eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
36.7هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
11.5هزار ویدیو
112 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ حاج قاسم از سگ هار صهیونیست می‌گوید ... اگر جلویش را نگیریم نوبت به ایران هم خواهد رسید ... 🤔 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیده ‎ نماد حضور خونین و حماسی زنان ایرانی در ‎ است. او که مادری ولایتمدار و حامی مقاومت بود با ترورش توسط رژیم صهیونیستی در ‎ معادلات حضور زنان ایرانی در جبهه نبرد با رژیم غاصب ‎ را تغییر داد. او زین پس نماد همه زنان حامی ‎ در ایران خواهد بود.
. شرمنـده‌ام که بـا همه درددل می‌کـنـم؛ بـا تو اما نه. شرمنده‌ام که بـه همه تکـیه می‌کنـم؛ بـه تـو امـا نـه. شـرمنـده‌ام کـه بــه فـکـر هـمـه هـسـتـم؛ بـه فـکـر تـو امـا نـه. شـرمـنـده‌ام کـه منتظر همه هستم؛ منتظر تو اما نه. شرمنده‌ام که برای همه خرج می‌کـنم؛ بـرای تـو امـا نـه. شـرمـنـده‌ام کـه خـودم را به همـه ثابت می‌کنم؛ به تو اما نه. شرمنده‌ام که دل به همه داده‌ام؛ به تو اما نه. شرمـنـده‌ام کـه از همه خجالت می‌کشم؛ از تو اما نه. شرمنده‌ام که‌ حتی شرمندگی‌هایم نیز لقلقۀ زبان است؛ از ته دل اما نه. مرا ببخش برای این همه عاشق نبودن آقا! شبت بخیر امام غریب! 🌌 |
🔰 اندکی ༻⃘⃕༅🤲❀⃟ ◇| گاهی باید تجدید کرد... 🍃•°«به شوخی به یکی از دوستانم گفتم: من ٢٢ ساعت متوالی خوابیده ام! گفت: بدون غذا؟! 🍂•°همین سخن را به دوست دیگرم گفتم: گفت: بدون نماز؟! و این گونه خدای هرکس را شناختم...» 🔺 اینگونه در شوخی های خودش هم خدا را میدید. 🔻 و اما ما... لازم است گاهی تجدید نفس کنیم و بنگریم که چقدر خدا را بنده ایم و کشتی اش را سوار؟! 🍃•°و بپرسیم از خود، که امروزم چگونه بود؟ «با مهدی؟!» یا «بدون مهدی؟!» 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖السلام علیکَ فی اللیل اذا یَغشی و النَّهار اذا تجلّی 🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب ظلمانی غیبت، مومنان چشم به راه طلوعت هستند و در صبح ظهور، شکرگزار آمدنت... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان ... ♥️ وقتت بخیرحضرت صاحب دلم به حق 🌱ســـلـام سه شنبه مهدویتون بخیر و نیکی 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
📜فرازی از «شما را وصیت میکنم که از غافلان نباشید روزی برسد که حسرت بخورید که عمر بر باد رفت و پایم لب گور رسید، ولی آمادگی ندارم و بهترین توشه برای این سفر بزرگ که منزلگاهها و عقبههای هولناک دارد، تقوا و عمل صالح است» ...🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
پله‌پله تا ملاقات با خدا.mp3
10.22M
شاه‌کلیدی که امام مهدی علیه‌السلام، در تشرف پدر علامه‌ی مجلسی برای افزایش جذب نعمت مادی و معنوی، و دفع بلا و مصیبت، به ایشان معرفی کردند. | 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌱برادران و خواهران من، امام زمان(عج) غریب است. نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمیکند و مدام در رحمت دعای خیرش هستیم. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است. هر گناہ ما مانند سیلی است برای حجت ابن الحسن(عج) ♥️ ...🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 ماجرای انگشتر سیدحسن نصرالله که در زمان شهادت به دست داشت ♦️دختر شهید ابراهیم عقیل فرمانده نظامی حزب‌الله لبنان: سید پس از شهادت شهید عقیل، انگشتر وی را گرفته بود و خود سید هنگام شهادت همان انگشتر به دستش بود. ♦️پدرم وصیت کرده بود که به‌جای موشک‌باران رژیم صهیونیستی برای انتقام شهادتش، ۲۰۰ نفر رزمنده به نیروی رضوان اضافه شود تا فرزندان حاج عبدالقادر با این رژیم تا مدت‌ها بجنگند. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت شصت و ششم ▫️نمی‌فهمیدم باید چه کنم و نمی‌دانستم چه بلایی سر عامر آمده که
📕رمان 🔻قسمت شصت و هفتم ▫️دستم از چنگی که به انگشتانم زده بود، آتش گرفته و چشمانم از وحشت خیره به صورتش مانده بود و او با لحنی خفه زوزه کشید: «برای من هیچ کاری نداره همینجا جون هر دو تون رو بگیرم، پس فقط دهنت رو ببند و هر چی میگم گوش کن!» ▪️احساس می‌کردم جریان خون در رگ‌هایم بند آمده و نفس در سینه‌ام حبس شده است؛ تا چشمم کار می‌کرد فقط بیابان بود و با دو نفر غریبۀ قاتل تنها مانده بودم که یک لحظه چشمم سیاهی رفت و قلبم از تپش افتاد. ▫️فشار اسلحه هنوز روی پهلویم بود و راننده با لحنی مطمئن توصیه کرد: «اگه با ما همکاری کنی، هیچ اتفاقی برای تو و این بچه نمی‌افته!» ▪️دیگر از آن پیرمرد درمانده و مهربان با لهجۀ محلی عراقی خبری نبود؛ به زبان فصیح عربی و با حالتی محکم صحبت می‌کرد: «ما فقط می‌خوایم یکم باهم حرف بزنیم، حرفامون که تموم شد، می‌تونی برگردی خونه!» ▫️اسلحه بین بدن من و زن و دور از چشم زینب قرار گرفته بود و با این حال همین فضای وهم‌انگیز تاکسی و وحشت من کافی بود تا زینب خودش را بیشتر به چادرم بچسباند و نفس‌های تندش را به وضوح حس می‌کردم. ▪️باورم نمی‌شد اینطور در مخمصه گرفتار شوم و از اینهمه سادگی و سهل‌انگاری، پیشمانی قاتل جانم شده بود. ▫️صورتم از ترس، خیس عرق شده بود و فقط خودم را لعنت می‌کردم چرا امروز فریب این تماس و لحن سادۀ راننده را خوردم، چرا به مهدی حرفی نزدم و نمی‌دانستم می‌توانم دوباره او را ببینم و از همین حسرت، قلبم از غصه یخ زد. ▪️همین چند لحظه پیش خبر مرگ عامر را شنیده بودم و حالا مطمئن بودم تمام پیام‌هایی که هفتۀ پیش به موبایلم ارسال می‌شد نه از طرف او که ظاهراً همین‌ها می‌خواستند صیدم کنند. ▫️نمی‌فهمیدم خط عامر چطور به دست‌شان افتاده و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهند و خبر نداشتم باتلاقی که در آن گرفتار شدم، عمیق‌تر از مخمصه امروز است که لب‌هایم به سختی تکان خوردند و به هزار زحمت یک جمله پرسیدم: «از من چی می‌خواید؟» ▪️زن در سکوتی خشن هر لحظه اسلحه را به بدنم می‌کوبید و مرد راننده اصلاً انگار صدای من را نمی‌شنید که فقط با سرعتی سرسام آور در جاده حرکت می‌کرد و کاملاً از بغداد فاصله گرفته بودیم. ▫️ساعات کار مهدی چندان مشخص نبود؛ ممکن بود هر زمان از روز به خانه برگردد و نمی‌دانستم جای خالی من و زینب با دلش چه می‌کند که وحشتزده به التماس افتادم: «منو برگردونید بغداد... این بچه خیلی ترسیده... اگه الان همسرم برگرده خونه ببینه ما نیستیم...» ▪️از شدت وحشت از چشمانم یک قطره اشک نمی‌چکید و لب و دهانم مثل یک تکه چوب خشک شده بود که حتی نتوانستم حرفم را تمام کنم اما جواب التماسم در آستین بی‌رحمی زن جوان بود: «نترس! اون فعلاً برنمی‌گرده خونه! امروز یه جلسه طولانی