eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
37هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
11.4هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍁🍃🍁🍃 🍁🍃🍁🍃 🍃🍁🍃 🍁🍃 ♦️بســـــــــــم رب شهداء و الصدیقین 📚 🌺قسمت 1⃣ 🍃بیست و دوم شهریور سال چهل وپنج بود.مقارن باایام ماه مبارک رمضان در اصفهان به دنیا امد. 🍃پزشکان گفته بودند که به خاطر بیماری شدید این مادر,بعید است که بچه زنده بماند.اما خدا خواست که او بماند. 🍃چهار سال از عمرش گذشت.این پسر به قدری مریض وضعیف است که تا کنون به جز شیر و دارو چیز دیگری نخورده است. 🍃وقتی پزشکش او را معالجه کرد گفت:به خاطر مصرف زیاد دارو,کبد بچه از بین رفته و امیدی به زنده ماندنش نیست. 🍃تا اینکه یک روز سیدی سبز پوش به مغازه پدر کودک مراجعه کرد و....... 🌷ادامه دارد... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🍁🍃🍁🍃🍁 🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 📚 🌺قسمت 2⃣ 🍃مرد سبز پوش بی مقدمه گفت:مش باقر!کار خوبی کردی که علی رضا را نذر آقا اباالفضل(ع) کردی!! 🍃همین امروز سفره اباالفضل(ع)را پهن کن وبه مردم غذا بده.سه مجلس روضه هم برای حضرت در حرمش نذر کردی که من انجامش می دهم. 🍃بعد هم اسکناسی را به پدر می دهد برای برکت کاسبی! 🍃آن روز,بچه به طرز معجزه آسایی شفا می یابد.هر روز هم بزرگتر می شود و قوی تر, تا این که..... 🌷ادامه دارد...... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌸🌱 بســــــم رب شهــــــدا و الصدیقین 📚 🌺قسمت 3⃣ 🍃 سالها میگذرد و او قهرمان ورزشهای رزمی می شود. 🍃علی رضا به نماز اول وقت وجماعت بسیار اهمیت می داد.حتی در دوران دبستان,صبح ها با مادر به مسجد می رفت. 🍃در ایام پیروزی انقلاب,با اینکه سن کمی داشت اما حماسه ها افرید. 🍃سال اول جنگ,کلاس دوم راهنمایی بود.همان سال فعالیت فرهنگی را در مسجد محل اغاز کرد. 🍃برگزاری اردو برای بچه های دبستانی,تبلیغات,کلاسهای قران و احکام و..‌.. 🍃مثل خیلی از نوجوانان آن دوران تاریخ تولد شناسنامه اش را تغییر داد تا توانست به جبهه اعزام شود. 🍃همرزمانش حماسه او را در تپه های صلوات آباد کردستان به یاد دارند. 🍃در عملیات محرم در حالی که شجاعانه در مقابل پاتک دشمن مقاومت می کرد از ناحیه سر ودست و پا مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت. 🍃وقتی برای اخرین بار راهی جبهه می شد,در پاسخ مادرش که پرسید: "کی برمی گردی؟ " جواب داد:"هر وقت راه کربلا باز شد!" 🌷ادامه دارد..... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌸🌱 📚 🌺قسمت 4⃣ 🍃در فروردین ماه سال شصت و دو برای شرکت در عملیات والفجر یک,راهی فکه شد. 🍃او انقدر شجاعت ومدیریت داشت که مسئول یکی از دسته های گروهان اباالفضل (ع) بود. 🍃در جریان حمله نیروهای اسلام,مورد اصابت گلوله تیربار دشمن قرار گرفت و هر دو پایش را تقدیم نمود,اما شجاعانه مقاومت کرد و سرانجام مظلومانه به شهادت رسید. 🍃شانزده سالش تمام شده بود که پر کشید.شانزده سال بعد هم بر گشت.درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا می شد!! 