eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
37.4هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
10.9هزار ویدیو
108 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. خادم کانال 👇👇 @labaikya_mahdi_313 تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
ان شاءالله در روزهای آینده کمی از این شهیده صحبت میکنیم. چون واقعا خانمهایی بودند که پا به پای مردان ما در جنگ بودند ولی کمتر یادی از آنها میشود. نثار شادی روح این شهیده عزیز و همه شهدای خانم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان واقعی قسمت 129 و 130 نسل سوخته 👇
🔻 👈این داستان⇦《 به من بگو 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎نمی‌دونستم کاری که می‌کنم درسته یا نه ... یا اگه درسته تا چه حد درسته ... اما این تنها فکری بود که به ذهنم می‌رسید ... 🖥⌨سیستم رو خریدم و با سعید رفتیم دنبال ارتقای کارت گرافیک و ... تقریبا کل پولی رو که از ۲ تا شاگرد اولم ... موسسه پیش پیش بهم داده بود ... رفت ... ولی ارزشش رو داشت ... اصلا فکر نمی‌کردم اینقدر خوشحال بشه ... حتی اگر هیچ فایده دیگه‌ای نداشت ... این یه قدم بود ... و اهداف بزرگ ... گاه با قدم‌های ساده و کوچک به نتیجه می‌رسه ...🍃✨ رفیق‌هاش رو می‌آورد ... منم تا جایی که می‌شد چیزی می‌خریدم ... غذا رو هم مهمون خودم ... یا از بیرون چیزی می‌گرفتم ... یا یه چیز ساده دور همی درست می‌کردم ...🍜🍝 🔸سعی می‌کردم تا جایی که بشه ... مال و پول اونها از گلوی سعید پایین نره ... چیزی به روی خودم نمی‌آوردم ... ولی از درون داغون بودم ...😔 🔹نماز مغرب تموم شده بود ... که سعید با عجله اومد توی اتاق مامان ... مهران ... کامران بدجور زرد کرده ... 🔻سرم رو آوردم بالا ... واسه چی؟ ... هیچی ... اون روز برگشت گفت ... باغ، پارتی مختلط داشتن و ... بساطِ ... الان که دید داشتی وضو می‌گرفتی... بد رقم بریده ...😳 💢دوباره سرم رو انداختم پایین ... چشم روی تسبیح و مهرم ... و سعی می‌کردم آرامشم رو حفظ کنم ... 💠خیلی‌ها قپی خیلی چیزها رو میان ... فکر می‌کنن خالی بندی‌ها به ژست و کلاس مردونه‌شون اضافه می‌کنه ... ولی بیشترش الکیه ... چون مد شده این چیزها باکلاس باشه میگن ... ولی طبل تو خیالین ... حتی ممکنه یه کاری رو خودشون نکنن ... ولی بقیه رو تحریک کنن که انجام بدن... خیلی چیزها رو باید نشنیده گرفت ... ▫️سعید از در رفت بیرون ... من با چشم‌های پر اشک😭، سجده... نمی‌دونستم کاری که می‌کنم درسته یا نه ... توی دلم آتشی به پا بود ... که تمام وجودم رو آتش🔥 می‌زد ... 🍃خدایا ... به دادم برس ... احدی رو ندارم که دستم رو بگیره ... کمکم کن ... بهم بگو کارم درسته ... بگو دارم جاده رو درست میرم ...🍃✨ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ نویسنده: ـ ـ 👇👇👇
🔻 👈این داستان⇦《 سید 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎رفقاش که داشتن می‌رفتن ... کامران با ترس اومد سمتم... و در حالی که خنده‌های الکی می‌کرد و مثلا خیلی رو خودش مسلط بود ... سر حرف رو باز کرد ... 🔹راستی آقا مهران ... حرف‌هایی که اون روز می‌زدم ... همه‌اش چرت بود ... همین جوری دور هم یه چیزی می‌گفتیم ...😔 🔸چند لحظه مکث کردم ... شما هم عین داداش خودم ... حرفت پیش ما امانته ... چه چرت ... چه راست ...😊 🍃یکم هاج و واج به من و سعید نگاه کرد ... خداحافظی کرد و رفت ... سعید رفت تو ... من چند دقیقه روی پله‌های سرد راه پله نشستم ... شاید وجود آتش گرفته‌ام🔥 کمی آرام تر بشه ... 