دارن!» ▫️متحیر نگاهش کردم و تازه به خاطرم آمد چه آمار دقیقی در پیامک‌ها از رفت و آمدهای مهدی می‌دادند؛ خیال می‌کردم عامر در کمینم نشسته و حالا می‌دیدم یک باند از آدم‌رباها و قاتل‌ها دور زندگی من و همسرم می‌چرخند که مات و متحیر پرسیدم: «شما کی هستید؟» ▪️اسلحه را محکم در پهلویم زد، طوری که نفسم بند آمد و با فریادی وحشی فرمان داد: «خفه شو!» ▫️ظاهراً راننده منطقی‌تر بود که از آینه نگاه تندی به زن کرد و شاید می‌خواست دل من را نرم کند که با لحنی ملایم پاسخ داد: «بهتره چیزی نپرسی، هر چیزی لازم باشه خودمون بهت میگیم.» و همینکه حرفش به آخر رسید، ماشین در برابر خانه‌ای ویلایی و دو طبقه با نمای سنگ سفید و پنجره‌هایی کوتاه در یک باغ شخصی توقف کرد. ▪️می‌ترسیدم از ماشین پیاده شوم، نمی‌خواستم قدم به این خانه بگذارم و راننده با آرامش توضیح داد: «یک ساعت اینجا هستیم، یکم صحبت می‌کنیم، بعد برمی‌گردیم.» سپس پیاده شد، درِ عقب را باز کرد و همزمان، زن با فشار اسلحه دستور داد تا پیاده شویم. ▫️روی صندلی ماشین خشکم زده و می‌دیدم رنگ از صورت زینب پریده و چشمانش در حدقه‌ای از وحشت می‌چرخد که جگرم برای اینهمه معصومیتش کباب شد؛ امیدی نداشتم رحمی به دل‌ سنگ‌شان باشد و باز با ناامیدی التماس‌شان کردم: «خواهش می‌کنم بذارید ما برگردیم. این بچه وحشت کرده، حالش خوب نیس...» اما اجازه نداد حرفم تمام شود که با قنداق اسلحه در پهلویم کوبید و با همان صدای زنانه فریاد کشید: «گمشو پایین!» ▪️راننده مقابل در ایستاده و شاید از اینهمه خشونت همکارش کلافه شده بود که سرش را رو به ما خم کرد و با لحن تندی تشر زد: «چت شده رانا؟ بس کن!» ▫️اما انگار او تشنه به خون من، برای کشتنم لَه‌لَه می‌زد که با حالتی عصبی اعتراض کرد: «هیچوقت به من دستور نده فائق! تو رئیس من نیستی. هر کاری لازم باشه انجام میدم، اگه صلاح بدونم هردوشون رو تو همین ماشین می‌کشم، پس فقط کار خودت رو انجام بده.»... 📖 ادامه دارد...
Audio_352603.mp3
19.45M
🗣 🔸 قسمت (سوم ) 🔸( ذکر مبدِل ) با زبان وسعت و یا تنگی برزخ درست میشه 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 نـام پـدر :نعمت اله تـاریخ تـولـد : ۱۳۴۲/۰۶/۰۱ مـحل تـولـد :شهرری وضـعیت تاهل :متاهل شـغل :پاسدار تـاریخ شـهادت :۱۳۶۲/۱۲/۰۷ مـحل شـهادت :جزیره مجنون عـملیـات :خیبر مـزار : گلزار شهدا قـطعـه : ۲۷ ردیـف :۱۳ شـماره :۸ 🌱 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا   و 🌱 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌸 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـــسـم الـــلـــه الـرحـــمــن الـــرحـیـم آمـــده ام ای شـــاه سـلامــت کـنـم...✋ ___اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ☀️ ⚡️سلام روز بخیر و نیکی 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
استاد شون میگفت اومد برای کرمان رفتن و امتحان ندادن ازم اجازه بگیره. گفتم حیفه نرو.. تو طول ترم غیبت نداشتی. گفتن : "آخه میخوام برم پیش !" :) 💔 ...🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
میشه سرنوشت ما هم شبیه خودت باشه🥲🚶‍♂ 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
آدم باید هیچ بشه تا به خدا برسه.. ایام سالگرد شهادت ...🌷🕊 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124