فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__لحظه جانسوز شهادت حاج احمد غلامی مدافع حرم...💔😭
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت بیست و یکم #خاطرات_شهیدتورجی_زاده ...🌷 صدای پای آب راوی:
ادامه قسمت بیست و یکم
#خاطرات_شهیدتورجی_زاده... 🌷
دوباره به بالای یک تخته سنگ رسیدیم. به دنبال راه عبور بودیم. اما هیچ راه خوبی پیدا نشد. باید تخته سنگ و تپه را دور می زدیم اما عراقی ها خیلی نزدیک بودند. فکری به ذهنم رسید. گفتم: باید خودمان را پَرت کنیم! بعد ادامه دادم: بچه ها من می پَرم. اگر سالم ماندم شما هم بیایید!بعد بدون هیچ درنگی پریدم. حدود ده متر پایین تر روی خاکها افتادم. خاکها نرم بود. از همانجا کشان کشان به سمت پایین رفتم. بعد اشاره کردم: بچه ها بیایید.
صدایی آمد. گویی سنگ بزرگی از بغل من عبور کرد و پایین رفت. برگشتم و گفتم: بچه ها مواظب باشید سنگ از زیر پاتون در نره! یکی از بچه ها به من رسید و گفت: سنگ نبود که، یکی از بچه ها پرت شد!
با تعجب گفتم: کی بود. گفت: از بچه های مجروح بود. ترکش توی چشمش خورده بود و جایی را نمی دید.
با ناراحتی گفتم: حتماً الان تکه تکه شده! سریع رفتم به سمت پایین. باتعجب دیدم نشسته روی زمین و ناله می کنه! باور کردنی نبود. او از فاصله 20 متری افتاده بود. اما روی مقدار زیادی خاک. کم کم بقیه بچه ها هم رسیدند.
همه کنار هم بودیم. خسته و تشنه. دیگر هیچکدام رمقی نداشتیم. ناگهان صدایی به گوش رسید. باتعجب گفتم: بچه ها شما هم می شنوید! همه ساکت شدند. گوشها تیز شده بود! نسیم خنکی از سمت چپ ما می آمد. درست فهمیده بودیم. صدای آب بود. صدای پای آب!
صدا، صدای حرکت رودخانه بود. همه بی اختیار دویدند. من آن لحظات را از یاد نمی برم. من با همه وجود آب را حس می کردم. به دوست نابینایم گفتم: بلند شو، آب! آب! ما به رودخانه رسیدیم! تا این حرف را زدم گفت: آب ... بعد هم غش کرد و افتاد!
بقیه بچه ها به آب رسیده بودند. صدایشان را می شنیدم. با سختی دوستم را بلند کردم. کشان کشان به سمت آب رفتیم. صدای آب نزدیک تر شد. دوباره دوست مجروحم از هوش رفت! بالای سر دوستم ایستاده بودم. نگاهی به دور دستها انداختم. به یاد دوستانی بودم که از تشنگی جان داده بودند.
صدای آب نزدیکتر شده بود. همه وجودم منتظر آب بود. گویی همه سلولهای بدنم می گفت: آب
بدنم می لرزید.گفتم: اول دست و صورتم را شُست وشو می کنم بعد ...
وارد آب شدم. بسیار خنک بود. دستم را داخل آب بُردم. شروع به خوردن کردم. آنقدر خوردم که بدنم عرق کرد! خسته شُدم. نشستم داخل آب. سه روز از آخرین باری که به راحتی آب خورده بودم می گذشت. آن هم در گرمای مردادماه.
یک لحظه یاد کربلا افتادم. ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد. یاد بچه ها افتادم. یاد برادر برهانی. یاد حاج آقا ترکان. چقدر برای آب التماس می کرد. یاد بچه های مجروحی که از تشنگی جان دادند!
دیشب همین موقع منتظر گردان بودیم. دیشب بچه های مجروح انتهای سنگر به هم وعده آب می دادند. یکی می گفت: من یک دبه آب می خورم! دیگری می گفت: من تا جایی که بتوانم. دیگری...
اما همه آنها از تشنگی جان دادند! اشک از چشمانم جاری شده بود. دیگر بچه ها هم گریه می کردند. همه به یاد دوستانشان بودند. صدای ناله ها بلند شده بود.
نگاهی به دستانم کردم. هنوز خونی بود! خون دوستان شهیدم. فراموش کردم دستانم را آب بکشم. من با همین دستان آب خورده بودم. برگشتم به سمت عقب. مجروح نابینا هنوز بی هوش روی زمین بود. کمی آب برداشتم و به صورتش پاشیدم. به هوش آمد. او را آوردیم کنار رودخانه.
ساعت را نگاه کردم. دو نیمه شب بود. همانجا دراز کشیدم. برای دو ساعت هیچ چیزی نفهمیدم.
#ادامه_دارد......
📚 کتاب یازهرا
💚 به کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده بپیوندید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__نجف خونهی بابامه...