🍃امده بود به خواب مسئول گروه تفحص و گفته بود که پیکرش کجاست. این را هم گفته بود که;موقعش شده که برگرده!! و حرفهای دیگر. 🍃نذر آقا اباالفضل شده بود.ارادت عجیبی هم به آقا داشت. 🍃نمی دانم چه شد و چه کسی هماهنگ کرد.اما علی رضا روز تاسوعا با فریاد یا اباالفضل(ع) تا گلزار شهدای اصفهان تشییع شد و به دوستان شهیدش پیوست. 🌷ادامه دارد...... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 بســـــم رب شهـــــــدا و الصدیقین 📚 🌺قسمت 5⃣ ✨تولد پر ماجرا 📝راوی; خانم عابد( مادر شهید) 🍃چهار دختر ویک پسر داشتم.چند وقتی هم بود که روماتیسم شدیدی گرفته بودم.با این حال باردار بودم.ماه های اخر بارداری به بیماری شدیدتری مبتلا شدم.تب مالت! 🍃اوایل تابستان سال چهل و پنج بود.وقتی به دکتر مراجعه کردم گفت:برای حفظ جان شما باید بچه را سقط کنیم!اما زیر بار نرفتم.دکتر دیگری گفت:بعید است بچه زنده بماند!اما حاضر به سقط بچه نشدم. 🍃گفتم:اگر خدا بخواهد,هم مادر را زنده نگه می دارد هم بچه را! همین هم شد.در ماه رمضان زایمان کردم. در نهایت ناباوری پزشکان,هم بچه سالم ماند وهم مادر. 🌷ادامه دارد...... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 📚 🌺 قسمت 6⃣ ✨تولد پر ماجرا 📝راوی خانم عابد( مادر شهید) 🍃پسر اول ما محمد نام داشت.اسم این را هم علی رضا گذاشتیم. 🍃یاد ندارم که بدون وضو به پسرم شیر داده باشم.همیشه برایش سوره های کوچک قرآن را زمزمه می کردم. 🍃تا دو سال اول هیچ مشکل خاصی نداشت.وقتی علی رضا را از شیر گرفتم, مشکلات شروع شد.لب به غذا نمی زد.مرتب مریض بود. هفته ای نبود که به دکتر نرویم.بالای سر پسرم شده بود نمایشگاهی از انواع قرص و شربت . 🌷ادامه دارد.... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 📚 🌺قسمت 7⃣ ✨سید سبز پوش 📝راوی خانم عابد ( مادر شهید) 🍃چهار سال است که علی رضا به دنیا آمده.اما هنوز مثل بچه ای یک ساله است.هیچ چیزی نمی خورد.از وقتی که او را از شیر گرفته ام حال و روزش بدتر شده. 🍃سراغ متخصص اطفال هم رفتیم اما بی فایده بود.علی رضا تا حالا نان هم نخورده.آنقدر ضعیف است که قادر به راه رفتن نیست.فقط گوشه ای از اتاق افتاده. 🍃یکی از همسایه ها که از وضع پسرم با خبر بود از یک دکتر فوق تخصص برای ما وقت گرفت. 🍃به مطب دکتر رفتیم.دیگر بهتر از او نبود.تعریفش را از همه شنیده بودم. 🍃دکتر تمام داروها,آزمایش ها,ونظریه های پزشکان قبلی را دید.و بعد هم شروع کرد به معاینه پسرم. 🍃پس از معاینه رو به ما کرد وگفت:چرا به فکر این بچه نبودین,چرا گذاشتین کار از کار بگذره?! 🍃رنگ از چهره من و پدرش پریده بود.پدرش با صدایی لرزان و بریده بریده گفت:ما هر کار از دستمون بر می آمد کردیم.آزمایش,دکتر,دیگه چکار باید می کردیم.دکتر در حالی که سرش پایین بود و داشت چیزی رو می نوشت گفت:به هر حال کبد این بچه به خاطر مصرف زیاد دارو از کار افتاده.وبعد آرام تر طوری که من متوجه نشوم به پدر علی رضا گفت:امیدی به زنده موندن این پسر نیست.شاید تا فردا صبح بیشتر زنده نمونه! 🌷ادامه دارد ..... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 بســــم رب شهــــدا والصـــدیقـــــــن 📚 🌺قسمت 8⃣ ✨سید سبز پوش 📝راوی خانم عابد (مادر شهید) 🍃آن شب نتوانستم که بخوابم.کارم همه اش شده بود گریه.اما پدرش خیلی راحت تر بود.برایش سخت بود اما بروز نمی داد و میگفت هر چه خدا بخواهد,اگه اون بخواهد علی رضا می مونه‌.بعد هم گفت من سفره آقا اباالفضل (ع) نذر کردم. 🍃سفره را انداخت وکنار سفره نشست و مشغول دعا و توسل شد.آخر شب گفت:سه تا سفره نذر آقا کردم سه تا هم روضه نذر کردم که ان شاالله تو حرم خود آقا خونده بشه علی رضا را هم نذر خود آقا کردم.و بعد هم رفت وخوابید. 🍃اما من تا صبح بیدار بودم.بعد خوندن نافله شب,با گریه می گفتم یا صاحب از زمان من دوست داشتم پسرم سرباز شما باشه,و تو رکاب شما بجنگه.اما راضیم به رضای خدا.و بعد هم نماز صبح را خواندم وخوابیدم. 🍃ساعت حدود یازده و نزدیک ظهر بود. که با صدای گریه علی از خواب پریدم. 🍃بغلش کردم وگفتم:چی شده چی می خوای عزیزم? 🌷ادامه دارد..... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 📚 🌺 قسمت 9⃣ ✨سید سبز پوش 📝راوی خانم عابد (مادر شهید) 🍃با گریه گفت: گشنمه,نون می خوام! چشمام گرد شده بود.دهانم از تعجب باز مانده بود.اولین بار بود که این جمله را می شنیدم! 🍃سریع رفتم وتکه نانی آوردم.با همان حالت بچگی گفت:من یه نون درسته می خوام با تخم مرغ! باز شروع کرد به گریه.سریع رفتم ویک نان درسته اوردم دخترم هم تخم مرغ درست کرد و آورد. 🍃مشغول خوردن شد.تمامش را خورد.حیرت زده نگاهش می کردم.بعد هم آب خورد وگفت: میخوام برم تو کوچه پیش بچه ها! 🍃باورم نمی شد.با خوشحالی بردمش دم در خانه.با بچه ها مشغول بازی شد.ذوق زده شده بودم.گفتم تا داره بازی میکنه برم به کارام برسم.با خودم گفتم کاش می شد به باباش خبر بدم که یکدفعه صدای درب خانه آمد.در را باز کردم. 🍃اقا باقر پدر علی رضا بود.رنگش پریده بود.علی رضا را بغل کرده بود و امد داخل و همانجا کنار دیوار نشست. خیلی ترسیده بودم.گفتم چی شده,این موقع روز اینجا چه کار می کنی؟ 🍃سرش را بالا آورد .چشماش خیس اشک بود.خیلی هیجان زده گفت:ماجرای خیلی عجیبی پیش اومده.خیلی عجیب! 🌷ادامه دارد..... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 📚 🌺قسمت 🔟 ✨سید سبز پوش 📝راوی خانم عابد (مادر شهید) 🍃گفتم:یعنی از این هم عجیبتر؟! وبعد با دست علی رضا رو نشون دادم. همینطور پسرش را می بوسید و نوازش می کرد. 🍃بعد ازچند لحظه با صدایی بغض آلود ادامه داد: یادت هست دیشب وقتی از دکتر برگشتیم نذر کردم که سه تا سفره ابوالفضل(ع)بندازیم. به مردم غذا بدیم. بعد هم نذر کردم سه تا روضه تو حرم آقا ابوالفضل(ع) برپا کنم. پسرم را هم نذر آقا کردم.... 🍃امروز صبح رفتم مغازه.مشغول کار شدم. داشتم گوشت ها رو برای ظهر آماده می کردم.یک دفعه جوانی بسیار نورانی با عبا وشال سبز وارد مغازه شد.چهره اش خیلی عجیب بود.محو جمالش شده بودم.دست از کار کشیدم. شاگردم هم ساکت شده بود. فقط نگاهش می کردیم.بی اختیار به ایشان سلام کردیم. آقا سید جلو آمد .بی مقدمه گفت: 🍃آقا باقر, دیشب, علیرضا رو نذر قمر بنی هاشم کردی,مطمئن باش دیگه مریض نمیشه!! سفره ات را هم فراموش نکن! بالش زیر سر بچه ات را هم عوض کن!