.
سلام
شما لطف دارید
ولی من نه از غیب علم دارم نه چیزی
و نه حتی آدم خوبی ام
واقعا هیچ هیچم
یه بیچاره به تمام معنا
من هر بار که میام کانال هم با ترس و لرز میام و پیام مینویسم
پیش خودم میگم نکنه چیزی بگم و به درد کسی نخوره و فقط الکی وقت شما ها رو بگیرم و مدیونتون بشم و قیامت نتونم جوابگو باشم 😔😔
به نظرم صوت شهید علمدار یه درد و دل معمولی نیست و به نظرم تمام چیزهایی که میگه رو اول مشاهده کرده بعد میگه
چون شهید علمدار خیلی معنویت بالایی داشته و اهل ارتباط و اعجاز بوده در طول عمرش
.
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
. قشنگ گفتید😂😂😂😂😂😂😂👌👌👌👌 .
.
من یکی از چیزهایی که همیشه دلم میخواد و خیلی حسرت میخورم
اینه که میگم کاش زمان دفاع مقدس بودم و در جبهه ها بودم و در جمع رزمنده ها بودم
جمعی که دیگه شاید مثلشون نیاد
جایی که همه چیز فقط خدا بوده
اون آدم های آسمانی
اون همه اخلاص
اون همه از خودگذشتگی
اون همه ایمان و معنویت و عبادت
اون همه شجاعت
اون همه پاکی
اون همه صفا و صمیمیت
اون زمان واقعا همه فقط برای خدا کار میکردند
الان متاسفانه هممون خیلی عوض شدیم
همه چیزمون شده منیت و منم منم
واسه همه چیز و همه کس کار میکنیم جز خدا
.
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت بیست و هفتم ▫️در را پشت سرم بست و دوباره به سمت آمبولانس دوید و من هنوز می
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت بیست و هشتم
▫️ابوزینب از دستش رفته بود و من با گریه به درگاه خدا دعا میکردم کودکش را به او ببخشد و به چند دقیقه نرسید که صدای گریه نوزادش در راهروی مقابل اتاق عمل پیچید.
▪️از خوشحالی، میان گریه میخندیدم و حالا فقط نگران خودش بودم تا پس از ساعتی از اتاق عمل بیرون آمد؛ بیهوش بود، صورتش از ضعف و خونریزی به سپیدی ماه میزد و همین که زنده بود،جانم به کالبدم برگشت.
▫️او را به بخش منتقل کردند و من پا به پای تختش میرفتم که در این شهر هیچکس را نداشت.
▪️باید با مادرش تماس میگرفتم و با شهادت ابوزینب، دلی برای خبر دادن نمانده بود که هربار موبایلم را دست میگرفتم و باز پشیمان میشدم.
▫️پسر زیبایش در تخت کوچکی کنارش به ناز خوابیده و من از داغ پدری که ساعتی پیش مظلومانه شهید شد، بیصدا گریه میکردم.
▪️همین چند روز پیش نورالهدی میگفت ابوزینب دلش میخواهد نام پسرشان حیدر باشد و حالا نبود تا حیدرش را ببیند و مطمئن بودم اینک در بهشت چشمش به تولد پسرش روشن شده است.
▫️ساعتی بالای سرش بودم تا به هوش آمد؛ در همان حال نیمه هشیارش نام همسرش را صدا زد و هنوز پلکهایش را کامل نگشوده بود که اشک از گوشه چشمان بیحالش جاری شد.
▪️شاید اشتیاق ابوزینب برای دیدن پسرشان به خاطرش آمده بود که به حیدر نگاه میکرد و از هر دو چشمش اشک مثل ناودان جاری بود.
▫️خانوادۀ ابوزینب، برای بردن نورالهدی و کودکانش شبانه خودشان را به عماره رساندند و او وصیت کرده بود کربلا دفنش کنند که همگی عازم کربلا شدند.
▪️با پدر و مادرم تا کربلا رفتیم و با چشم خودم دیدم تشییع ابوزینب در بینالحرمین چه محشری به پا کرده است. مردم و نیروهای حشدالشعبی همه آمده بودند و او روی دست عاشقانش در این خیابان بهشتی عشقبازی میکرد.