🌚تمام شب خوابم نبرد ... از فشار افکار روز ... به بی‌خوابی‌های مکرر شبانه هم گرفتار شده بودم ... از این پهلو به اون پهلو ... 💠بیشترین زجر و دردی که اون ایام توی وجودم بود ... فقط یه سوال بود ... سوالی که به مرور، هر چه بیشتر تمام ذهنم رو خودش مشغول می کرد ... 🍃✨خدایا ... دارم درست میرم یا غلط؟ ... من به رضای تو راضیم ... تو هم از عمل من راضی هستی؟ ... 🍀بعد از نماز صبح ... برگشتم توی رختخواب ... با یه دنیا شرمندگی از نمازی که با خستگی و خواب آلودگی خونده بودم ... تا اینکه ... بالاخره خوابم برد ... 🍃✨سید عظیم الشأن و بزرگواری ... مهمان منزل ما بودند ... تکیه داده به پشتی ... رو به روشون رحل قرآن ... رفتم و با ادب ... دو زانو روی زمین، مقابل ایشون نشستم ... 🌸قرآن رو باز کردند و استخاره با قرآن رو بهم یاد دادند ... سرم رو پایین انداختم ... من علم قرآن ندارم ... و هیچی نمی‌دونم ... ✨🍃علم و هدایت از جانب خداست ... جمله تمام نشده از خواب پریدم ... همین طور نشسته ... صحنه‌های خواب جلوی چشمم حرکت می‌کرد ... دل توی دلم نبود ...❤️ 🏢دانشگاه، کلاس داشتم اما ذهن آشفته‌ام بهم اجازه رفتن نمی‌داد ... رفتم حرم ... مستقیم دفتر سوالات شرعی ... حاج آقا ... چطور با قرآن استخاره می‌کنن؟ ... می‌خواستم تمام آدابش رو بدونم ... 🌺باورم نمی‌شد ... داشت ... کلمه به کلمه ... سخنان سید رو تکرار می‌کرد ... ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ نویسنده: ـ ـ
Del Harki Ye Yari Dare 1.mp3
2.37M
🎙سید مجید بنی فاطمه دلی هر کی یه یار داره دلم ما ب حسینه •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆👆👆👆👆 ؟؟؟؟؟ ⁉️ بگم چرا؟؟؟ ⁉️ اربابت داره میرسه دیگه به کربلا........................ 😭 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣جای شهید حججی خالی ڪه مادرش میگفت:👇 عکس سربریدنش رو دیدم دلم آتیش نگرفت صبر کردم روز اول عکس اسارتش رو دیدم دلم نلرزید صبر کردم اما یه صحنه دیدم آتیشم زد دیدم...😭 🍃🌸🍃 🌺 ارواح طیبه شهدا صلوات
💌 نوری دارد که انسان را به انجام واجبات بلکه به ترک محرمات می‌کشاند، لذا از آثار مثبت آن نباید غافل بود و نباید خود را از آن محروم ساخت. ببینید یک روز که به موفق می‌شوید با شبی که موفق نمی شوید چه قدر فرق دارد. ملاحظه نمایید شبی که به موفق می‌شوید چه قدر در انجام کارهای خیر موفق هستید و کار ها در آن روز برای شما روبه راه است ، به خلاف شبی که موفق به نشده اید ، که به هر کاری دست می‌زنید و به هر چیز که رو می‌آورید می‌بینید که به بن بست می‌خورد. ✍در محضر علامه طباطبائی، ص 381
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله 💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین 🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ 💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی 🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ 💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ 🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی 🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری 💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان 💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
📜شهید محمدرضا تورجی زاده 💠نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خود بیفزایید،نماز شب را وظیفه خود بدانید،حافظی بر حدود الهی باشید،در اعمال خود دقت کنید... ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
⚫️▪️▪️▪️🔹▪️▪️▪️▪️⚫️ ❓ مادر و نوزاد اینگونه که دیده❓ 👈ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴّﺪ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ ﺳﻠﺎﻡ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪﻧﺪ،جبرئیل ﺑﻪ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠّﻢ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ ﻭ ﻋﺮﺿﻪ ﺩﺍﺷﺖ:👈ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺳﻠﺎﻡ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻬا بزودی ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ ﻛﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺍﻣّﺘﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻰ ﻛﺸﻨﺪ❗️ 👈ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺎﻃﻤﻪ سلام الله ﻋﻠﻴﻬﺎ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴّﺪ ﺍﻟﺸّﻬﺪﺍﺀ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺣﻤﻠﺸﺎﻥ ناراحتی وغم ﺩﺍﺷﺘﻪ❗️ﻭ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺣﻤﻞ ﺭﺍ ﻭﺿﻊ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﺍﺯ ﻭﺿﻊ ﺁﻥ ﻧﻴﺰ غم و ناراحتی ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ❗️ﺳﭙﺲ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:ﺁﻳﺎ ﺩﺭ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﺎﺩﺭﻯ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﻯ ﺑﺰﺍﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ناراحتی ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ❓ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﻳﻦ ناراحتی ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﻟﻮﺩ بزودی ﻛﺸﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ🏴 ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﻳﻪ ﺷﺮﻳﻔﻪ «ﻭَ ﻭَﺻﱠﱠﻴْﻨَﺎ ﺍﻟْﺈِﻧْﺴﺎﻥَ ﺑِﻮﺍﻟِﺪَﻳْﻪِ ﺇِﺣْﺴﺎﻧﺎً ﺣَﻤَﻠَﺘْﻪُ ﺃُﻣﱡﱡﻪُ ﻛُﺮْﻫﺎً ﻭَ ﻭَﺿَﻌَﺘْﻪُ ﻛُﺮْﻫﺎً ﻭَ ﺣَﻤْﻠُﻪُ ﻭَ ﻓِﺼﺎﻟُﻪُ ﺛَﻠﺎﺛُﻮﻥَ ﺷَﻬْﺮﺍً»❗️ 📘کامل‌الزیارات باب 16/ح 2 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
Alimi-ShahadatImamHadi1396[06].mp3
5.6M
🌴ببرم به کربلا دلم گرفته 🌴به خود امام رضا دلم گرفته... باحال‌خوب‌گوش‌بدین🎧 👌 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
سلام . ولی میشه به اعضای گروهتون بگین دعا کنن پولای داداشم پیدا بشه😔بابت کانال خوبتونم واقعا ممنونم حال دل ادمو خوب میکنه💔😔😭 👆👆👆
داستان واقعی قسمت 131 و 132 نسل سوخته 👇
🔻 👈این داستان⇦《 وحشت 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎چند روز از اون ماجرا و خواب گذشته بود ... هر بار که می‌رفتم سر قرآن یاد اون خواب می‌افتادم ... و ترس وجودم رو پر می‌کرد ... 🍃✨به کافران بگو خداست که هر کس را بخواهد در گمراهی می‌گذارد و هر کس را که (به سوی او) بازگردد به سمت خودش هدایت می‌کند ...✨🍃 🍀تمام این آیات و آیات شبیه‌شون از توی ذهنم رد می‌شد ... یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ ... و ترس بیشتری وجودم رو پر می‌کرد ... 💢 مهران ... اونهایی که بدون علم و معرفت ... و فهم حقیقی دین، وارد چنین حیطه و اموری شدن ... کارشون به گمراهی کشید ... اگه خواب صادقه نبوده باشه چی؟ ... تو چی می‌فهمی؟ ... کجا می‌خوای بری؟ ... اگه کارت به گمراهی بکشه و با سر سقوط کنی، چی؟ ... امثال شمر و ابوموسی اشعری ... ادعای علم و دیانتشون می‌شد ... نکنه سرانجامت بشه مثل اونها⁉️ ... 🔻وحشت عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... نمی‌فهمیدم این افکار حقیقیه و مال خودمه؟ ... یا شک و خطوات شیطانه ... و شیطان باز داره ... حق و باطل رو با هم قاطی می‌کنه؟ ... 🍀تنها چیزی که کمی آرومم می‌کرد یک چیز بود ... من تا قبل از اون خواب ... اصلا استخاره گرفتن رو بلد نبودم ... یعنی ... می‌تونست یه خواب صادقانه باشه؟ ... 🔹هر چند، این افکار ... چند هفته مانع شد ... حتی دست به قرآن ببرم ... صبح به صبح ... تبرکی، دستی روی قرآن می‌کشیدم ... و از خونه می‌زدم بیرون ... تمام اون مدت، سهم من از قرآن همین شده بود ...✨ 📃امتحانات پایان ترم دوم ... و سعید داشت دیپلم می‌گرفت ... رابطه‌مون به افتضاحی قبل نبود ... حالا کمتر با دوست‌هاش بیرون می‌رفت ... امتحان نهایی هم مزید بر علت شده بود ... 🌙شبها هم که توی خونه سیستم بود ... می‌نشست پشت میز به بازی ... یا فیلم نگاه کردن ... حواسم بهش بود ... اما تا همین جا هم جلو اومدن، خودش خیلی بود ... 📃قبل از امتحان ... توی حیاط دانشگاه دور هم بودیم ... یکی از بچه‌ها اعصابش خیلی خورد بود ... 🔸لعنت به امتحانات ... قرار بود کوه، بریم * ... بد رقم دلم می‌خواست برم ... فقط به خاطر این پیشنیاز مسخره نرفتم ... ▫️و شروع کرد از گروهشون صحبت کردن ... و اینکه افراد توی کوه به هم نزدیک‌تر میشن و ... ایده فوق العاده‌ای به نظر می‌اومد ... من ... سعید ... کوه ...👬⛰ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ نویسنده: ـ ـ 👇👇👇
🔻 👈این داستان⇦《 و قسم به عصر 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎بعد از امتحان حسابی رفتم توی فکر ... اگه واقعا کوه رفتن آدم‌ها رو اینقدر بهم نزدیک می‌کنه و ... با هم قاطی میشن ... ایده خیلی خوبیه که من و سعید هم بریم کوه ... حالا شاید خودمون ماشین نداریم ... و جایی رو هم بلد نیستم ... اما گروه‌های کوهنوردی ... مثل گروهی هم که سپهر می‌گفت ... به نظر خوب میاد ...👌 🔹در هر صورت، ایده خوبی برای شروع بود ... از طرفی یه فکر دیگه هم توی ذهنم حرکت می‌کرد ... 🔸حالا اگه به جای من ... به بقیه نزدیک‌تر بشه و رابطه‌مون همین طوری بمونه چی؟ ... یا اینکه ...🤔 دل دل کنان می‌رفتم سمت قرآن ... یه دلم می‌گفت استخاره کن ... اما دوباره ترس وجودم رو پر می‌کرد ... 🔻بالاخره دلم رو زدم به دریا ... نمی‌دونم چطور شد اون روز این تصمیم رو گرفتم ... وضو گرفتم و بعد از نماز مغرب و تسبیحات حضرت زهرا ... با هزار سلام و صلوات ... برای اولین بار در تمام عمرم ... استخاره کردم ...🍃✨ 🍃✨و قسم به عصر ... که انسان واقعا دستخوش زیان است ... مگر افرادی که ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند ... و یکدیگر را به حق سفارش کردند و به صبر و شکیبایی توصیه نمودند ... صدق الله العلی العظیم ...✨🍃 ❤️قرآن رو بستم و رفتم سجده ... - خدایا ... به امید تو ... دستم رو بگیر و رهام نکن ... 💢امتحانات سعید تموم شد ... و چند وقت بعد، امتحانات من... شب که برگشت بهش گفتم ... ▫️حسابی خوشش اومد ... از حالتش معلوم بود ایده حرف نداشت ... از دیدن واکنشش خوشحال شدم ... و امیدوارتر از قبل ... که بتونم از بین اون رفیق‌های داغون ... جداش کنم... 🔹خودش رفت سراغ گروه کوهنوردی‌ای که سپهر پیشنهاد داده بود ... و اسم من و خودش رو ثبت نام کرد ... - انتخاب اولین جا با تو ... برای بار اول کجا بریم ...🤔🤔 💠هر چند، انتخاب رو بهش دادم ... اما بازم می‌خواستم موقع ثبت نام باهاش برم ... اون محیط تعریفی ... و افراد و مسئولینش رو ببینم ... ولی دقیقا همون روز، ساعت کلاسم عوض شد ... 🔸سعید خودش تنها رفت ... وقتی هم که برگشت با هیجان شروع به تعریف کرد ... خیلی خوشحال بودم ... یعنی می‌شد ... این یه گام بزرگ سمت موفقیت باشه؟ ... 🍃✨نماز صبح رو خوندم و چهار و نیم زدیم بیرون ... جزء اولین افرادی بودیم که رسیدیم سر قرار ... هوا هنوز گرگ و میش بود ... که همه جمع شدن ... و من ... وارد جو و دنیایی شده بودم ... که حتی فکرش رو هم نمی کردم ...😳😊 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ نویسنده: ـ ـ