بعد هم گفت: شما نمی توانی,برای همین من خودم سه جلسه مجلس روضه ات را در حرم آقا برگزار می کنم!! 🍃بعد,آقا سید اسکناسی را گذاشت داخل جیبم وگفت: این رو خرج نکن,برای برکت حفظ کن.کار زندگیت به مو میرسه ولی پاره نمی شه!!بعد هم خدا حافظی کرد و از مغازه بیرون رفت. 🍃من انگار که تازه از خواب بیدار شده بودم.با تعجب به شاگردم گفتم: این آقا سید کی بود؟! اسم من را از کجا می دانست! از کجا مریضی علیرضا رو خبر داشت. با همان لباس کار آمدم تو خیابان.مرتب به اطراف می دویدم.اما هیچ اثری از او نبود.یکی از همسایه ها جلو آمد و گفت:مش باقر چی شده؟ 🍃گفتم: یه آقا سید با این مشخصات رو ندیدی؟ همین الان از مغازه اومد بیرون. با تعجب گفت: خیالاتی شدی! من خیلی وقته کنار مغازه ات وایسادم.اصلا چنین آدمی که میگی ندیدم! 🍃من هم فکر کردم خیالاتی شدم.اما هم شاگردم دیده بود.هم اسکناس ده تومانی توی جیبم بود.برای همین مغازه را رها کردم و آمدم خانه! 🍃وقتی وارد کوچه شدم تعجبم بیشتر شد.پسرم با بچه ها مشغول بازی بود. 🍃بعد از ماجرای سید سبز پوش حتی یک بار هم علیرضا مریض نشد و به دکتر احتیاج پیدا نکرد. 🌷ادامه دارد..... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
💠بســـــــم رب شهــــــــدا والصـــــدیقـــــــن 💠 📚 🌺قسمت 1⃣1⃣ ✨پدر 📝راوی محمد کریمی (برادر شهید) 🍃یک سال از ماجرای سید سبز پوش و بهبودی علی رضا گذشت.پدرم سخت مریض شد.این بیماری چندین سال به طول انجامید.پدرم مجبور شد مغازه را بفروشد و خرج زندگی کند.پدر پول فروش مغازه را داخل یک ظرف ریخت. 🍃اسکناسی که از ان سید گرفته بود را داخل ان ظرف گذاشت.تقریبا پنج سال تمام از داخل ان ظرف پول برمی داشتیم ومصرف می کردیم. 🍃از داخل همان ظرف هزینه عمل جراحی پدر را برداشتیم.ولی به توصیه پدر,پول داخل ظرف را نمی شمردیم. 🍃پس از پنج سال پدرمان بهبودی کامل یافت.برای ما عجیب بود که در این مدت چندین برابر پول مغازه را خرج کردیم!! اما هنوز داخل ظرف پر از پول بود. 🍃یک روز پدر برای زیارت عازم قم شد.بعد هم به نیابت از کربلا به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهر ری رفته بود. 🍃در حین زیارت بود که پس از سالها صاحب رستوران اهواز که از دوستان قدیمی پدر بود را می بیند.او از پدر دعوت می کند تا مسئول اشپز خانه در یک دانشگاه در تهران شود. 🍃و تا پیروزی انقلاب کار پدرمان همین بود.شنبه ها به تهران می رفت وچهار شنبه ها برمی گشت.تابستانها هم علیرضا را با خودش می برد. 🌷ادامه دارد.... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