▫️نورالهدی بارها در خلوت به من گفته بود آرزوی ابوزینب شهادت است؛ حالا او به تمنای مانده بر دلش رسیده بود اما بمیرم برای دو دختر کوچکش که مظلومانه کنار مادرشان ایستاده و حیدر در نخستین روزهای زندگیاش در آغوش مادرش، کوچکترین میهمان مراسم تشییع پدر شهیدش بود.
▪️به دنبال پیکرش تا صحن حرم حضرت عباس (علیهالسلام) رفتیم؛ آقایان تابوت را از قسمت مردانه به سمت ضریح بردند و ما از همان روبروی ایوان طلا، شاهد طواف او دور ضریح بودیم و من میدیدم تابوتش به ضریح چسبیده و انگار نمیخواهد دست از دامان حضرت بردارد.
▫️مراسم تدفین ابوزینب تمام شد، نورالهدی نزد پدر و مادرش در بغداد رفت و من با قلبی غرق غم، به فلوجه برگشتم.
▫️روزی که به عماره میرفتم تصور نمیکردم میراث این سفر، شهادت دلخراش ابوزینب باشد و وحشت آن شب که هنوز روی دلم مانده و هر شب کابوسش را میدیدم.
▪️یک ماه طول کشید تا سرانجام فتنۀ افتاده به جان شهرهای عراق، فروکش کرد و من افسردهتر از گذشته، هر روز به بیمارستان میرفتم و هر شب کلافه از این زندگی بیمعنی به خانه برمیگشتم و در این تکرار خستهکننده، جمال سوهان روحم بود.
▫️پرستار بیمارستان و همکاری که دوست داشت با دخترها خوش و بِش کند و من از همین رفتارش متنفر بودم.
▪️از آخرین باری که به خاطر جدیتم، به تمسخر داعشی خطابم کرده بود، دیگر جواب سلامش را هم نمیدادم.
▫️یک سال پیش از آمریکا بازگشته بود، خیال میکرد همین موضوع برای بردن دل هر دختری کفایت میکند و خبر نداشت من به خاطر نرفتن به آمریکا، از پای سفرۀ عقد برگشتم.
▪️هر بار بالای سرِ بیماری با هم بودیم، از خاطرات دوران تحصیلش در آنجا میگفت و من از صدای نازک و ناز و عشوۀ لحنش، حالم بهم میخورد.
▫️فشارسنج را از دور بازوی بیمارم باز کردم و به پشتِ سر چرخیدم که دیدم روبرویم سبز شده و با همان خندۀ لوس خبر داد: «الان رفیقم زنگ زد گفت داره میاد بیمارستان منو ببینه! از وقتی از آمریکا برگشتم، دیگه ندیدمش!»
▪️بیتفاوت از کنارش عبور کردم، نمیدانستم چرا بیزاریام را نمیفهمد و به گمانم اصلاً فکرش کار نمیکرد که پشت سرم از اتاق بیرون آمد و رو به پرستارانی که در استیشن پرستاری نشسته بودند، با صدای بلند مژده داد: «دخترها! هر کی سوغاتی آمریکایی میخواد بیاد! الان یه بچه پولدار از آمریکا برگشته داره میاد دیدنم!»
▫️یکی از همین پرستارها با آرایش غلیظ و پُر رنگ و لعاب صورتش، عاشق عشوههای جمال بود که از پشت استیشن بیرون پرید و بیتوجه به بیماران و وضعیت بیمارستان، قهقهۀ خندههایشان فضا را پُر کرد.
▪️طول راهرو را با بیحوصلگی طی میکردم و میشنیدم جمال همچنان از روزهایی میگوید که با او در یک منزل در آمریکا زندگی میکرده و ناگهان ذوقزده شد: «ای والله! ببین چه جنتلمنی اومده!» و همزمان صدای رفیقش را شنیدم و آهنگ کلامش، هزار پرده خاطره در ذهنم زنده کرد...
📖 ادامه دارد...
.
