره خوابم برد ... 🍃✨سید عظیم الشأن و بزرگواری ... مهمان منزل ما بودند ... تکیه داده به پشتی ... رو به روشون رحل قرآن ... رفتم و با ادب ... دو زانو روی زمین، مقابل ایشون نشستم ... 🌸قرآن رو باز کردند و استخاره با قرآن رو بهم یاد دادند ... سرم رو پایین انداختم ... من علم قرآن ندارم ... و هیچی نمی‌دونم ... ✨🍃علم و هدایت از جانب خداست ... جمله تمام نشده از خواب پریدم ... همین طور نشسته ... صحنه‌های خواب جلوی چشمم حرکت می‌کرد ... دل توی دلم نبود ...❤️ 🏢دانشگاه، کلاس داشتم اما ذهن آشفته‌ام بهم اجازه رفتن نمی‌داد ... رفتم حرم ... مستقیم دفتر سوالات شرعی ... حاج آقا ... چطور با قرآن استخاره می‌کنن؟ ... می‌خواستم تمام آدابش رو بدونم ... 🌺باورم نمی‌شد ... داشت ... کلمه به کلمه ... سخنان سید رو تکرار می‌کرد ... ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ نویسنده: ـ ـ
Del Harki Ye Yari Dare 1.mp3
2.37M
🎙سید مجید بنی فاطمه دلی هر کی یه یار داره دلم ما ب حسینه •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆👆👆👆👆 ؟؟؟؟؟ ⁉️ بگم چرا؟؟؟ ⁉️ اربابت داره میرسه دیگه به کربلا........................ 😭 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣جای شهید حججی خالی ڪه مادرش میگفت:👇 عکس سربریدنش رو دیدم دلم آتیش نگرفت صبر کردم روز اول عکس اسارتش رو دیدم دلم نلرزید صبر کردم اما یه صحنه دیدم آتیشم زد دیدم...😭 🍃🌸🍃 🌺 ارواح طیبه شهدا صلوات
💌 نوری دارد که انسان را به انجام واجبات بلکه به ترک محرمات می‌کشاند، لذا از آثار مثبت آن نباید غافل بود و نباید خود را از آن محروم ساخت. ببینید یک روز که به موفق می‌شوید با شبی که موفق نمی شوید چه قدر فرق دارد. ملاحظه نمایید شبی که به موفق می‌شوید چه قدر در انجام کارهای خیر موفق هستید و کار ها در آن روز برای شما روبه راه است ، به خلاف شبی که موفق به نشده اید ، که به هر کاری دست می‌زنید و به هر چیز که رو می‌آورید می‌بینید که به بن بست می‌خورد. ✍در محضر علامه طباطبائی، ص 381
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله 💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین 🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ 💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی 🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ 💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ 🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی 🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری 💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان 💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
📜شهید محمدرضا تورجی زاده 💠نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خود بیفزایید،نماز شب را وظیفه خود بدانید،حافظی بر حدود الهی باشید،در اعمال خود دقت کنید... ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
⚫️▪️▪️▪️🔹▪️▪️▪️▪️⚫️ ❓ مادر و نوزاد اینگونه که دیده❓ 👈ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴّﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ ﺳﻠﺎﻡ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪﻧﺪ،جبرئیل ﺑﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠّﻢ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ ﻭ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ:👈ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺳﻠﺎﻡ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻬا بزودی ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ ﻛﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺍﻣّﺘﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻰ ﻛﺸﻨﺪ❗️ 👈ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺎﻃﻤﻪ سلام الله ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴّﺪ ﺍﻟﺸّﻬﺪﺍﺀ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺣﻤﻠﺸﺎﻥ ناراحتی وغم ﺩﺍﺷﺘﻪ❗️ﻭ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺣﻤﻞ ﺭﺍ ﻭﺿﻊ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﺍﺯ ﻭﺿﻊ ﺁﻥ ﻧﻴﺰ غم و ناراحتی ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ❗️ﺳﭙﺲ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:ﺁﻳﺎ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﺎﺩﺭﻯ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﺑﺰﺍﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ناراحتی ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ❓ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻳﻦ ناراحتی ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﻟﻮﺩ بزودی ﻛﺸﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ🏴 ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﻳﻪ ﺷﺮﻳﻔﻪ «ﻭَ ﻭَﺻﱠﱠﻴْﻨَﺎ ﺍﻟْﺈِﻧْﺴﺎﻥَ ﺑِﻮﺍﻟِﺪَﻳْﻪِ ﺇِﺣْﺴﺎﻧﺎً ﺣَﻤَﻠَﺘْﻪُ ﺃُﻣﱡﱡﻪُ ﻛُﺮْﻫﺎً ﻭَ ﻭَﺿَﻌَﺘْﻪُ ﻛُﺮْﻫﺎً ﻭَ ﺣَﻤْﻠُﻪُ ﻭَ ﻓِﺼﺎﻟُﻪُ ﺛَﻠﺎﺛُﻮﻥَ ﺷَﻬْﺮﺍً»❗️ 📘کامل‌الزیارات باب 16/ح 2 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124