✨خواستگاری به سبک حاج‌اصغر✨ پسرم خیلی باحیا و شوخ بود؛ وقتی می‌خواست کند، این مسئله را مستقیم به من نگفت. 🤔یادم هست از مهاباد که برگشت یک عکس را به من نشان داد؛ در آن عکس چادر بر سر یکی از سربازهایش انداخته بود و خودش کنار سرباز ایستاده بود. ❗️وقتی این عکس حاج‌اصغر را دیدم فکر کردم آن سرباز یک خانم است؛ به او گفتم «این خانم کیه؟» 💍گفت «من آنجا نامزد کردم» گفتم «بدون اجازه من؟» گفت «آره» گفتم «خودت می‌دانی! عروسی کردی الان داری به من می‌گویی؟» 😔خیلی ناراحت شدم و گفتم «تو چطوری دست این خانم نامحرم را گرفتی؟» گفت «عقد کردیم» گفتم «این خانم نگفت تو پدر و مادر نداری؟!» 😁بعد کلی خندید و گفت «مادر صاحب این عکس سرباز منه»😂😂 ❤️خندیدم و گفتم : «خب چرا با من این کار را می‌کنی؟ بگو زن می‌خواهم؛ من می‌روم و برایت زن می‌گیرم» به روایت مادر معزز🌷 🌷یادش با ذکر ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌴سعی کنید در کارهایتان نیت خود ࢪا نموده و اعمالتان ࢪا از هر شرک و ریا ، حسادت‌و بغض پاک نمایید تا هم اجࢪ خود ࢪا ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود ࢪا آن‌چنان‌ که خداوند،اسلام و امام میخواهند،انجام داده باشید🌺این را هࢪگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم،جامعه ساخته نمی‌شود. ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸السلام علیکَ یا رسولَ الله 💗السلام علیکَ یا امیرَالمؤمنین 🌸السلام علیکِ یا فاطمةُ الزهراءُ 💗السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ المجتبی 🌸السلام علیکَ یا حسینَ بنَ علیٍ سیدَ الشهداءِ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ الحسینِ زینَ العابدینَ 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الباقرُ 💗السلام علیکَ یا جعفرَ بنَ محمدٍ نِ الصادقُ 🌸السلام علیکَ یا موسی بنَ جعفرٍ نِ الکاظمُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ موسَی الرضَا المُرتضی 🌸السلام علیکَ یا محمدَ بنَ علیٍ نِ الجوادُ 💗السلام علیکَ یا علیَّ بنَ محمدٍ نِ الهادی 🌸السلام علیکَ یا حسنَ بنَ علیٍ نِ العسکری 💗السلام علیکَ یا بقیةَ اللهِ، یا صاحبَ الزمان 💕💕و رحمة الله و برکاته💕💕 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
آرامش دلها 📝تو اوج درگیری و عملیات بودیم. شرایط خیلی سخت و روحیه نیروهای ما خراب بود. از همه طرف به سمت ما شلیک می‌شد. دشمن حلقه محاصره را کامل کرد. 📝در این شرایط ابراهیم هادی روی بلندی رفت و با صدای بلند فریاد زد: "اللّهُ اکْبَر........ أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلَّا اللّه...." 📝وقتی اذان و نام خدا به گوش ما خورد چنان آرامش پیدا کردیم که گویی هیچ خبری نیست! دشمن هم با شنیدن نوای ملکوتی ابراهیم عقب نشینی کرد. 📝وقتی ابراهیم پایین آمد یکی از رفقا بهش گفت: خیلی عالی بود. با صدای شما آرامش پیدا کردیم. 📝ابراهیم یادآور شد که: من نبودم. این خدا بود که آرامش ایجاد کرد: 📝ألَا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوبُ✨✨✨ 💫آگاه باش که تنها با یاد خدا دلها آرام و مطمئن می‌گردد.💫 🌟سوره رعد/آیه ۲۸🌟 سلام خدا بر ابراهیم هادی. ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124