بیاید از این به بعد تمام کارهامون رو واسه خدا بکنیم
بیایم از این به بعد همه کارهامون خالصانه بشه و ما هم اهل اخلاص بشیم
هر کاری میکنی دنبال این نباش بقیه ببینند یا ازت تشکر کنند
اگر تو مسجد یا بسیج کار میکنی فقط واسه خدا کار کن
برا این کار نکن که بقیه بگند چقدر آدم خوبیه یا فلان
یا برا این کار نکن که بخوای رو بقیه رو کم کنی
یا مثلا کسایی که قبل از شما بودند و کار کنی تا به اونا بخوای ثابت کنی دیدید من چقدر کار میکنم و شما کار نکردید
همه چیزمون بشه خدا تمام نیت هامون بشه خدا
این صوت شهید همت رو گوش کنید و از این به بعد همه عمل کنیم به این توصیه شهید همت
صحبت های شهدا واقعا آدم رو زنده میکنه
گوش کنید👇👇👇
.
hemmat01.mp3
160.5K
.
🔮 کار برای خدا
🌹 با صدای شهید ابراهیم همت
👌 حتما گوش کنید و برای بقیه بفرستید
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
. 🔮 کار برای خدا 🌹 با صدای شهید ابراهیم همت 👌 حتما گوش کنید و برای بقیه بفرستید 💚 کانال #شهی
.
واقعا خوش به حال شهدا
حتی صدای شهدا هم آدم رو دگرگون میکنه
دیگه چی بشه مادر مثل این ها بتونه بزاد
که هر چند مثل این ها دیگه نمیاد به دنیا
البته الان هم خیلی داریم که پاکند و شهدای آینده و به قول معروف شهید زنده
و دارند گمنام کار میکنند
و ما لحظه لحظه زندگی مون رو مدیون این عزیزان هستیم
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️💔 عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند
📌🥀عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری
📌سخنان تاریخی شهید رئیسی درمورد امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف ) در سازمان ملل
📌🌷بمناسبت آغاز امامت حجت ابن الحسن مولایمان(عج الله تعالی فرجه الشریف)
#رئیسی_عزیز
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
✍ _ بیشترین توصیهاش به دخترانش بود مبنی بر اینکه
مناسبتهای اهل بیت علیه سلام و شهادتها و میلادها را جدی بگیرید.
هر روز یاد #امام_زمان_عجل_الله را داشته باشید،
چون هر چه ما بیشتر به یاد ایشان باشیم، ایشان هم یاد ما هستند.
توسل به حضرت فاطمه زهرا علیه سلام داشته باشید.
نماز اول وقت را حتما اقامه کنید.
به مادر احترام بگذارید
و مطیع، ولی فقیه باشید. در عمل هم این اطاعت را نشان دهید و فقط به زبان نباشد.
#شهید_ابراهیم_عشریه...🌷🕊
شادی روح جمیع شهدا صلوات
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
#حاج_قاسم:
عشق بـه امام زمان عجل الله عشق به خداست♥️
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
❌️تصاویر شهدای دیشب مرزبانی در میرجاوه
امنیت اتفاقی نیست این دسته گل هاا پرپر میشن
که ما در آرامش باشیم شرمنده شهدا هستیم 💔
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نظر صریح رهبرانقلاب درباره توهین به مقدسات اهل سنت به بهانه شادکردن دل حضرت زهرا(س) در نهم ربیعالاول
🔸صریحاً گفتهایم که با اهانت به مقدسات اهل سنت مخالفیم
🔸با رفتارهایی که برخی از گروههای شیعه انجام میدهند مخالفیم
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا مولا دلم تنگ اومده
شیشهی دلم ای خدا تیر سنگ اومده
#سید_مجید_بنی_فاطمه
#پیشنهاد_ویژه
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بیعت با #امام_زمان
🎙حجت الاسلام سیدکاظم روح_بخش
📱با انتشار این محتوا در فضای مجازی، با هشتگ #روز_بیعت ، حال و هوای مخاطبان خود را امام زمانی کنید...