📚 🌺قسمت 2⃣1⃣ ✨روزی حلال 📝راوی محمد کریمی (برادر شهید) 🍃پدرم در محل به مش باقر کبابی معروف بود.مغازه کبابی و بریانی داشت.به نماز اول وقت در مسجد خیلی اهمیت می داد.رفتارش نمونه واقعی یک مسلمان بود.حرف هایی می زد,که بعد ها در احادیث می دیدم. 🍃می گفت مردم را باید با عمل به دین خدادعوت کرد,نه با زبان. 🍃برای کار,بهترین گوشت را استفاده می کرد.هیچ وقت از گوشت گاو یا گوشت یخی آن دوران استفاده نکرد.در جواب یکی از شاگردانش که پرسید:اخه اینطوری سود ما خیلی کم می شه گفت: 🍃برکت پول مهمه نه مقدارش!اگه شما خیلی پول به دست بیاری و به حلال وحرومش دقت نکنی مطمئن باش تو بدترین راه اون رو از دست میدی! 🍃همیشه می گفت آدم باید تو زندگی به دخل و خرجش خیلی دقت کنه. باید کارش حساب وکتاب داشته باشد. 🍃می گفت:مگه ما چقدرتو این دنیا زندگی می کنیم.لااقل تو این عمر کوتاه برای رضای خدا گره از کار بنده های خدا باز کنیم. 🍃یکی از شاگردای قدیمی پدرم می گفت: پدر شما آدم بزرگیه.مش باقر وقتی شاگرد می خواست,می گشت و بچه یتیم هایی که کسی به اونها محل نمی گذاشت,انتخاب می کرد.مثل یک پدر همواره پشت و پناهشون بود. 🍃با اینکه شرایط مالی خودش زیاد تعریفی نداشت اما همیشه به مردم کمک می کرد. 🍃حساب سال داشت.خمس مالش رو حساب می کرد.مش باقر می دانست که امام صادق (ع)می فرمایند:کسی که حق خداوند(خمس مالش)را نپردازد دو برابر آن را در راه باطل صرف میکند. 🍃اون آقا می گفت:اگه شما آدمای با خدایی هستین,مطمئن باشید به خاطر لقمه حلال این پیرمرده! 🌷ادامه دارد.... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
📚 🌺قسمت 3⃣1⃣ ✨معنویت 📝راوی(جمعی از دوستان وبستگان) 🍃از دوران کودکی اولین سرچشمه های معنویت در وجود علیرضا دیده می شد.انگاه که با مادرش برای نماز صبح راهی مسجد می شد. 🍃از طرفی تربیت صحیح و رزق حلالی که پدر به آن مقید بود بسیار در رشد معنوی او تاثیر گذار بود.بطوری که بسیاری از بچه های محل بواسطه او بسوی مسجد کشیده می شدند. 🍃ظهر یکی از روزها,علیرضا به مسجد نرسیده بود.می خواست در خانه نماز بخواند. آن روز مهمان داشتیم.خانه شلوغ بود.برای همین به یکی از اتاق ها رفت.در سکوت کامل مشغول نماز شد.حالت عجیبی داشت.انگارخداوند در مقابلش ایستاده و مشغول صحبت با خداست. 🍃اصلا عجله نمی کرد.ذکرها را دقیق وشمرده می گفت.نماز ظهر وعصر اونزدیک به نیم ساعت طول کشید. 🍃بعد ها که صحبت شد می گفت: اشکال ما اینست که برای همه وقت می گذاریم بجز خدا! نمازمان را سریع می خوانیم و فکر می کنیم زرنگی کرده ایم! اما نمی دانیم آنکه به وقت ما برکت می دهد خداست! 🍃از همان چهارده سالگی که وارد فعالیت های بسیج ومسجد شد,به نماز شب مقید شده بود.تا هنگام شهادت نیز آن را ترک نکرد.صبح ها همیشه قبل از اذان بیدار بود.از بیداری در سحر لذت می برد و همیشه نماز شب را مخفیانه انجام می داد. 🍃به قرائت قرآن بسیار اهمیت می داد.مهم تراز آن به ترجمه و معانی آن بسیار توجه می کرد. می گفت ما خیلی غافل هستیم. ما فقط داریم عمرمون رو هدر میدیم.این قرآن مثل یه نامه است که خدا برای ما فرستاده,ما باید بدونیم خدا چی گفته و از ما چی خواسته! 🍃اهل غیبت نبود.اگر از کسی ناراحت بود مستقیم با خودش صحبت می کرد. می گفت که به چه دلیل از او ناراحت است.اما پشت سرش حرف نمی زد. 🍃بسیار کم حرف بود.اما وقتی صحبت می کرد, کلامش بسیار جامع وکامل بود. همه جوانب کار را می دید و بعد حرف میزد.لذا بچه ها روی حرف او حرف نمی زدند. 🌷ادامه دارد..... 💚 کانال و 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd