💢 خودتان را برای جنگ با اسرائیل آماده کنید
🌷 #شهید_محسن_حججی:
✍ خودتان را برای ظهور امام زمان عجل الله و جنگ با کفار بخصوص اسرائیل آماده کنید كه آن روز خیلی نزدیک است.
#الله_اکبر
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
قلب سالم ۴۷_1.m4a
12.94M
#قلب سالم ۴۷
قسمت : چهل و هفت🍃
موضوع : حریف باشگاه 🌾
#استاد_حاجیه_خانم_رستمی_فر
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت چهل و ششم ▫️حالت نگاه و حرارت نفسهایش شبیه همان شبی بود که مرا از دست
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت چهل و هفتم
▫️نورالهدی مردد مانده بود و این مرد سالها پیش برای نجات من از جانش گذشته بود که با لحنی محکم خیالش را تخت کردم: «ما باهاتون میایم، نگران نباشید!»
▪️و همین حرف روی صورت پژمردهاش، شبنم شادی نشاند که به سرعت خودش را مقابل درِ اتوبوس رساند و رو به مدیر و راننده تعهد داد: «شما برید، من فردا صبح این دو تا خانم رو با هواپیما میفرستم مشهد.»
▫️نورالهدی مهربانتر از آنی بود که بخواهد اینهمه بیقراری کسی را نادیده بگیرد و همراهم شد اما مدیر کاروان مردد و ظاهراً ناراضی بود و نورالهدی واسطه شد: «حاجی مگه نمیبینی این بچه چه حال و روزی داره؟ شما برید ما فردا میایم مشهد.»
▪️با نگاهش سر تا پای مهدی را چند بار بررسی کرد و نورالهدی را به عنوان همسر فرمانده شهید نیروهای مقاومت میشناخت و کاملاً قبول داشت که سرانجام با اکراه پذیرفت از کاروان جدا شده و فردا دوباره به آنها ملحق شویم.
▫️گریهها و جیغهای زینب انگار توان مهدی را تمام کرده بود که دیگر کلامی نگفت و در سکوت در را برای ما گشود و میدیدم چشمانش هنوز مضطربِ زینب به دخترش مانده و پلکی هم نمیزند.
▪️هر دو عقب ماشین مهدی سوار شدیم و زینب باز در آغوش من ساکت و خیره به پنجره مانده بود و هنوز قفسۀ سینه کوچکش از نفسهای تند و کوتاهش، به شدت بالا و پایین میرفت و من مدام نوازشش میکردم تا کمی آرامتر شود.
▫️ساعتی طول کشید تا آمبولانس از پزشکی قانونی حرکت کند و شاید دردناکترین کار همین بود که ساعتهای طولانی از کرمان تا تهران پشت آمبولانسِ حامل جسم بیجان فاطمه حرکت کنیم و مهدی فقط بیصدا گریه میکرد.
▪️پیکر همسرش در تمام طول مسیر درست روبروی چشمانش میرفت و میان راه دیگر نتوانست تحمل کند که چراغ زد تا آمبولانس بایستد و خودش هم ماشین را در شانۀ خاکی جاده متوقف کرد.
▫️نمیخواست مقابل ما اینهمه مصیبت را فریاد بزند که از ماشین پیاده شد، چند قدمی به سمت دشت رفت و جایی میان خارها ایستاد.
▪️با انگشتانش موهای مشکیاش را چنگ میزد و طوری بلند گریه میکرد که صدایش به وضوح شنیده میشد و از سوز اشکهایش من و نورالهدی هم به گریه افتاده بودیم.
▫️تلاش میکردم حواس زینب را به انیمیشنی که با موبایل برایش پخش میکردم، پرت کنم تا نبیند پدرش چه حالی شده و دل خودم از دیدن این حال او، زیر و رو شده بود.
▪️موهای زینب را نوازش میکردم و نگران مهدی بودم که میدیدم به سمت ما برمیگردد اما نگاهش به آمبولانس و دلش پیش پیکر عشقش بود و احساس میکردم نه فقط قلبش که تمام تنش میلرزد.
▫️پس از چند لحظه سوار شد و حتی نمیخواست نفسهای خیسش را بشنویم که با چند سرفه، صدایش را صاف کرد و تسلیم این سرنوشت سخت، دوباره به راه افتاد.
▪️زینب چشمانش خیره به صفحه موبایل مانده بود و من سرم را به شیشه تکیه داده بودم تا نقش اشکهایم را کسی نبیند و همان لحظه مادرم تماس گرفت.
▫️ظاهراً امروز صبح خبر انفجارهای تروریستی کرمان را شنیده بود و از ترس، صدایش به شدت میلرزید و هر چه میگفتم بین هر کلامم با دلهره میپرسید: «سالمید؟ چیزیتون نشده؟ نورالهدی خوبه؟»
▪️و بعد نوبت پدرم بود تا گوشی را از مادرم بگیرد و پاپیچم شود و با اینهمه دلواپسیشان، جرأت نکردم بگویم الان در مسیر تهران هستیم و حداقل مقابل مهدی نمیخواستم خیلی توضیح دهم.
▫️اما او از پاسخهایم متوجه نگرانی پدر و مادرم شده بود که تا تماسم تمام شد، از آینه نیمنگاهی به صورت خیسم کرد و مظلومانه عذر خواست: «من خیلی شرمندهتون شدم...»
▪️بهقدری گریه کرده بود که صدایش خَش پیدا کرده و هربار تنها به اندازه چند کلمه میتوانست صحبت کند و دوباره در خودش ساکت فرو میرفت.
▫️طوری عراقی را مسلط صحبت میکرد که خیال میکردم از عربهای ایران است و تازه فهمیده بودم اهل تهران است و حدس میزدم بهخاطر ماموریتهایش در عراق، لهجهاش انقدر قوی شده است که درست شبیه ما عراقیها و با همان تکه کلامهای خودمان حرف میزد.
▪️آنطور که در اینترنت دیده بودم فاصله تهران تا کرمان با ماشین ۱۱ ساعت بود و حال ما به قدری به هم ریخته بود که هر دقیقه از مسیر به اندازۀ ساعتها طول میکشید و این جادههای بیابانی به آخر نمیرسید.
▫️صندلی کنار راننده خالی بود؛ مهدی هرازگاهی به صندلی با حسرت نگاه میکرد و شاید خاطرۀ حضور همسرش روی همین صندلی و در همین مسیر آتشش میزد که از روی تأسف سری تکان میداد، زیر لب چیزی میگفت و در دریای اشک بیصدا دست و پا میزد.
▪️در ساکمان مقداری خوراکی داشتیم، تلاش میکردم با همینها زینب را سرگرم کنم و او بدتر از ما هیچ اشتهایی به خوردن نداشت که فقط سرش را به من میچسباند و یک کلمه حرف نمیزد...
📖 ادامه دارد...
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما همواره سربازان ولی فقیه باقی میمانیم و هیچ فتنهای نمیتواند ما را از ولایت جدا کند
🔺صحبتهای یک زن لبنانی که خانهاش در بمباران اخیر رژيم صهیونیستی تخریب شده است.
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این بچهها یک ساله دارن گریه میکنن، ولی دیشب از ته دل ذوق کردن، خندیدن، کِیف کردن ...
به آسمان هم گوش دهید
صدای خندهی ۱۷ هزار کودک مظلوم شهید به گوشتون میرسه...
🇮🇷یاد شهیدانی که با زحمت و ایثارشان، چشم همه جهان را خیره و متحیّر از قدرت موشکی و صلابت ایران کردند، بخیر و گرامی باد.
.
سلام
بله که خدا توبتون رو قبول میکنه
بله که امام حسین بهتون نگاه میکنه
اگر نگاه خدا و امام حسین نبود که الان شما پشیمون از گناه نبودید
خدا نخواد کسی رو ببخشه اصلا نمیگذاره طرف به فکر توبه کردن بیفته
اشکالی نداره
اگر زمین خوردی دوباره بلند شو و توبه کن
اصلا خدا زمین خورده ها رو زیاد دوست داره
خودش تو قرآن فرموده من کسانی که توبه میکنند رو دوست دارم
اصلا مگه خدا میتونه ما ها رو نبخشه؟؟؟
ما بنده های خدا هستیم
چطور خدای به این مهربونی میتونه ما رو نبخشه؟؟؟
حتی اگر یک میلیارد بار هم توبه شکستیم باز توبه کنیم و بلند شیم
ومطمئن باشیم خدا میبخشه ما رو
و این صحبت های شیطان هست که در گوشمون میکنه ومیگه توبه نکن و خدا نمیبخشه تو زو
شیطان میدونه خدا آدمی که توبه کنه رو میبخشه و تمام تلاشش رو میکنه تا به هر طریقی که هست نگذاره انسان سمت خدا بره
.
dydy_khd_abrwm_rw_nbrd_-173752096 (1).mp3
9.66M
🔮 جوان چاقو کش و عرق خوری که شهید شد
👌 بسیار زیبا و تاثیر گذار حتما گوش کنید و برای بقیه هم بفرستید
🌹 حجت الاسلام دارستانی
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🔮 جوان چاقو کش و عرق خوری که شهید شد 👌 بسیار زیبا و تاثیر گذار حتما گوش کنید و برای بقیه هم بفرستی
.
اینو حتما گوش کنید 😭😭😭😭
خیلی زیباست
.
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 موشکهای ایرانی در امنترین جای اسرائیل و صحبتهای شنیدنی مصطفی خوشچشم:
🔹پایگاه هوایی نواتیم که مرکز آموزشی و نگهداری از جنگنده F35 هست امنترین نقطه اسرائیله.
صهیونیستای حرمزاده دیشب درسی گرفتن که تا آخر عمر یادشون بمونه وقتی که تونستیم نواتیم، نقطه ای که بیشترین میزان محافظت ازش وجود داره رو بزنیم و داغون کنیم هرجای دیگه ای رو که هم اراده کنیم می تونیم بزنیم 😌💪💪
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
🎥 موشکهای ایرانی در امنترین جای اسرائیل و صحبتهای شنیدنی مصطفی خوشچشم: 🔹پایگاه هوایی نواتیم
.🇮🇷
نتانیاهو اعلام کرد ما هر جای ایران رو بخواهیم میتونیم بزنیم
اونوقت ما پایگاه نواتیم که دست نیافتنی ترین جای اسرائیل بود رو زدیم تا بفهمه اگر اون فقط حرفشو میزنه ، ما مردم عملیم
🔴 پایگاه نواتیم امنیتی ترین پایگاه اسرائیله که خلبانان هواپیماهای اف ۳۵ در اونجا آموزش میبینند و مرکز اصلی فرماندهی امنیتی اسرائیله
به این میگن شاهکار ایرانی 🇮🇷
✍️ مهدی اسلامی
#وعده_صادق
#نکته_بصیرتی