مداحی آنلاین - نماهنگ شنبه های ام البنینی - مهدی رعنایی.mp3
3.19M
⏯ #استودیویی احساسی
🍃تو هر گرفتاری دل که حزین میشه
🍃دستم دخیل سفره ام البنین میشه
🎙 #مهدی_رعنایی
#شبتون_ابالفضلی🌙
#التماس_دعا🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️_ بـــســـم الـلـه الــرحـــمــن الـرحــیــم _⚡️
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز میکنیم
🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَمُوسَیاَلرِضَا اَلمُرتَضی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان
وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ
#ســـلام_بـــرشــهــدا
#صبحتون_معطربه_عطرشهدا
#التماس_دعا
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐سالروز ازدواج
🎊خاتم الانبیا
💐حضرت محمد(صل الله علیه و آله)
🎊و مادر مؤمنین
💐حضرت خدیجه کبری(سلام الله علیها)
🎊بر تمامی
مسلمانان جهان مبارک🎊💐🎉
🎊خجسته باد
🎉این پیوند آسمانی و
پر برکت بر شما 💐
#روز_بیعت
#سالروز_ازدواج_حضرت_محمد
قلب سالم ۲۹_1.m4a
11.61M
#قلب_سالم٢٩
#قسمت_بیست _ونهم
راه گشایی دل🍃
#استاد_حاجیه_خانم_رستمی_فر
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
به مناسبت سالروز شهادت
شهید رمضان پالیز
دوران تحصیلی و شغلی
او دوران ابتدایی و راهنمایی خود را با موفقیت پشت سر گذاشت و برای ادامه تحصیل به شهر رفت
تا سال دوم بیرستان در رشته علوم انسانی درس خواند ولی بدلیل وجود مشکلاتی نتوانست ادامه تحصیل بدهد.
درآموزشگاه گروهبانی زاهدان وارد شد و بعد از طی یک سال دوران آموزشی، در ژاندارمری همان شهرستان، مشغول به کار شد.
او مدت هفت سال در زاهدان مشغول و بعد ازآن به روستای سراب تخته جان که حومه شهرستان محل زادگاهش بود، منتقل گردید.
بعداز مدتی خدمت درآنجا به بخش گزیک رفته و بالاخره در دیار و زادگاه خویش مشغول به کار شد.
قبل از شهادت به زیارت امام هشتم(ع) مشرف شد
چند روز قبل از شهادتش، به همراه همسر و فرزندانش به زیارت امام هشتم #امام_رضا (ع) مشرف وعازم مشهد مقدس شد
او هنگام زیارت امام رئوف، زن و فرزندانش را به آقا می سپارد و محافظت از ایشان را به عهده ضامن آهو می گذارد.
چند روزی از این ماجرا نگذشته بود، تا اینکه ساعت 19 بعدازظهر روز بیست و سوم شهریور سال 1366 در حال انجام وظیفه و مأموریت در جاده مرزی شرق کشور و محور گزیک برای بازدید از پاسگاههای مرزی، با اشراری که کمین کرده بودند درگیر شده و به فیض شهادت نایل می شود.
شادی روح پاکشون فاتحه و صلوات با وعجل فرجهم 📿
#شهید_رمضان_پالیز...🌷🕊
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🗓 دهـم ربیع الاول سالروز ازدواج پربرکت پیامبرباحضرتخدیجه💞
🇮🇷 رهبرمعظم انقلاب:
جناب خدیجه حقیقتاً مظلوم است؛
بهخاطر اینکه شَرف همسرى پیغمبر در مورد ایشان داراى یک ارزش مضاعف است؛ دیگران مشرّف به شَرف همسرى پیغمبر شدند لکن این رنجهایى را که پیغمبر در عمدهى دوران رسالت به آنها مبتلا بودند، ندیدند ۹۵/۲/۲۰
🔸ما در دوران مبارزه و بعد از دوران مبارزه، دوران پیروزی انقلاب، آزمایش کردیم؛ مردانی که همسران همراه داشتند، هم در مبارزه توانستند بمانند، هم بعد از انقلاب توانستند خط درست را ادامه بدهند. البته عکسش هم بود! ۹۰/۱۰/۱۴
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ببینید اراذل و اوباش چگونه بی محابا به پلیس مملکت که ضامن برقراری امنیت است وحشیانه حملهور میشوند!
وقتی پلیس تضعیف شود؛ سنگ روی سنگ بند نمیشود؛ از مسئولین انتظار میرود با چنین اوباشی مماشات نکرده و اشد مجازات را برایشان در نظر بگیرند
وقتی پلیس رو ترسو بار میارید و ازهمه چی میترسونین نتیجه اش این میشه خاک بر سر مسئولان قضایی که دست مسئولان امنیت رو بستن
#امنیت_پلیس
#اقتدار_پلیس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مجلس این کلیپ رو دیده🧐😳
سن بازنشستگی رو افزایش داده
😁😁😁😂😂😂
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔️ آخرین دیدار پدر و پسر
🦋پدر شهید پارسا سوزنی
برای آخرینبار
با فرزند شهیدش دیدار کرد.
🦋 شهید سوزنی از شهدای
حملهٔ تروریستی میرجاوه است
#شهید_پارسا_سوزنی...🌷🕊
#پدرانه
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
🔸 صدایش کردم که بیاید و غـذا بخورد. جـوابی نداد! عاشـق قـورمه سبـزی بـود. رفتم سراغش و دیدم غـرق مطالعـه است. یکی از کتابهای شهید مطهری دستش بود و سخت مشغول خواندن.
🔹 از اتاق آمدم بیرون و غذایش را بردم داخـل و کنارش گذاشتم. به غـذا نگـاه هم نکرد! انگـار نگـاهش چسبیده بـود به واژه های کتـاب. صدایش کردم و گفتـم: «برات غذا آوردم! پاشو غـذاتو بخور!». فایده ای نداشت؛ انگـار صـدایم را نمی شنید. چنـد بار صدایش کـردم تا متوجه شد و نگـاهم کرد و تازه گفت: «بلـه! چـی شـده؟!»
🎙 راوی: خواهر شهید
🌹شهید عبدالحسین خبری
📚 آسمـان خبـری دارد
بقلـم گـروه روایتـگران شهـدای دزفـول
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت بیست و هشتم ▫️ابوزینب از دستش رفته بود و من با گریه به درگاه خدا دعا میک
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت بیست و نهم
▫️سالها بود از او متنفر شده و این روزها بیشتر نسبت به احساسش بیتفاوت بودم ولی بیاختیار برگشتم و صورتش بهقدری تغییر کرده بود، که جا خوردم.
▪️میان موهای مشکیاش، تارهای سفید پیدا شده و از همین فاصله مشخص بود چقدر صورتش شکسته شده و دیگر مثل گذشته، سرزنده و سرحال نبود.
▫️خیره نگاهش میکردم و او گرم صبحت با جمال، انگار اصلاً من را نمیدید.
▪️حدس میزدم به خاطر شهادت ابوزینب و تسلای نورالهدی به عراق برگردد اما تصور نمیکردم او را در فلوجه و در این بیمارستان ببینم و تازه میفهمیدم همخانۀ جمال در آمریکا که از صبح اینهمه وصفش میکرد، عامر بوده است.
▫️نمیخواستم با هم روبرو شویم که بیسروصدا برگشتم و هنوز چند قدمی نرفته بودم که اسمم را صدا زد.
▪️مطمئن بودم مرا ندیده که مردد چرخیدم و دیدم مقابلم ایستاده است. چشم چند پرستار در انتهای راهرو به من بود که این پسر خوشتیپ با کت و شلوار مشکی و پیراهن سورمهای، سراغم را گرفته و جمال انگار از همهچیز با خبر بود که با لبخندی مرموز نگاهم میکرد.
▫️نگاهش مثل روزهای اول آشناییمان سرشار از عشق بود و لحنش لبریز محبت: «سلام آمال! من خیلی خوش شانسم که دوباره دیدمت، مگه نه؟»
▪️بعد از مجادلۀ سنگینی که سالها پیش آخرین بار در خانۀ نورالهدی با هم داشتیم، اینهمه مهربانی عجیب بود و نمیدانستم نقش جمال در این میان چیست که خودش به حرف آمد: «واقعاً فکر کردی عامر واسه دیدن من تا فلوجه میاد؟!»
▫️سپس با صدای بلند خندید و در برابر نگاه گیجم اعتراف کرد: «چند روز بود فهمیده بودم برگشته عراق و هر چی بهش میگفتم همدیگه رو ببینیم، ناز میکرد ولی تا فهمید...»
▪️و عامر نمیخواست او بیش از این چیزی بگوید که با دست، پشتش زد و محترمانه عذرش را خواست: «تا همینجا کمکم کردی ممنونم، حالا برو به مریضات برس!»
▫️خنده روی صورتش ماسید و با دلخوری اعتراض کرد: «تو بازم از من میخوای برات یه کاری کنم!»
▪️حوصلۀ خوشنمکیشان را نداشتم و حقیقتاً نمیخواستم بار دیگر با عامر همکلام شوم که برگشتم و همزمان عامر با صدایی آهسته خواهش کرد: «جلو چشم بقیه تحقیرم نکن!»
▫️از صدای قدمهایی که دور میشد، متوجه شدم جمال از ما فاصله گرفته و بی آنکه به سمتش برگردم، با لحنی سرد و سنگین پاسخ دادم: «اگه میخوای تحقیر نشی، از اینجا برو!»
▪️چشمانش را نمیدیدم اما از نفس بلندی که کشید، احساس کردم قلبش چطور در هم شکست و با صدایی شکستهتر التماس کرد: «به حرمت محبتی که بینمون بود، به خاطر چندباری که با هم سر یه سفره نشستیم، من فقط میخوام چند دقیقه باهات حرف بزنم، همین!»
▫️دیگر ذرهای محبت در دلم نبود و شاید تنها به حرمت همان احساس پاکی که سالها پیش در قلبم بود، به سمتش چرخیدم و او با ذوقی که به جانش افتاده بود، پیشنهاد داد: «بریم بیرون. قول میدم چند دقیقه بیشتر نشه!»
▪️چشمان همه به ما بود و اینهمه کنجکاوی دیگر قابل تحمل نبود که با اکراه پیشنهادش را پذیرفتم و با هم به حیاط بیمارستان رفتیم.
▫️روزهای آخر پاییز بود، لحظات نزدیک غروب و سرمایی که خوشایند نبود و لبخند موزیانه جمال که هنوز در ذهنم مانده و آزارم میداد.
▪️روی یکی از نیمکتهای حاشیۀ حیاط نشست و دیگر هیچ نسبتی جز نامردیاش بین ما نبود که سرِ پا ایستادم و او با لحنی رنجیده تمنا کرد: «میشه بشینی؟ من از بغداد تا اینجا نیومدم که انقدر عذابم بدی!»
▫️و من میخواستم تکلیف ارتباط او و جمال همین ابتدا روشن شود که بیتوجه به تقاضایش، پرسیدم: «جمال از ما چی میدونه؟»
▪️هرآنچه در سینهاش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد و شمرده شروع کرد: «تو میشیگان همخونه بودیم. میدونستم اهل فلوجه هست و تو بیمارستان کار میکنه. وقتی برگشتم عراق دلم میخواست ببینمت اما مطمئن بودم جواب منو نمیدی و نمیتونم پیدات کنم. زنگ زدم به جمال گفتم دنبال دختری هستم با این مشخصات.»
▫️به اینجا که رسید، خطوط صورتش همه از خنده پُر شد و با خوشحالی ادامه داد: «و بازم از خوششانسی من، تو همکار جمال بودی. بهم گفت تو کدوم بخش کار میکنی و چه روزی شیفت هستی.»
▪️از جمال بیزار بودم، تبانی عامر با او عصبیترم میکرد و با همین عصبانیت بازخواستش کردم: «برا چی دنبال من میگشتی؟»
▫️موبایلش را از جیب کتش بیرون کشید، برای چند لحظه صفحاتش را جابجا کرد و به نظرم آنچه میخواست، پیدا کرده بود که موبایل را به سمتم گرفت و اینبار محکم حرف زد: «برای این!»
▪️به صفحۀ موبایلش دقیق نگاه کردم و از آنچه دیدم، قلبم تیر کشید.
▫تصویر مردی را مقابلم گرفته بود که حدود هشت ماه تلاش میکردم فراموشش کنم و حالا نمیدانستم عکسش در موبایل عامر چه میکند و او از من چه میخواهد؟...
📖 ادامه دارد...