به ما میرسه بریم بیایم 😢
#یکشنبه_های_علوی
#امیر_کرمانشاهی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
برنامه یکساله.mp3
10.24M
#تَـــــلَنـگــــــر
بعد از یک مهمانی باشکوه
و ساخته شدنِ نَفْس ما بقدر وسعش ،
نوبت به شروع سالِ معنویمان میرسد!
در این یکسالِ پیشِ رو، مهمترین برنامهام چه باشد که؛
سال بعد، ظرفِ وجودم برای دریافت تقدیرات وسیعتر، آماده باشد؟
#رهبری
#استاد_شجاعی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
اولین تصویر از شهید مدافع وطن سجاد قدمی
__شهید قدمی از مرزبانان کردستان یکم اردیبهشت ۱۴۰۲ حین پایش نوار مرزی به درجه رفیع شهادت نائل گردید🌷🇮🇷
✨ الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
08-shalamche va fakke.mp3
4.98M
🌴شلمچه و فکه ، چزابه
🌴طلاییه مجنون ، یک رازه
با نوای زیبای 👌👌
#سید_رضا_نریمانی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
✍اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ خَیْرَ ما
سَئَلَکَ مِنْهُ عِبادُکَ الصّالِحُون
دستهایی که خالی بَرنمیگردند
یا زیارت یا شهادت ...🌷
#الهی_آمین🤲🏻
#عید_فطر_نماز_بندگی_در_جبهه
#شـــبـــتـون_شــهـدایــی
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
#صبحتون_معطربه_عطرشهدا
#التماس_دعا
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
✍هر رقابتی با هم میکنید و هر جدلی با هم دارید، اما اگر عمل شما و کلام شما یا مناظرههایتان به نحوی تضعیف کننده دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی مکرم اسلام و شهدای این راه هستید..
ســـردار دلـهـــا
شهید قاسم سلیمانی...🌷🕊
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفـی_شــهــدا
شهید علیرضا قبادی
نام پدر :کیومرث
تولد :۱۳۶۷/۰۲/۰۵_تهران
تحصیلات:لیسانس
درجه نظامی :سروان .
#تاریخ_شهادت: ۹۵/۲/۲۶
#نحوه_شهادت: #اصابت_ترکش_خمپاره
#خـــاطـــره_شـــهــیـــد
از خصوصیات بارز شهید صاف و ساده بودن اون بود.
بعد این همه مدت که بنده رفاقت با شهید داشتم هیچ وقت کوچکترین سخنی از ایشون که خارج از ادب باشه از ایشون ندیدم
حتی با افراد کوچکتر از خودش خیلی با احترام برخورد می کرد ،
خیلی زیاد سختکوش و مظلوم بود همیشه سخترین کارها رو خودش داوطلبانه قبول می کرد
مال دنیا کوچکترین ارزشی برای ایشون نداشت یادمه خیلی از اوقات با پول شخصی برای سازمان هزینه می کرد خیلی از افرادی که پول احتیاج داشتند از علیرضا قرض می گرفتند
علیرضا خیلی صاف و ساده و یک رنگ بود به معنای واقعی کوچکترین پیچیدگی نداشت تواضع خیلی زیادی داشت.
راوی دوست شهید
شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و #شهید_علیرضا_قبادی صـلوات🌼
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__فقط ۲ روز دیگه زندهای، چیکار میکنی؟!
استاد_رفیعی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
___رابطه ی امام زمان (عجل الله) با مؤمنین
استاد عالی
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
به حق
#زینب_کبری_سلام_الله_علیها
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌🏻مداحی بسیار توسط
#شهید_مدافع_حرم
حامد بافنده...🌷🇮🇷
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
امروز ۴اردیبهشت
مصادف با سالروز: شهادت مدافعان حرم
شهید #محرم_علیپور...🌷
شهید #صادق_عدالت_اکبری...🌷
__وصیت شهید صادق عدالت اکبری
به همسرش
صادق وصیت کرده بود که بعد از شهادتش و در مراسم تشییع سیاه نپوشم و سفید به تن کنم. می گفت برای تشییع کننده هایش که بسیار هم عظیم حضور داشتند لبخند بزنم و قوت قلب شان باشم. در مراسماتش به تأکید می گفت: «به جای خرما شیرینی پخش کنید و سر تشییع کنندگانم نقل بپاشید.» از من خواستند در جمع گریه نکنم و زینب وار بایستم. خواست تا ادامه دهنده راهش باشم. خواست تا عاشق ولایت فقیه باشم و بر ارادت و عشقش بر امام خامنه ای تأکید داشت. صادق همیشه این شعر را می خواند که: «کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود/ سّر نِی در نینوا می ماند اگر زینب نبود» صادق می گفت سختی های اصلی را شما همسران شهدا می کشید.»(بدون کمک و همراهی مادر شهید این کارها شدنی نبود.)
هرگز از خط ولایت خارج نشوید، بسیار مواظب باشید که فتنه گران گاه به نام ولایت در پی خواهند بود که شما را در مقابل ولایت قرار دهند. هرگز فکر نکنید که نسبت به سایر مردم، حق بیشتری نسبت به انقلاب دارید، هر چه بوده، وظیفه بوده است.
__بخشی ازوصیتنامه شهیدمحرم علیپور
به فرزندانم بگو که عاشق سیدعلی بودم. بگو که اگر شادی روح بابا را می طلبند، سرباز ولایت سیدعلی باشید، صحبت های حضرت آقا را خوب بشنوید و به جان دل بگیرید که چراغ هدایت شما خواهد بود.
شادی ارواح مطهر شـهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__به قول حاج قاسم عزیز
هر کس علیه این نظام تیری انداخت، آواره شد
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
به این قانون پایبند باش.mp3
7.04M
#تلنگری
امام زمانِ تـــو ؛
برای شخص تو، وقت میگذارد،
برنامه میریزد،
حمایتت میکند،
اگـــر ..... ❗️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#استاد_شجاعی
#دکتر_رفیعی
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که در خواست رفع حق الناس را داشت
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🌷🇮🇷
🇮🇷🌷
بسم ربِّ زهـــرا سلام الله
قسمت بیست و دوم
#خاطرات_شهیدتورجی_زاده
یا صاحب الزمان(عج)
راوی:نوار مصاحبه شهید تورجی و خاطرات دوستان
ساعت چهار صبح بود. روز سه شنبه. با صدای یک انفجار از خواب پریدم. بقیه بچه ها هم از خواب پریدند. بالای تپه را نگاه کردم. دو افسر عراقی ایستاده بودند. متوجه ما نشده بودند. بلند بلند حرف می زدند.
هوا هنوز روشن نشده بود. ما هیچ سلاحی نداشتیم. سریع مخفی شدیم. بعد با بچه ها حرکت کردیم. یک ارتفاع بلند در منطقه وجود داشت. ما کار را از آنجا شروع کرده بودیم.
من برای اینکه مسیر را گم نکنیم آنجا را نشان گذاشته بودم. در مسیر آب و از کنار رودخانه یک ساعت راه رفتیم. دیگر از عراقی ها و صدای شلیکهایشان خبری نبود. هوا در حال روشن شدن بود. نماز صبح را همانجا خواندیم.
بسیجی نابینا همراهان بود. با کمک رفقا تا اینجا آمده بود. او بعد از نماز به کنار آب رفت. پوتین هایش را در آورد. بعد پاهایش را داخل آب گذاشت. از شدت گرسنگی می لرزید. بعد هم همانجا خوابش برد. بچه ها پرسیدند: حالا چه کار کنیم. به کدام سمت برویم؟!
نگاهی به اطراف انداختیم. هیچ اثری از آن ارتفاع بلند نبود! بچه ها با تعجب به من نگاه می کردند.کمی مکث کردم و گفتم: راه را گم کردیم به کمک یکی از بچه ها رفتم بالای تپه. هیچ اثری از آن ارتفاع بلند دیده نمی شد. دوباره خوب به اطراف نگاه کردم. شاید نشانه ای پیدا کنم. اما به جز صداهای انفجار که لحظه به لحظه نزدیکتر می شد چیز دیگری نبود.
آمدیم پایین. راه را گم کرده بودیم. همه ابزارهای مادی از کار افتاده بود! دیگر هیچ امیدی نداشتیم. بچه ها مضطرب به سمت من آمدند.پرسیدند: تورجی راه رو پیدا کردی!؟
کمی نگاهشان کردم. چیزی نگفتم. اما گویی کسی در درونم حرف می زد. کسی که راه درست را نشان می داد.گفتم: بچه ها فقط یک راه وجود دارد!
همه نگاهها به من بود. بعد ادامه دادم: ما یک امام غایب داریم. ایشان فرمودند: در سخت ترین شرایط به داد شما می رسم. فقط باید از همه جا قطع امید کنیم. با خلاص کامل حضرت را صدا بزنیم. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورند یا یکی از یارانشان را می فرستند. شک نکنید.
بعد مکثی کردم و گفتم: الان هر کسی به سمتی حرکت کند. همه فریاد بزنیم: یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ادرکنی
بیشتر بچه ها حرکت کردند. همه اشک می ریختند. از عمق جان مولایشان را صدا می زدند.
رفتم به سراغ بسیجی نابینا.آماده حرکت شدیم. دیدم بنده خدا پوتین هایش را در آورده. پایش را هم در آب گذاشته. بعد چون چشمش نمی دید، پوتینها را داخل آب گذاشته بود.آب هم آنها را برده بود.
زمین سنگلاخ بود. با سختی به همراه مجروح نابینا حرکت کردیم. مسیر آب را ادامه دادیم. ما هم از عمق جان آقا را صدا می زدیم. ساعتی گذشت. دوباره به هم رسیدیم. کنار آب نشستیم.
#ادامه_دارد......
📚 کتاب یازهرا
💚 به کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده بپیوندید 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd